۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

نمی‌دونم با لاتک (LaTeX) آشنا هستین یا نه. اگه بخوام تو یه جمله معرفی‌ش کنم باید بگم:

لاتک یه راه‌حل هوشمندانه‌ست برای تایپ و صفحه‌آرایی انواع متن به‌خصوص متن‌های علمی و فنی.

[اطلاعات بیشتر اینجا، اینجا و اینجا]

بذارین از عقب‌تر شروع کنم. کسایی که با ورد (MS Word) کار کرده باشن می‌دونن که تا چه حد رومخه! خصوصاً وقتی بخواین باهاش یه متن بلند دوزبانه با کلی فرمول و شکل و جدول و پاورقی و مراجع و اینا تایپ کنین. بارها برام اتفاق افتاده که با کلی خون دل خوردن یه متنو تا آخر توی ورد تایپ کرده‌م و مراقب بودم همه‌چیز سر جاش باشه؛ و درست لحظه‌ای که داشتم خط پایانو می‌دیدم، یهو متوجه شده‌م که یادم رفته یه چیزی رو (مثلاً یه شکلو) بذارم توی متن. چشمتون روز بد نبینه! درج‌کردن شکل همانا و ترکیدن متن، همان! درست مثل یه دومینو که موقع گذاشتن آخرین قطعه، دستتون لرزیده باشه. چنان به‌هم می‌ریزه و تو هم گره می‌خوره همه چی که انگار ورد داره انتقام خون پدرشو ازتون می‌گیره! -_-

یادمه سال ۹۲ موقعی که قصد داشتم شروع کنم به تایپ پایان‌نامه‌ی ارشدم؛ با این ذهنیتی که از ورد داشتم، تصمیم گرفتم دنبال یه راه‌حل جایگزین براش بگردم. برای همینم شروع کردم به جست‌وجو توی اینترنت؛ و بعد از چند روز بالا پایین کردن، رسیدم به لاتک. لاتک از اساس با ورد متفاوته. در واقع لاتک بر خلاف ورد همه‌ی کارای مربوط به صفحه‌آرایی و ظاهر کارو خودش به عهده می‌گیره و شما فقط کافیه محتوا رو بهش بدین تا بریزدش توی قالب مناسب کار شما.۱ 

مشکل بزرگی که سر راه قرار داشت این بود که لاتک یه ابزار WYSIWYM۲ بود. یعنی شما باید با نوشتن دستورات - درست عین برنامه‌نویسی - بهش محتوای متن رو بدین تا خودش با توجه به قالبی که برگزیدین، ظاهر سندو براتون آماده کنه. همین باعث می‌شه که نوشتن اولین متن با لاتک خیلی سخت و طاقت‌فرسا باشه. یه جمله‌ی معروف هست که می‌گه:

موقع نوشتن اولین متن با لاتک قسم می‌خورین که هیچ‌وقت برنگردین سراغش؛ اما وقتی نتیجه رو می‌بینین، قسم می‌خورین که هیچ‌وقت نرین سراغ چیزی جز لاتک.

و خب این جمله درباره‌ی منم صادق بود. هر چی جلوتر می‌رفتم از تصمیمی که برای مهاجرت از ورد به لاتک گرفته بودم، مطمئن‌تر و خرسندتر می‌شدم. هر چه‌قدر ورد مصممه که آدمو در هر موضوعی ناامید کنه، لاتک توان اینو داره که شما رو در تمام زمینه‌ها راضی نگه داره.

الان هم اگر کسی هست که از دست ورد خسته شده و از دست کودن‌بازیاش به ستوه اومده؛ بهش پیشنهاد می‌کنم بره سراغ لاتک. کافیه حدود یکی دو ماه برای یادگیریش وقت بذارین تا بعدش یک عمر راحت باشین. به‌طور خاص به بچه‌های رشته‌های فنی مهندسی توصیه می‌کنم که برن سراغش. درسته که هر نوع متنی رو با لاتک می‌شه تایپ کرد. اما وقتی یه متن، از جنس متون ریاضی باشه، تازه متوجه قدرت لاتک خواهید شد.

