از جانِ نوشتن چه می‌خواهم؟

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۸ ق.ظ

راستش من هنوز که هنوز است لنگ‌های فکر و اندیشه‌ام در هواست. هنوز نمی‌دانم چه نیازی به نوشتن دارم؟ هنوز نمی‌دانم چه می‌شود که به نوشتن جذب می‌شوم؟ کاری که احتمالاً مطلقاً در آن استعدادی ندارم. اما نوشتن به من نوعی حس آرامش می‌دهد. نمی‌خواهم تزِ همیشگی‌ام را باز در چشم و گوشتان فرو کنم که: وقتی که می‌نویسیم می‌توانیم خودمان را بعدها مرور کنیم. می‌توانیم برای تغییر کردن‌هایمان مابازای فیزیکی ایجاد کنیم. می‌توانیم خودمان را بپاشیم روی کاغذ و آینده‌ترها بنشینیم به آن‌چه روزی پاشیده‌ایم نگاه کنیم...

نه!

من وبلاگ می‌نویسم چون نمی‌دانم چرا وبلاگ می‌نویسم. من هنوز که هنوز است نمی‌دانم از جانِ این مدیومِ پوسیده اما دوست‌داشتنی چه می‌خواهم. نمی‌دانم چه فایده‌ای دارد که پرت‌وپلاهای پراکندهٔ این ذهن آشفته را کسانی دیگر بخوانند. چه دردی از من دوا می‌شود؟ یا چه دردی از آن‌ها دوا می‌شود؟

مشخصاً و دقیقاً آن «درد» را نمی‌شناسم واقعاً هنوز.

و گیرِ مغزِ من مشخصاً و دقیقاً روی همین ابهام است.

و این ابهام - مؤکداً: همین ابهام و نه هیچ چیز دیگر در این جهان هستی - باعث می‌شود کماکان بنویسم.

آیا باید به‌دنبال رفع این ابهام باشم؟

آیا این ابهام که رفع شد دیگر نخواهم نوشت؟

آیا اصلاً درست استنتاج کرده‌ام و این ابهام دلیل نوشتن من است؟ نه حالا حتماً یگانه دلیل نوشتنم. اما آیا واقعاً مهم‌ترین دلیل یا حتی یکی از مهم‌ترین دلایل نوشتنم همین ابهام است؟

جواب تمام این آیاها یک کلمه است: نمی‌دانم!

و این یعنی دربارهٔ خودِ ابهامِ دلیلِ نوشتن هم ابهام دارم.

مِهی در دلِ مِهی.

نتیجه‌گیری منطقی این‌که: تا اطلاع ثانوی صدای افکار من را از درون مهی دولایه (!) می‌شنوید.

تا کجا و تا چند؟ نمی‌دانم. شاید حتی اصلاً این آخرین نوشته‌ام باشد. شاید هم نباشد. کسی چه می‌داند؟!

گفتم که: راستش من هنوز که هنوز است لنگ‌های فکر و اندیشه‌ام در هواست...

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۲
دکتر سین

از من می‌شنوی دست از سر خودت بردار. دلیل نوشتن هر چه که هست تا به امروز من و شما و خیلی‌های دیگه رو اینجا نگه داشته. منم به این سوال زیاد فکر کردم و جواب‌های زیادی پیدا کردم که هر کدوم تا حد زیادی درسته و هیچ کدوم کامل نیست. 

نوشتن نوعی خودکاویه. وقتی می‌نویسیم تلاش می‌کنیم بخشی از افکارمون رو به قالب واژه در بیاریم. این یعنی برای افکار و اندیشه‌ها و دغدغه‌هامون واژه‌ و عبارت‌های مشخص پیدا می‌کنیم. با این روش مهارشدنی و قابل کنترل می‌شن. نوشتن معادل عمیق و منسجم فکر کردنه اونم توی زمانه‌ای که یک عالمه ورودی متنوع و سطحی به ذهن داریم و آشفتگی ذهنی بسیار متداوله. وبلاگ‌نویسی نوعی راه ارتباطی بین ما و کسانیه که بیش‌ترین نزدیکی رو با افکار و سلیقه و نوع نگرش ما به زندگی داره. بارها توسط خواننده‌های وبلاگمون درک شدیم، ازشون راهکار گرفتیم یا همدردی شنیدیم و اون‌ها رو در تجربیات شخصی درونیمون که حتی از دید نزدیک‌ترین افراد به ما پنهانه شریک کردیم. این انتقال تجربیات برای تک تک ماها مفید بوده و باعث شده هر کدوم از ما به فراخور تلاش برای این مسئله به درک بهتری از آدم‌ها برسیم. 

