از جانِ نوشتن چه میخواهم؟
راستش من هنوز که هنوز است لنگهای فکر و اندیشهام در هواست. هنوز نمیدانم چه نیازی به نوشتن دارم؟ هنوز نمیدانم چه میشود که به نوشتن جذب میشوم؟ کاری که احتمالاً مطلقاً در آن استعدادی ندارم. اما نوشتن به من نوعی حس آرامش میدهد. نمیخواهم تزِ همیشگیام را باز در چشم و گوشتان فرو کنم که: وقتی که مینویسیم میتوانیم خودمان را بعدها مرور کنیم. میتوانیم برای تغییر کردنهایمان مابازای فیزیکی ایجاد کنیم. میتوانیم خودمان را بپاشیم روی کاغذ و آیندهترها بنشینیم به آنچه روزی پاشیدهایم نگاه کنیم...
نه!
من وبلاگ مینویسم چون نمیدانم چرا وبلاگ مینویسم. من هنوز که هنوز است نمیدانم از جانِ این مدیومِ پوسیده اما دوستداشتنی چه میخواهم. نمیدانم چه فایدهای دارد که پرتوپلاهای پراکندهٔ این ذهن آشفته را کسانی دیگر بخوانند. چه دردی از من دوا میشود؟ یا چه دردی از آنها دوا میشود؟
مشخصاً و دقیقاً آن «درد» را نمیشناسم واقعاً هنوز.
و گیرِ مغزِ من مشخصاً و دقیقاً روی همین ابهام است.
و این ابهام - مؤکداً: همین ابهام و نه هیچ چیز دیگر در این جهان هستی - باعث میشود کماکان بنویسم.
آیا باید بهدنبال رفع این ابهام باشم؟
آیا این ابهام که رفع شد دیگر نخواهم نوشت؟
آیا اصلاً درست استنتاج کردهام و این ابهام دلیل نوشتن من است؟ نه حالا حتماً یگانه دلیل نوشتنم. اما آیا واقعاً مهمترین دلیل یا حتی یکی از مهمترین دلایل نوشتنم همین ابهام است؟
جواب تمام این آیاها یک کلمه است: نمیدانم!
و این یعنی دربارهٔ خودِ ابهامِ دلیلِ نوشتن هم ابهام دارم.
مِهی در دلِ مِهی.
نتیجهگیری منطقی اینکه: تا اطلاع ثانوی صدای افکار من را از درون مهی دولایه (!) میشنوید.
تا کجا و تا چند؟ نمیدانم. شاید حتی اصلاً این آخرین نوشتهام باشد. شاید هم نباشد. کسی چه میداند؟!
گفتم که: راستش من هنوز که هنوز است لنگهای فکر و اندیشهام در هواست...
از من میشنوی دست از سر خودت بردار. دلیل نوشتن هر چه که هست تا به امروز من و شما و خیلیهای دیگه رو اینجا نگه داشته. منم به این سوال زیاد فکر کردم و جوابهای زیادی پیدا کردم که هر کدوم تا حد زیادی درسته و هیچ کدوم کامل نیست.
نوشتن نوعی خودکاویه. وقتی مینویسیم تلاش میکنیم بخشی از افکارمون رو به قالب واژه در بیاریم. این یعنی برای افکار و اندیشهها و دغدغههامون واژه و عبارتهای مشخص پیدا میکنیم. با این روش مهارشدنی و قابل کنترل میشن. نوشتن معادل عمیق و منسجم فکر کردنه اونم توی زمانهای که یک عالمه ورودی متنوع و سطحی به ذهن داریم و آشفتگی ذهنی بسیار متداوله. وبلاگنویسی نوعی راه ارتباطی بین ما و کسانیه که بیشترین نزدیکی رو با افکار و سلیقه و نوع نگرش ما به زندگی داره. بارها توسط خوانندههای وبلاگمون درک شدیم، ازشون راهکار گرفتیم یا همدردی شنیدیم و اونها رو در تجربیات شخصی درونیمون که حتی از دید نزدیکترین افراد به ما پنهانه شریک کردیم. این انتقال تجربیات برای تک تک ماها مفید بوده و باعث شده هر کدوم از ما به فراخور تلاش برای این مسئله به درک بهتری از آدمها برسیم.
این دلایل و بسیاری دلیل دیگه میگه راهی که اومدیم درسته ولی یه نکتهی مهم هست که نباید ازش غافل بشیم. حالا که نوشتهها راهی به درون ما داره نباید نسبت به نوشتههای پراکندهمون بیتفاوت باشیم چرا که نشونهای از پراکندگی درونی ماست. بهتره تلاش کنیم با ارتقای کیفیت نوشتهها به انسجام فکری و آرامش درونمون توجه بیشتری داشته باشیم.