اهمال، تسویف، درنگ، تأخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهلانگاری، دفعالوقت
من در خودم، هیچ عادتی بدتر از عادت به «حملکردن» یک ناراحتی یا مشکل بهجای «حلکردن»ش سراغ ندارم.
شده مشکلی رو چند هفته، چند ماه یا حتی چند سال با خودم حمل کردهم؛ در صورتیکه میشده با صرف کمی وقت درستش کرد.
وقتایی که یه محدودیت زمانی جدی و غیرقابل تغییر و نامنعطف از بیرون وجود داشته باشه و من مجبور باشم کاری رو در فرصت معینی حتماً انجام بدم، تازه اون موقعست که موتورام روشن میشن و میبینم که چه تواناییهای اعجابآوری دارم.
اما در حالت عادی...
امان از این حالت عادی!
مسامحه نیست فکر کنم.