چندتا نکته‌ی کاربردی درباره‌ی لاتک:

۱. اگر بخواین از لاتک استفاده کنین، باید برین سراغ یه پکیج که بتونه متن فارسی رو پشتیبانی کنه. زی‌پرشین (XePersian) با اختلاف قدرتمندترین و پرکاربردترین پکیج تایپ متن فارسی با لاتکه. پس سعی کنین با دستوراش آشنا بشین.

۲. توی مسیر یادگیری و آشنایی با لاتک مدام به سؤالات مختلفی برمی‌خوردم. اما درسی که گرفتم این بود که مشکلات من مشکلاتی نبودن که من برای اولین بار در طول تاریخ در جهان بهشون برخورده باشم. کافی بود توی اینترنت دنبال راه‌حل بگردم. خیلی زودتر از چیزی که فکرشو بکنین، می‌شه به جواب رسید. مهم‌ترین جایی که برای این کار می‌شناسم «پارسی لاتک»ـه. هم برای پرسش و پاسخ و پشتیبانی و هم برای آموزش و خرید محصولات مرتبط.

۳. لاتک بر خلاف ورد، open source ـه. یعنی اگر به نیاز جدید و خاصی برخوردین، لازم نیست صبر کنین تا مایکروسافت توی ورژنای آینده - اگه صلاح دونست - اون قابلیتو به ورد اضافه کنه. توی لاتک هر کس هر نیازی داشته باشه می‌تونه خودش ابزار رفع اون نیازو بسازه (که البته نیاز به بلد بودن کدنویسی داره) و ازش استفاده کنه.۳

۴. لاتک رایگانه. بر خلاف ورد که همه‌مون معمولاً قفل‌شکسته‌شو داریم و یه سری از مشکلاتش ناشی از همین کرک شده بودنشه؛ لاتک رایگانه و این مشکلاتو نداره. شما می‌تونین از اینجا لاتک رو برای هر سیستم عاملی (لینوکس، مک اُ اِس و ویندوز) به‌شکل کاملاً قانونی دانلود و نصب کنین. من خودم از تِک‌لایو (TeX Live) استفاده می‌کنم و خیلی ازش راضیم.

 

+ و حرف آخر: من الان چند سالیه که دارم با لاتک کار می‌کنم و خب به اندازه‌ی این چند سال تجربه اندوخته‌م در این زمینه. اگر کسی سؤالی درباره‌ی لاتک و کاربردش داشت، تا جایی که اطلاعاتم اجازه بده، می‌تونم راهنمایی کنم. به قول فرنگیا feel free to ask any questions. :)

 


پاورقی‌ها

۱ یه بیماری روانی (:دی) هست بهش می‌گن Macdinking؛ یعنی اون حالتی که شما مدام فونت و ظاهر یه متن رو عوض می‌کنین و ساعت‌ها به این کار می‌پردازین تا به یه انتخاب مناسب برای ظاهر متن برسین... اما نمی‌رسین! داشتین این مرضو تا حالا؟! :دی یکی از مزایای لاتک اینه که چون ظاهر متنو خودش درست می‌کنه و شما فقط باید محتوا رو وارد کنین، از ابتلای شما به مک‌دینک هم جلوگیری می‌کنه. :))

۲ بخونین «وی‌زی‌ویم». مخفف What you see is what you mean ـه. یعنی اون چیزی که موقع کار با لاتک می‌بینین محتواست (what you mean) و نه ظاهر کار. وی‌زی‌ویم در برابر WYSIWYG (بخونین: وی‌زی‌ویگ)ـه. وی‌زی‌ویگ مخفف What you see is what you get ـه. یعنی شما مستقیماً توی ظاهر کار دست می‌برین و خروجی همون چیزیه که دارین باهاش کار می‌کنین (ظاهر و قالب). ورد وی‌زی‌ویگه.

