۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

من عاشقانه سیب رو به‌عنوان برترین میوه‌ی دنیا دوست داشتم، تا این‌که با کنسرو ذرت شیرین آشنا شدم...!

۱۳ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۷
دکتر سین

تا امروز تا ابتدای سوره‌ی مبارکه‌ی صافات (بخش ۱۵۱) رو با هم خوندیم.

اگه تمایل دارین توی ختم قرآن مشارکت کنین، شماره‌ی بخش(های) مورد نظرتون رو تو بخش نظرات ثبت کنین.


.::  بخش‌های ۱۴۱ تا ۱۶۰            بخش‌های ۱۶۱ تا ۱۸۰  ::.


بخش ۱۵۱: دکتر سین

بخش‌های ۱۵۲ و ۱۵۳: شباهنگ

بخش ۱۵۴: آقاگل

بخش ۱۵۵: AmiN

بخش ۱۵۶: منتظر اتفاقات خوب (حورا)

بخش ۱۵۷: ناشناس

بخش ۱۵۸ تا ۱۶۰: آرتمیس .

بخش‌های ۱۶۱ و ۱۶۲: آرزو ﴿ッ﴾

بخش‌های ۱۶۳ و ۱۶۴: ترنم

بخش ۱۶۵:

بخش ۱۶۶:

...


اگر می‌خواین درباره‌ی چیستی و چگونگی ختم قرآن تو این وبلاگ آگاهی پیدا کنین، اینجا رو بخونین.


+ التماس دعا! :)
۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۳
دکتر سین

۱۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲
دکتر سین

تو اینستاگرام یکی پرسید: «چرا ازدواج نمی‌کنین؟»

سیل جوابا شروع شد و در حالی که دخترا سعی داشتن پسرا رو بی‌مسئولیت، فاسد، خوش‌گذرون، علاف، غیر قابل اعتماد و بچه‌ننه جلوه بدن و پسرا داشتن پرتوقع بودن، مادی‌گرایی، دماغ‌عملی بودن، مانع آزادی بودن و بی‌اخلاقی دخترا، به‌علاوه‌ی مهریه‌ی سنگین رو عامل اصلی معرفی می‌کردن، یکی اون وسط جواب داد: «چون زنم نمی‌ذاره!»

... و یک ربع نیشم همین‌جوری وا موند! :دی

+ حالا واقعاً شما چرا ازدواج نمی‌کنین؟

۱۴ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۷
دکتر سین
خیلی سریع دوتا پیشنهاد بدم، برم! :)

یک. اگر احساس می‌کنین نیاز به مقداری کودکی، انسانیت و آرامش دارین، «زندگی من به‌عنوان یک کدو» رو ببینین.


دو. اگر فکر می‌کنین نیاز به یه هیجان عاشقانه یا یک عاشقانه‌ی هیجان‌انگیز دارین، «کازابلانکا» رو ببینین. (البته اگه تا حالا ندیدین!)
[تماشا در نوستالژیک تی‌وی] . [ویکی‌پدیا]
۴ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۸
دکتر سین
به دلیل استقبال شما از عکسای الحاق شده در انتهای اون پست، این پست رو می‌ذارم! ^_^

یک. شمعدونی
در راستای عکسِ از قبل منتشر شده‌ی زیر:

این عکس رو ببینید:
متخصصان بر این باورند که اون گله که تماماً صورتیه، حق سایرین رو خورده! خخخخ

دو. ساناز (رز مینیاتوری)
ایشون ساناز آتشین هستن. یعنی اسمش سانازه، فامیلش آتشین! خخخخخخ

و ایشون ساناز سرخ! دوستان بهش می‌گن ساناز هلندی!

+ تو بی کانتینیود، ان شاء الله! :))
+ روز معلم رو هم به معلما تبریک می‌گم. ^_^
۱۱ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۹
دکتر سین

از خاطرات دبیرستان می‌تونم به روز اولی که معلم جدید هندسه اومد سر کلاس، سلام کرد و گفت: «من خدامی هستم. شما چه‌طور؟» و ما هم گفتیم: «نه! ما خدامی نیستیم!» اشاره کنم!! :|

یک معلم دیگه هم بود که حسابان درس می‌داد. این به‌قاعده‌ی یک متر در سه و هشتاد مساحت سیبیلش بود. کلاس ما هم ساعت بعد از ناهارش بود. یعنی مشتق که می‌گرفت از تار و پود سیبیلاش برنج تراوش می‌کرد تو صورت ردیف اول!!

یه معلم پرورشی هم داشتیم همیشه ساعت کلاس که می‌شد از دفترش (بخونین: پناهگاهش) خارج می‌شد، تو سکوت سالن با دمپاییاش لخ لخ از جلوی در کلاسا رد می‌شد. دقت کنین صندل یا کفش راحت نه‌ها! دمپایی!! بعد زنگ تفریح که می‌خورد، می‌رفت تو اتاقش درو می‌بست!

