خونهتکونی؟ اثاثکشی؟ تَرک؟
یه نگاه به وبلاگم میکنم و میبینم دیگه مثل سابق حس خوب و انرژی مثبت ازش نمیگیرم. با خودم میگم یه خرده خلوتش کنم. اضافات و چیزایی رو که مال قدیمه و الان دیگه شبیه اون موقعهاش نیست رو حذف کنم. به سرم میزنه از بخش «ختم قرآن» شروع کنم. پاکش کنم. اما دست و دلم به کار نمیره. حیفم میاد. فکر میکنم حرکت مثبتی بوده که خوب شروع شد. اما از طرفی هم خب خیلی وقته که پیشو نگرفتهم.
این موضوع برای خیلی جنبههای دیگهٔ این وبلاگ هم صادقه. با خودم که فکر میکنم میبینم خیلی وقته که روند این وبلاگ نسبت به اون چیزی اول بود، فرق کرده. الان دیگه مدت مدیدیه که خیلی کمتر حرف میزنم. خیلی خیلی کمتر وبلاگ میخونم. و خیلی خیلی خیلی کمتر نظر میدم.
انگار قدیما بیغمتر و سرزندهتر بودم. الان چند وقتیه از نوشتههای کمشمارم بوی استرس و بدحالی میاد.
نمیخوام بهونه بیارم. اما فکر میکنم مشغلهم نسبت به چند سال قبل خیلی بیشتر شده و وبلاگنویسی برام از دغدغه تبدیل شده به یه کار فرعی.
به بیان دیگه میشه گفت الگوی اینجا مینویسم، دیگه اون الگوی سابق نیست. فکرا، اهداف، حتی طبقهبندیای موضوعی. همهچی انگار مال صد سال پیشه.
با خودم فکر میکنم که چهطور میشه بهش سامون داد؟
اصن لازمه که به سامون دادنش فکر کنم؟
یا شاید اصلاً بهتره که رهاش کنم...؟
نمیدونم...
پ.ن. گزینهٔ «پیشنمایش» موقع تایپ پست برای شما هم کار نمیکنه؟ یا فقط من باهاش مشکل دارم؟
رهاش کن بره.
چون تجربه ثابت کرده وقتی کسی ماه تا ماه سر نمیزنه به وبلاگش، هرگز نمیاد وقت براش اختصاص بده و سر و سامون بده دوباره.
راستش توقعی هم نمیره از کسی دیگه.
+برای منم کار نمیکنه مدتهاست.