این دلایل و بسیاری دلیل دیگه میگه راهی که اومدیم درسته ولی یه نکته‌ی مهم هست که نباید ازش غافل بشیم. حالا که نوشته‌ها راهی به درون ما داره نباید نسبت به نوشته‌های پراکنده‌مون بی‌تفاوت باشیم چرا که نشونه‌ای از پراکندگی درونی ماست. بهتره تلاش کنیم با ارتقای کیفیت نوشته‌ها به انسجام فکری و آرامش درونمون توجه بیش‌تری داشته باشیم. 

پاسخ:
چه خوب گفتین. با تمام گزاره‌هایی که گفتین ارتباط برقرار کردم.
ولی هنوزم یه چیزی توی مغزم بهم می‌گه که یه علتِ ریشه‌ای‌تر و عمیق‌تر برای نوشتن وجود داره که هنوز برام مکشوف نیست. یه علتِ اساسیِ گنگ. نمی‌دونم می‌گیرین چی می‌گم یا نه؟

شبیه وقتیه که فشارمون می‌افته و دنبال یه چیز شیرین می‌گردیم بخوریم. یا وقتی تشنه‌ایم و دنبال آبیم. شاید بشه گفت یه نیاز غریزی مثل نیاز به خوردن و نوشیدن باشه که این نیاز هم با نوشتن رفع میشه. یه کم متعالی‌تر از نیازهای حیوانیه. اسم نیاز رو نمی‌دونم. میشه فعلاً «نیاز به نوشتن» صداش کرد.

پاسخ:
با این استدلال که شما می‌گین هم موافقم. اما همون‌طور که تو کامنت قبل هم جواب دادم، یه بخشی درونم هست که با این دلایلِ درست، کماکان صددرصد متقاعد نمی‌شه.

+ بی‌ربط: فشارتون می‌افته یه چیز شور بخورین بهتره. سریع‌تر جواب می‌ده. مثل تخمهٔ شورکرده یا یه‌خرده نمک.

حالا چه اصراریه حتماً دلیلی واس موندن و ادامه دادن وجود داشته باشه؟ وقتی حالت باهاش خوب می‌شه یا حداقل تلاشی به سمت حال خوب محسوب می‌شه، نه دلیل نیاز داره و نه بهونه و نه هیچ چیز دیگه‌ای :)

پاسخ:
احساس می‌کنم شماها فکر می‌کنین من قصدِ رفتن دارم؛ اجازه بدین از همین تریبون اعلام کنم که رفتنی نیستم. شاید کم باشم، اما هستم.
اینی که می‌گی دلیلِ درست و غیرقابل انکاریه. اما دلیلِ اساسی‌تری هم باید باشه. نه؟ :تفکر

سلام

به نظرم این نوشتن یک نوع اظهار وجوده، زمان‌هایی که آدمی احساس نادیده گرفته شدن میکنه.

پاسخ:
دیگه از سن من گذشته بخوام به این شکل اظهار وجود کنم...

سلام :)

امم.. من کسی نیستم که بتونم جواب خوبی بدم، چون خودم تازگی با خوندن چند فصل اول کتاب نامه هایی به یک نویسنده جوان به جواب رسیدم. متنش زیادتر و عمیق تر از اونه که بتونم اینجا بنویسم، ولی احتمالا کمک کنه :)

پاسخ:
سلام
ممنون بابت معرفی کتاب. سعی می‌کنم حتماً بخونم. :)

برای من نوشتن تخلیه روانیه. وقتی از همه چیز سر ریز می‌شم پناه میارم به نوشتن. اینجا هم پناه‌گاه امنیه و هم یه چاه مطمئن برای گفتن از نگفتنی‌ها.

تا وقتی هم که دلتنگی و غم هست، نوشتن درمانه برای من.