۳ نترسین! لازم نیست در اون حد مسلط به کدنویسی باشین. وقتی لاتکو نصب می‌کنین، چندهزار پکیج یک‌جا نصب می‌شه. این یعنی خود لاتک قابلیتای بی‌شماری رو توی همون نصب اول در اختیار شما قرار می‌ده. اما با این حال ممکنه بسته به نیازتون یه کاربرد خیلی خاص و ویژه ازش بخواین. مطمئن باشین به احتمال نودونه درصد یه کسی قبل از شما تو دنیا به این مسأله برخورده و برای رفعش اقدام کرده. open source بودن لاتک باعث شده کلی قابلیت بالقوه بهش اضافه شده باشه. قابلیتای بی‌حدی که ورد حتی خوابشونو هم نمی‌تونه ببینه. فقط کافیه توی اینترنت دنبالش بگردین.

۱۰ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۳
دکتر سین

طولانیه. اگه حس خوندن متن طولانی دارین و به زبان فرانسوی علاقه‌مندین، بخونین. :)

۲۲ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۴
دکتر سین

نمی‌دونم اولین بار کی به بابا مامان ما گفته اختلاف افق تهران و شاهرود همیشه‌ی سال دقیقاً پونزده دقیقه‌ست؟! امروز سحر به مامان گفتم سه چار دقیقه به اذان مونده که چاییشو برسه بخوره؛ یه نگاه به ساعت پایین تلویزیون کرد گفت بیست‌وسه دقیقه تا اذان تهران مونده هنوز که! انگار مثلاً من توی حرکت اجرام سماوی دست برده‌م و نظم همیشگی رو به‌هم زده‌م! :|

البته خودمم اوایل تحت تأثیر تعالیم والدین و سایرین بر همین باور بودم که اختلاف افق بین شهرا قاعدتاً همیشه باید یه عدد ثابت باشه، چون جای شهرا رو زمین ثابته! اما با کمی مداقه و بررسی دست‌گیرم شد که اختلاف افق نه‌تنها به اختلاف طول جغرافیایی (فاصله در امتداد مداری۱، اختلاف در جهت شرق-غرب)، که به اختلاف عرض جغرافیایی (فاصله در امتداد خطوط نصف‌النهاری۲، اختلاف در جهت شمال-جنوب) هم وابسته‌ست. مثلاً جالبه بدونین که اردبیل با این‌که نسبت به تهران غرب‌تره، ولی گاهی اذان صبح اردبیل زودتر از تهران گفته می‌شه. چون اردبیل نسبت به تهران شمال‌تره. یا این‌که اذان صبح توی کرمان بعد از اذان صبح مشهده، درحالی‌که اذان مغرب کرمان قبل از مشهده.

یعنی می‌خوام بگم که اختلاف افق بین شهرا یه عدد ثابت نیست. هم طول روز توی عرضای جغرافیایی مختلف، با هم فرق داره و هم این‌که بین محور دوران کره‌ی زمین با شمال-جنوب جغرافیایی ۲۳ درجه‌ اختلاف هست. اینا باعث می‌شن که اختلاف افق بین دو شهر تو روزای مختلف سال، متغیر و شناور باشه.

اینا رو گفتم که اگه فرداروزی بچه‌تون بهتون گفت اون قاعده‌ی کذایی پونزده دقیقه رو رها کن، شما بدون بحث چایی‌تونو بنوشین و برین مسواک بزنین زودتر تا اذانو نگفته‌ن! :دی *


۱ مدارهای کره‌ی زمین، خطوط موازی استوا هستن.

۲ نصف‌النهارها خطوط عمود بر مدارها و گذرنده از قطب‌ها هستن.