معلم زبانمون هم که سه ماهه کتاب رو تموم می‌کرد، از اون به بعد می‌رفتیم سمعی بصری فیلم زبان اصلی می‌دیدیم! خاطره‌ی دیدن بی سیزده هیچ‌وقت یادم نمی‌ره!! منتها چون فیلماش سانسور نشده بود عموماً، معلم یه نفرو می‌ذاشت دم در نگهبانی بده! :دی (البته صحنه‌ای هم نداشت به اون شکل! :|)

یه معلم شیمی هم داشتیم که مشکل آی کانتکت داشت بنده خدا! به ترک سقف زل می‌زد، درس می‌داد.

معلم ورزشمون هم از فرط کهولت سن، دندوناش داشت مجدد در میومد. اما آشنای مدیر بود؛ می‌فهمی؟! آشنای مدیر! خخخخخ

یه کتابدار هم داشتیم که از این کلاها می‌ذاشت سرش. خیلی آدم صاف و ساده‌ای بود. همه سر به سرش می‌ذاشتن. اما من دلم یه جورایی براش می‌سوخت!

یه مسئول امور رایانه هم داشتیم که به‌طور غیررسمی و خارج از برنامه، معلم کامپیوترمون بود. یعنی ان‌قدر این بشر سطح درک و شعور و قدرت ارتباطش بالا بود که الان بعد از حدود ده سال از تموم شدن مدرسه، هنوزم بچه‌ها عاشقشن. ^_^

یه معلم ریاضی هم بودش که کله‌شو یه بار از لای نرده‌های قائم و موازی پنجره‌ی کلاس برد بیرون تا هوای تازه و بارون خورده رو استنشاق کنه. اما موقعی که خواست کله رو بکشه تو، گوشاش گیر کرد به نرده‌ها. یک ربع این گوشاشو مالوند و چلوند تا برگشت تو کلاس کله‌ش! اون یه ربع جزء شیرین‌ترین یک ربع خندیدنای از ته دلم بوده تا بدین لحظه! :دی

کلی معلم دیگه هم داشتیم که از هر کدوم به نوعی خاطره دارم. حالا شاید بعدتر تعریف کردم... :)


+ شیش روز تا روز معلم... :)

۱۱ دیدگاه موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۷
دکتر سین
یعنی من اگه فقط یه درصد - نه زیاده؛ اصن نیم درصد حتی - مستجاب‌الدعوه بودم، این الان منقرض شده بود! اصن نفت خام شده بود تا الان! همین آقایی رو می‌گم که همسایه‌ی آموزشگاهه. هر وقت قبل از هفت و نیم صبح (!) می‌رسم آموزشگاه، همین بساطه. هر بار متأسفانه شاهد این صحنه‌ی هولناک و چندش‌برانگیزاننده هستم: از ساختمون بغلی میاد بیرون، جلوی در آموزشگاه - دقیقاً جلوی در - می‌ایسته... بعد... چیز می‌کنه... نه! بقیه‌شو نمی‌گم! اصرار نکنین که راه نداره. جون دکتر راه نداره! بابا جون دکتر زدم...
.
.
.
حالا بذارین بگم! فقط اگه حالتون بد می‌شه، یا بیماری قلبی دارین، یا احساسات معصومانه‌تون ممکنه جریحه‌دار شه، خوندن ادامه‌ی پست به شما توصیه نمی‌شه! نگی نگفتیا!
۱۸ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۰۵
دکتر سین

اینجاست که شاعر می‌فرماید: دلا خو کن به تنهایی...!! -_-

۵ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۶
دکتر سین

به حول و قوه‌ی الهی، تا امروز، تا اول سوره‌ی عنکبوت رو با هم خوندیم. امروز ادامه می‌دیم با بخش‌های ۱۳۵ به بعد از این جدول، و در ادامه، بخش‌های ۱۴۱ تا ۱۶۰ از این جدول.

بخش ۱۳۵: دکتر سین

بخش ۱۳۶:  Bahar Alone

بخش ۱۳۷: آقاگل

بخش‌های ۱۳۸ و ۱۳۹: آرتمیس .

بخش ۱۴۰: ترنم

بخش ۱۴۱: ناشناس

بخش ۱۴۲: منتظر اتفاقات خوب (حورا)

بخش‌های ۱۴۳ و ۱۴۴: محبوبه شب

بخش ۱۴۵: شباهنگ

بخش‌های ۱۴۶ و ۱۴۷آرزو ﴿ッ﴾

بخش ۱۴۸:

...


اگر می‌خواین درباره‌ی چیستی و چگونگی ختم قرآن تو این وبلاگ آگاهی پیدا کنین، اینجا رو بخونین.


+ التماس دعا! :)
۱۲ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۶
دکتر سین