پاسخ:
آره؛ این تخلیهٔ روانی که گفتین یه رنگ و بویی از اون چیزی که من دنبالش می‌گردم تو خودش داره. باید روی همین مفهوم عمیق بشم ببینم گم‌گشتهٔ ذهنم همینه یا نه.
ممنون

عمیقا با این پست هم‌ذات پنداری می‌کنم...

پاسخ:
پیدا کردن آدمایی که نسبت به یه مسأله‌ای باهات زاویهٔ دیدِ مشابه دارن، همیشه جالبه.

من نه تنها رو موضوع نوشتن، بلکه رو خیلی از موضوعای دیگه هم فکر کردم. به چرایی اونها... آخرش به دوتا نتیجه رسیدم: 

۱. زیاد درباره چرایی موضوعا فکر نکنم.

۲. کاری رو انجام بدم که باعث آرامش و خوشحالیمه. یا پولسازه خخخ اینجوری حداقل یه دلیل براش پیدا میکنم.

پاسخ:
به نکات مهمی اشاره کردین. خصوصاً پول‌ساز بودن. :دی
نمی‌دونم. شایدم زیادی دارم مته به خشخاش می‌ذارم...
۲۹ فروردين ۰۰ ، ۰۶:۵۰ همطاف یلنیـــز

سلام سلام

یاری دارم که در این جور مواقع! میگه: باز داری دنبال زیر بغل مار می گردی؟!

.

والا

پاسخ:
چی بگم؟
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۱ امیررضا توکلی

اینطوری بگم که مگه همزمان به چند تا مفهوم میشه فکر کرد؟ D: افکار ما بعضا به قدری مولفه های زیادی دارن که همشو با هم نمیشه تحلیل کرد، مثل باز کردن یه فایل 4 گیگی رو سیستمی که کلا 2 گیگ رم داره، اینجور مواقع نوشتن کمک میکنه، نوشتن میتونه باعث بشه اون حجم دیتای عظیمی که تو کلمونه رو بتونیم با قوه بیناییمون باهاش ارتباط برقرار کنیم و خوب! خییلی خوبه! قبل نوشتن نمیشد سریع و قاطع فکر کرد و بعد نوشتن میشه! و این حس خوب مثل همون حسیه که آدم از حل کردن معادله میگیره! تا رو کاغذ نباشه حل کردنش خیلی زجره ولی رو کاغذ کیف میده! آره دیع :)

پاسخ:
با همهٔ اینایی که می‌گی موافقم. اصلاً من خودم همینا رو مدت‌های مدیدی به خلق الله می‌گفته‌م. اما می‌دونی چیه؟ اینایی که تو و بقیه بهش اشاره کردین همه «فواید» نوشتنن. من دنبال «چرایی» نوشتن می‌گردم.
البته اخیراً یه فایل صوتی شنیدم که می‌گفت خود نوشتن برای روان آدم مهم و مفیده؛ نه نتایجی که بهش مترتبه. نمی‌دونم... شایدم با این روشی که دارم جلو می‌رم اصن نشه درکش کرد.

بذار بیش‌تر بشکافم برات. اگه بخوام نسبت خودم به نوشتن رو این روزا توصیف کنم مثل اینه: فرض کن یه روز بیای خونه و وسط اتاقت یه گوی بزرگ سفید شناورو ببینی و از دیدنش بهت احساس خوبی دست بده. خب، اولش فقط کیف می‌کنی که دارم از دیدنش و داشتنش لذت می‌برم. اما بعد کم‌کم یه چیزی توی مغزت قلقلکت می‌ده که برو ببین این از کجا اومده. چیه و چی داره که ان‌قد حالتو خوب می‌کنه. می‌ری زیر و بالا، عقب و جلو، چپ و راست و خلاصه همه جهاتشو بررسی می‌کنی ببینی چیه این؟ چرا سفیده؟ چرا شناوره؟ چرا دیدنش حالتو خوب می‌کنه؟ گوشتو می‌چسبونی بهش؛ اما صدایی نداره. با یه نفس عمیق بوش می‌کنی؛ بوی خاصی نمی‌ده. دست می‌کشی به سطحش؛ انگار داری هوا رو لمس می‌کنی. فکر می‌کنی حتماً یه جاییش باید با یه سیمی، کابلی، نواری، چه می‌دونم یه چیز ملموسی به یه جایی متصل باشه. می‌خوای رد اون اتصالو بگیری بری برسی به یه مفهوم ملموس که این حس خوشایندو برات ساده‌تر و قابل‌درک‌تر و آشناتر بکنه. اما می‌بینی از هیچ جهتی به هیچ‌جا وصل نیست. خودشه و خودش. نوشتن فقط یه گوی سفید بزرگ معلقه که دیدنش حالتو خوب می‌کنه.