* فکر کنم لازم نیست بگم اینا شوخیای مادر-پسریه دیگه! :)



+ اگه مایلین و حسش رو داشتین، توی قرآن‌خوندن هم مشارکت کنین. تشکر. :)

۱۰ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۸
دکتر سین

یکی از چالشای اساسی تدریس، نگه‌داشتن/نداشتن حد وسط توی درس‌دادنه. بر این اساس می‌شه استادا رو به سه دسته تقسیم کرد:

۱.سمت افراط قضیه: تا-بیخِش-درس‌دهندگان. این گروه سرفصل رو تا بیخش می‌گن و کلی هم تمرین و تکلیف بار دانشجو می‌کنن. تخصص اصلی این عزیزانِ دل، تربیت ملابنویسه. چه در امر جزوه‌نویسی، چه در بخش تمرین‌های تحویلی. تو گویی یگانه رسالتشون تربیت دستگاه زیراکسه ولاغیر. توجیهشونم اینه که ما وجدانمون راحته که وظیفه‌مونو انجام دادیم و هر چیزی توی سرفصل اومده گفته‌یم. غافل از این‌که برادر من، خواهر من، وقتی کسی چیزی نفهمه، چه وظیفه‌ای، چه کشکی؟!

۲. سمت تفریط داستان: هلوها. این گروه، استادایی هستن که از اون ور بوم می‌افتن. یعنی ان‌قدر ساده می‌گیرن و ان‌قدر سر کلاساشون چیزی دست آدمو نمی‌گیره که به لقب فخیمه‌ی «هلو» در دانشکده مشهور و ملقب می‌شن. در نظر این عزیزان واحد سنجش نمره، کیلوگرمه و با این استدلال که «نمره مال بابام که نیست، ندم» می‌دن! بهترین زمان شناخت این گونه هم موقع انتخاب واحده. هر چه استاد هلوتر، لیست انتظار طویل‌تر!

۳. حد وسط: «استاد بما هو استاد»ها. این وسط یه عده‌ی قلیلی هستن که هم قدرت بیان و تسلطشون روی موضوع اون قدر خوبه که بتونن حق مطلب رو ادا کنن، هم حجم و دشواری تمرینایی که می‌دن متعادله. متأسفانه این گونه در خطر شدید انقراض قرار داره و تو هر دانشکده‌ای نهایتاً یکی دوتا ازشون دیده شده. اگر چنین استادی هست اطرافتون، تلمذ رو پیششون غنیمت بدونین که حاصل دو روزه‌ی عمر دانشجویی، مصاحبت و دانش‌آموزی پیش همین بزرگوارانه. :)


+ روز معلم مبارک؛ علی‌الخصوص به گروه سوم! :)

۱۵ دیدگاه موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۴
دکتر سین

مامان با عجله یه بسته سبزی گذاشت بیرون، گفت «یخش وا شد، کوکو سبزی درست کن» و با آبجی رفتن پیاده‌روی. منم به خیال خودم خیلی هوشمندانه و خیلی رندانه، دستور پخت کوکو سبزی رو سرچ کردم و موبه‌مو رفتم جلو. قبلاً که مامان درست می‌کرد، می‌دیدم مایه‌ش چه شکلیه. و این چیزی که من درست کرده بودم اون شکلی نبود! اما با این حال همه چیز طبیعی به نظر می‌رسید. فقط یه خرده بوش برام عجیب و نامأنوس بود...

وقتی مامان اینا برگشتن و کوکو سبزی آماده شد، متوجه شدیم کوکومون طعم کوکو نمی‌ده. یه خرده که چشیدیم، فهمیدیم که اون حس عجیبی که حین آشپزی داشتم به‌خاطر این بوده که جای سبزیِ کوکو، کرفس ریخته‌م! اون چنون (با لحن روحانی :دی) غرق مسائل فنی بودم که فرق کرفس و سبزی کوکو رو متوجه نشدم! :))

البته - جاتون خالی، دلتون نخواد - مزه‌ش خوب شده‌ها! شاید اصن ثبتش کنم به اسم خودم!


پی اس: بازم بگم براتون از هنر آشپزیم: [آرشیو] :دی


پی اس اس: مشکل وبلاگ مسعود حل نشده. اگه دقیق‌تر بخوام بگم: نصفه حل شده. افراد مختلف جاهای مختلف که امتحان می‌کنن و می‌گن درست شده غالباً. اما به‌صورت موردی هنوز گزارش‌هایی مبنی بر کار نکردنِ کد جاوا دریافت می‌کنم. هم تغییر کد رو امتحان کردم، هم تغییر سرویس آپلود رو. اگر - با در نظر گرفتن این شرایط - نظری دارین، خوشحال می‌شم بگین. هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم! :دی

این کدیه که استفاده کردیم:

<embed src="http://8upload.ir/uploads/f658643852.mp3"autostart="true" loop="false" height="170" width="170">

۸ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۲
دکتر سین

دیشب مسعود - که هنوز به بلاگفا وفادار مونده - یه مسأله‌ای رو باهام مطرح کرد که بعد از کلی تلاش و آزمون و خطا و بعد از مقادیر متنابهی تبادل نظر با دو نفر دیگه از دوستام، بازم نتونستم حلش کنم. داستان از این قراره که قصد داریم روی یه وبلاگ (از سرویس بلاگفا) آهنگ پس‌زمینه بذاریم. کاری که به نظر به سادگی آب خوردن میاد. خب طبیعتاً دستورالعمل کار با یه سرچ ساده پیدا می‌شه. مشکل ما هم توی کدنویسی و درج کد نیست.

مشکل اینجاست که آهنگی که می‌ذاریم، با این‌که به‌درستی به صفحه اضافه می‌شه، اما پخش نمی‌شه. به عبارت دقیق‌تر، با دوتا گوشی و چهارتا کامپیوتر تست کردیم و فقط توی یه گوشی و یه کامپیوتر موفق شدیم بشنویم آهنگو.

ما این کار رو توی سه‌تا وبلاگ انجام دادیم. لینکاشونو این پایین می‌ذارم، لطف کنین (هم با لپ‌تاپ/کامپیوتر و هم با موبایل/تبلت - که سیستم عاملای متفاوتی دارن) برین ببینین که آهنگ، برای شما پخش می‌شه یا نه.

بعد، اگر می‌دونین که علت پخش نشدن آهنگ چیه و چه‌طور می‌شه حلش کرد، ممنون می‌شم بهمون بگین. :)


تست ۱: وبلاگ مسعود

تست ۲: وبلاگ سابق شباهنگ

تست ۳: یه وبلاگ موقت که برای تست همین مشکل ایجاد شده


+ خارج از دستور: دیشب که به بهونهٔ این مسأله، برگشتم به پنل مدیریت بلاگفا، خاطرات سالای دور وبلاگ‌نویسی برام زنده شد. یادش به‌خیر. کاش هیچ‌وقت اون حادثه برای بلاگفا اتفاق نیفتاده بود...

۲۵ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۱ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۳۳
دکتر سین

راویان اخبار و ناقلان احوال و تناسخیان خوش‌سخن و جانورشناسان شکرشکن، چنین نقل کرده‌اند که: وی - اَصلَحَ اللهُ خُلقَه الرَّذیلَة - در زندگی پیشین خویشتن، ابریشمین کِرمی بود، بَس لَش. آن‌گاه که دیگر کرمان بنا بر اقتضائات طبیعت، به‌جهت دگردیسی از قالب کِرمی به هیأت پروانگی، در کارِ تناول و بلع برگ توت بودند؛ وی هیکل حلقه‌حلقه‌ی سبزش را بر برگ توتی فراخ زیر آفتاب لمانیده بود و چرت همی‌زد. چون موعدِ رشتنِ پیله فرارسید، دیگر کرمکان، فربه و لپ‌گلی، جملگی به جد و جهد فراوان تنیدن و پیچیدن آغازیدند؛ لکن وی، لاغر و کم‌رمق، دو برگ توت در جیب شلوار خویش چپانیده و آن‌گاه پیله‌اش را، بی‌درز، گرداگرد خویشتن تنید. و گویند کرمک، این بی‌درزیِ پیله از آن جهت در کار خویش روا داشت تا هیچ‌گاه برون نگردد و در آن‌جا تا ابد الدهر بیاساید. غافل از این که مام طبیعت، کج‌اندیشان را که پیله به پروانگی مرجح بدارند، در همان پیله‌ٔ اندیشه‌شان کتلت نماید. و چون دست قدار تقدیر، کرم - عَلَیهِ الرَّحمَة - را به دیار باقی شتاباند، روح کرم در وی - دکتر - حلول نمود. پس شد آن‌چه شد...

۵ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۶
دکتر سین

سی‌امین سال زندگیم! سلام.

شاید اگه «چند سال پیش» بودی، قبل از این‌که شمعا رو فوت کنم، با همون ساده‌لوحی سابق، چشمامو می‌بستم و آرزوهای قشنگ قشنگ می‌کردم. اما الان دیگه سنی ازم گذشته و حالا می‌تونم بگم تا حدودی شناخته‌متون. فقط ازت می‌خوام آروم باشی و بی‌دردسر بگذری.

لطفاً، لطفاً، لطفاً؛ بیا با هم دوست معمولی باشیم. باشه؟! :دی


ارادتمند

د.س.


 

+ حالا معنا و مفهوم این آهنگ خیلیم ارتباطی با حس و حال خودم نداره، ولی چون درباره‌ی روزای آخر اسفنده و چون صدای فرهاده، این آهنگم می‌ذارم، کیف کنیم دور هم: 



دریافت: «کوچ بنفشه‌ها»، فرهاد مهراد، گرته‌برداری آزاد از شعر محمدرضا شفیعی کدکنی (پایین)


در روزهای آخر اسفند 
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه و پیوند
- میهن سیارشان -
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌های خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست
هم‌راه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک

+ آرشیونگار تولد: ۹۴ - ۹۵ - ۹۶

۱۲ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۶
دکتر سین

یک. توی دفترچه‌های ثبت‌نام آزمون استخدامی امروز، چهارتا (شایدم شیش‌تا (؟) ) ردیف شغلی بیشتر برای شهر من اعلام نشده بود. صبح - که خواب موندم و ساعت ۹ رسیدم دانشگاه (حوزه‌ی برگزاری آزمون استخدامی) - دیدم که مسافتی بیش‌تر از یک کیلومتر، دو طرف خیابون جلوی دانشگاه ماشین پارک شده بود. این یعنی اگه طول هر ماشیو با فضای عقب و جلوش توی پارک ۵ متر در نظر بگیریم، با یه حساب سر انگشتی حدود چهارصدتا آدم فقط با ماشین شخصی اومده بودن برای آزمون. و تازه اینا ماشینایی بودن که بیرون دانشگاه پارک کرده بودن. توی دانشگاه هم کلی ماشین بود. میانگین بگیریم، پونصد تقسیم بر پنج: به عبارتی می‌کنه... بله! حدوداً صدبرابر ظرفیت استخدامی دولتی، متقاضی وجود داشت!

فاصلهٔ ماشین تا در ورودی جلسه به این نسبت رسیدم. درست حساب کردم؟! منطقیه؟!! :|

دو. سؤالای عمومی رو خیلی خوب زدم. ولی دفترچه‌ی تخصصی رو کاملاً قهوه‌ای کردم. کاملاً که می‌گم یعنی کاملنا! پاسخ‌نامه این آخرا قشنگ بو می‌داد!! این وسط بغل دستیمم گیر داده بود که غلظت خون چند برابر آبه! هر چی می‌گم اینو نمی‌دونم، نزدم، تو کتش نمی‌رفت! :|

حالا یکی نیست بگه چرا یه نفر که قراره کارمند دولت بشه باید بدونه که غلظت خون چند برابر آبه، یا این‌که بلندترین گنبد جهان کدومه یا ... نمی‌دونم!

سه. یه سؤال بود تو قسمت هوش که هر چی فکر کردم به جواب نرسیدم. گفته بود عدد بعدی این دنباله چنده؟

۱ - ۷ - ۱۹ - ۶۱ - ؟

گزینه‌هاش هم اینا بود: ۶۷، ۱۰۳، ۱۸۷، ۲۴۷

من فقط تونستم کشف کنم که همهٔ جمله‌های این دنباله به‌صورت 6k+1 هستن و k هم از چپ به راست هست:

۰ - ۱ - ۳ - ۱۰

گزینه‌ها هم همه همون فرم 6k+1 رو دارن. مقدار k برای گزینه‌ها هست: ۱۱، ۱۷، ۳۱، ۴۱. هر چی فکر کردم نفهمیدم کدوم یکی از این چارتا جوابه. اما دلم نیومد نزنم این سؤالو، با این‌که نمره منفی داشت!! من گزینهٔ ۳ رو زدم: ۱۸۷. شما جوابو می‌دونین؟

چهار. سؤالای معارفش رو هم که طوری نوشته بودن که آدم اول باید می‌شِست الگوریتمشو کشف می‌کرد، رمزگشایی می‌کرد متن رو. بعد ترجمه‌ش می‌کرد به زبان آدمیزاد، بعد اگه وقتی می‌موند بهش فکر می‌کرد ببینه بلده یا نه. حس خوندن متون کهن و ثقیل حوزه به آدم دست می‌داد. فکر می‌کنن اگه جوری حرف بزنن که هیشکی نفهمه چی می‌گن، خیلی باسوادن! والاع! :|

- همین دیگه...! بازم حرف هست، ولی حسش نیست! :دی

۱۸ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۳
دکتر سین

یه جایی توی نوشته‌هام اینو پیدا کردم:

وقتی بهشان نگاه می‌کنم، می‌دوند می‌روند پشت سنگ‌ها؛ اما همین که رویم را برمی‌گردانم، یواشکی از مخفی‌گاهشان سرک می‌کشند تا تماشایم کنند. اگر چند لحظه بیشتر تحمل کنم و برنگردم به طرفشان، آرام‌آرام از پشت سنگ‌ها دوباره می‌آیند بیرون... 

درباره‌ی افکارم نوشته بودمش. از اون موقع تا الان هنوزم اوضاع خیلی فرقی نکرده. هنوزم فقط وقتی پشتم بهشونه، نگاهم می‌کنن. چشم تو چشم نمی‌شه شد باهاشون. درمی‌رن؛ نمی‌دونم چرا. هرچند حتی اگه تحملم بکنم و برنگردم تا بهم نزدیک بشن و بتونم توی لحظهٔ مناسب جست بزنم روشون و بگیرمشون، وقتی ذوق و شوق لحظات اول فروکش کنه، چیزی رو توی چنگم می‌بینم که خیلی دوست ندارم درباره‌ش با بقیه صحبت کنم. یه دست به سرش می‌کشم و به چشمای ترسیده‌ش نگاه می‌کنم. آروم بهش می‌گم نترس کاریت ندارم. بعد یواش می‌ذارمش زمین. تا پاش می‌رسه زمین می‌دوئه می‌ره پشت سنگا دوباره.

سارتر یه جایی توی «تهوع» می‌گه:

عجیب است. ده صفحه پر کرده‌ام و حقیقت را نگفته‌ام. دست‌کم همهٔ حقیقت را. وجدانم ناراحت بود وقتی زیر تاریخ می‌نوشتم «خبری نیست». در واقع اگر حکایتی هم از ذهنم تراوش می‌کرد یا شرم‌آور بود یا خیلی عجیب و غریب. «خبری نیست!» تعجب می‌کنم که چه‌طور می‌شود دروغ گفت و قیافهٔ حق‌به‌جانب گرفت. خب آدم اگر بخواهد می‌تواند بگوید خبر تازه‌ای نیست.

۰ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۲۴
دکتر سین