نمی‌دونم می‌گیری فازم چیه؟ یا مثل خودم، تو هم نمی‌فهمی منو!! :دی :|
۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۰۶ امیررضا توکلی

سلامی دوباوره
اگر "چرایی" رو دلیل انجام کار بدونیم خب، دلیلش میشه همون فوایدش مگر منظور از چرایی چیز دیگه ای باشه که دارم فکر میکنم دقیقا چیه؟
و اینکه..همم... مثال گوی خیلی باحال بود ازیناس که فکر کنم خودمم یه عالمه ازین بعد استفادش کنم، ولی خب یه فرقی که میکنه اینه که تو نوشتن ما خودمون هستیم که داریم این فواید خوب نوشتن رو خلق میکنیم در صورتی که تو مثال گوی این ما نیستیم که فواید اون گوی رو (که خوب حس خوبیه که ازش میگیریم) خلق میکنیم، این باعث میشه یکم گیج شم تعریف "چرایی" رو چی بدونم
اگر منظور شما مکانیزم پشتش باشه و نه دلیل انجامش، اینطوری بگم:
مغز ما در برابر موفقیت هورمون دوپامین ترشح میکنه، مثلا چه مواقعی؟
1- برتری در برابر موجودات دیگه، این همین حسیه که وقتی تو بازی میبریم بهمون دست میده
2- انجام دادن یک "Task نا تمام"، مثل همین که وقتی بغل آیکون واتسپ یه +1 نوشته میریم میخونیمش و خوشحال میشیم
مثالای دیگه ای هم هستن ولی خب نوشتن بیشتر حس خوبی که ازش میاد همین حس ردیف 2 هست
فکر کردن یک "کار" هست، این کار بعضا به قدری سنگینه که به جز با نوشتن نمیشه به نهایتش رسید، و این فکر کردن رو تبدیل میکنه به یک Unfinished Task یا همون کار (ماموریت) ناتمام، مثل همین که وقتی صبح ساعت 9 امتحان داریم از شب قبلش رو مخه! تا وقتی امتحانو بدیم، نوشتن هم کمک میکنه ما این تسک رو تموم کنیم و این آزاد سازی دوپامین رو شروع میکنه و خوشمون میاد
بدنی هم که دوپامینش کم باشه افسرده و مضطرب میشه واسه همین عادت به نوشتن برای آدمایی که زیاد فکر میکنن و همیشه ذهنای خسته و در حال پردازشی دارن خیلی مفید و آرامش بخشه (آرامش در برابر اضطراب)

امیدوارم منظورتو خوب گرفته باشم باز نمیدونم، این کل دانشم از مکانیزم پشتش بود

پاسخ:
توضیحاتت برام مفید بود. ممنون. خیلی خوب تونستی منظورتو منتقل کنی.
با این حال فکر می‌کنم از نظر فلسفی «دلیل» با «فایده» یه مقدار متفاوته. دلیل مقدمات کاره؛ فواید مؤخراتشه.
به هر حال! بیا بگذریم از این بحث. احتمالاً باید زمان بگذره تا برای خودمم قضیه شفاف‌تر بشه.

دلیلش شاید برگرده به خیلی خیلی قبل؛ از همون موقع که روی دیوار غار نقاشی کشید یا با هر سختی ای بود خط رو اختراع کرد و روی سنگ و پوست و گل نوشت!

میدونید؟ یعنی میگم یجورایی انگار ذاتیه! و از آغاز باهامون بوده!

پاسخ:
به نکتهٔ جالبی اشاره کردین. واقعاً اولین آدمی که شروع کرد به کشیدن رو دیوار غار، چه دلیلی برای این کار داشته؟
از نظر تاریخی هم ظاهراً مسأله، ذاتیه.

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی