۳۵ مطلب با موضوع «سپارش» ثبت شده است

یکی از سرگرمیایی که اخیراً توی قرنطینه کشف کرده‌م و خیلی هم لذت‌بخشه، تماشای home tour ـه. کافیه همین کلیدواژهٔ home tour رو گوگل کنین تا کلی ویدیو براتون بیاره. ولی من به‌طور خاص تماشای کانال اینستاگرام (IGTV) خانم Susanna Tolo رو بهتون پیشنهاد می‌کنم. ایشون بیشتر می‌ره سراغ خونه‌های مدرن ویلایی با مبلمان و وسایل مینیمال. بیشتر توضیح نمی‌دم. لینکش رو می‌ذارم. اگر دوست داشتین تماشا کنین. :)

۲ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۳۷
دکتر سین

یکم. تنبلی، سستی، لمیدن و انفعال کلماتی هستن که «ابلوموف» و «ابلومویسم» رو به‌خوبی توصیف می‌کنن.

ابلوموف شاه‌کار ایوان گُنچارُف نویسنده‌ی روسه که حدود صدوچهل سال پیش نوشته شده؛ اما به هیچ عنوان بوی کهنگی نمی‌ده. برعکس، زبان هجوآمیز، طنازانه و گاهی طعنه‌زن، توصیفات دقیق، باریک‌بینانه و باجزئیات زیاد و خمیرمایه‌ی داستان - ابلومویسم - رمان رو حسابی خوندنی و جذاب کرده؛ مضاف بر این‌که مترجم خبره و کاربلدی مثل سروش حبیبی ترجمه‌ش کرده باشه.

دویّم. موقع خوندن این کتاب، شباهت زندگی و رفتار و اخلاق خودم، خونواده‌م و جامعه‌مو با ابلوموف و اطرافیانش می‌بینم و احساس ترس و تردید و تحقیر همراه با تأمل نسبت به خودم و اطرافم بهم دست می‌ده. این شباهت بعضی جاها ان‌قدر زیاد می‌شه که انگار یه نویسنده‌ی ایرانی داره یه خونواده رو از جامعه‌ی من توصیف می‌کنه. با همون سطح از دغدغه و همون سطح از خمودگی.

مخلص کلام این‌که اگر ذره‌ای سستی، تن‌پروری و بی‌تصمیمی تو وجودتون باشه، این داستان تلنگر بزرگی بهتون می‌زنه...

سیّم. فایل صوتی زیر و فایلای شبیه به اینو وقتایی که حسش باشه و محیط ساکت باشه، ضبط می‌کنم و بعدتر - بیشتر موقع خواب - دوباره گوش می‌دم. این فایلا برای مصرف شخصیه در واقع! ولی چند شب پیش که هندزفری تو گوشم بود و داشتم به این بخش از کتاب گوش می‌دادم، یادم افتاد که چند وقتیه سراغ وبلاگم نیومدم. همون‌جا تصمیم گرفتم که این فایلو پستش کنم توی وبلاگ.

شروع و پایان این فایل از ابتدا یا انتهای بخش خاصی از کتاب نیست. کاملاً یه برش رندوم از وسط کتابه؛ پس خیلی دنبال آغاز و انجام مشخصی نگردین. این بخش مربوط به دوران کودکی ابلوموفه و خونه و خونواده‌ای رو توصیف می‌کنه که بذر انفعالو تو وجود ابلوموف کوچک کاشتن. آدمایی که خودشون هم از هر نوع هیجان و کوششی فراری‌ان و چسبیدن به گوشه‌ی امن و بی‌خطر خودشون...

بیش‌تر از این توضیح نمی‌دم؛ چون خود داستان به‌قدر کافی گویا هست. پیشاپیش به‌خاطر حجم فایل هم عذرخواهم! :دی

پیش‌کش حضور منورتون، خوانش بخشی از کتاب:

*** خطر لو دادن داستان: اگر می‌خواین کتابو خودتون بعداً بخونین، گوش دادن به فایل زیر ممکنه داستانو براتون لوس کنه ***

 

 

۱۳ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۵
دکتر سین

نمی‌دونم با لاتک (LaTeX) آشنا هستین یا نه. اگه بخوام تو یه جمله معرفی‌ش کنم باید بگم:

لاتک یه راه‌حل هوشمندانه‌ست برای تایپ و صفحه‌آرایی انواع متن به‌خصوص متن‌های علمی و فنی.

[اطلاعات بیشتر اینجا، اینجا و اینجا]

بذارین از عقب‌تر شروع کنم. کسایی که با ورد (MS Word) کار کرده باشن می‌دونن که تا چه حد رومخه! خصوصاً وقتی بخواین باهاش یه متن بلند دوزبانه با کلی فرمول و شکل و جدول و پاورقی و مراجع و اینا تایپ کنین. بارها برام اتفاق افتاده که با کلی خون دل خوردن یه متنو تا آخر توی ورد تایپ کرده‌م و مراقب بودم همه‌چیز سر جاش باشه؛ و درست لحظه‌ای که داشتم خط پایانو می‌دیدم، یهو متوجه شده‌م که یادم رفته یه چیزی رو (مثلاً یه شکلو) بذارم توی متن. چشمتون روز بد نبینه! درج‌کردن شکل همانا و ترکیدن متن، همان! درست مثل یه دومینو که موقع گذاشتن آخرین قطعه، دستتون لرزیده باشه. چنان به‌هم می‌ریزه و تو هم گره می‌خوره همه چی که انگار ورد داره انتقام خون پدرشو ازتون می‌گیره! -_-

یادمه سال ۹۲ موقعی که قصد داشتم شروع کنم به تایپ پایان‌نامه‌ی ارشدم؛ با این ذهنیتی که از ورد داشتم، تصمیم گرفتم دنبال یه راه‌حل جایگزین براش بگردم. برای همینم شروع کردم به جست‌وجو توی اینترنت؛ و بعد از چند روز بالا پایین کردن، رسیدم به لاتک. لاتک از اساس با ورد متفاوته. در واقع لاتک بر خلاف ورد همه‌ی کارای مربوط به صفحه‌آرایی و ظاهر کارو خودش به عهده می‌گیره و شما فقط کافیه محتوا رو بهش بدین تا بریزدش توی قالب مناسب کار شما.۱ 

مشکل بزرگی که سر راه قرار داشت این بود که لاتک یه ابزار WYSIWYM۲ بود. یعنی شما باید با نوشتن دستورات - درست عین برنامه‌نویسی - بهش محتوای متن رو بدین تا خودش با توجه به قالبی که برگزیدین، ظاهر سندو براتون آماده کنه. همین باعث می‌شه که نوشتن اولین متن با لاتک خیلی سخت و طاقت‌فرسا باشه. یه جمله‌ی معروف هست که می‌گه:

موقع نوشتن اولین متن با لاتک قسم می‌خورین که هیچ‌وقت برنگردین سراغش؛ اما وقتی نتیجه رو می‌بینین، قسم می‌خورین که هیچ‌وقت نرین سراغ چیزی جز لاتک.

و خب این جمله درباره‌ی منم صادق بود. هر چی جلوتر می‌رفتم از تصمیمی که برای مهاجرت از ورد به لاتک گرفته بودم، مطمئن‌تر و خرسندتر می‌شدم. هر چه‌قدر ورد مصممه که آدمو در هر موضوعی ناامید کنه، لاتک توان اینو داره که شما رو در تمام زمینه‌ها راضی نگه داره.

الان هم اگر کسی هست که از دست ورد خسته شده و از دست کودن‌بازیاش به ستوه اومده؛ بهش پیشنهاد می‌کنم بره سراغ لاتک. کافیه حدود یکی دو ماه برای یادگیریش وقت بذارین تا بعدش یک عمر راحت باشین. به‌طور خاص به بچه‌های رشته‌های فنی مهندسی توصیه می‌کنم که برن سراغش. درسته که هر نوع متنی رو با لاتک می‌شه تایپ کرد. اما وقتی یه متن، از جنس متون ریاضی باشه، تازه متوجه قدرت لاتک خواهید شد.

چندتا نکته‌ی کاربردی درباره‌ی لاتک:

۱. اگر بخواین از لاتک استفاده کنین، باید برین سراغ یه پکیج که بتونه متن فارسی رو پشتیبانی کنه. زی‌پرشین (XePersian) با اختلاف قدرتمندترین و پرکاربردترین پکیج تایپ متن فارسی با لاتکه. پس سعی کنین با دستوراش آشنا بشین.

۲. توی مسیر یادگیری و آشنایی با لاتک مدام به سؤالات مختلفی برمی‌خوردم. اما درسی که گرفتم این بود که مشکلات من مشکلاتی نبودن که من برای اولین بار در طول تاریخ در جهان بهشون برخورده باشم. کافی بود توی اینترنت دنبال راه‌حل بگردم. خیلی زودتر از چیزی که فکرشو بکنین، می‌شه به جواب رسید. مهم‌ترین جایی که برای این کار می‌شناسم «پارسی لاتک»ـه. هم برای پرسش و پاسخ و پشتیبانی و هم برای آموزش و خرید محصولات مرتبط.

۳. لاتک بر خلاف ورد، open source ـه. یعنی اگر به نیاز جدید و خاصی برخوردین، لازم نیست صبر کنین تا مایکروسافت توی ورژنای آینده - اگه صلاح دونست - اون قابلیتو به ورد اضافه کنه. توی لاتک هر کس هر نیازی داشته باشه می‌تونه خودش ابزار رفع اون نیازو بسازه (که البته نیاز به بلد بودن کدنویسی داره) و ازش استفاده کنه.۳

۴. لاتک رایگانه. بر خلاف ورد که همه‌مون معمولاً قفل‌شکسته‌شو داریم و یه سری از مشکلاتش ناشی از همین کرک شده بودنشه؛ لاتک رایگانه و این مشکلاتو نداره. شما می‌تونین از اینجا لاتک رو برای هر سیستم عاملی (لینوکس، مک اُ اِس و ویندوز) به‌شکل کاملاً قانونی دانلود و نصب کنین. من خودم از تِک‌لایو (TeX Live) استفاده می‌کنم و خیلی ازش راضیم.

 

+ و حرف آخر: من الان چند سالیه که دارم با لاتک کار می‌کنم و خب به اندازه‌ی این چند سال تجربه اندوخته‌م در این زمینه. اگر کسی سؤالی درباره‌ی لاتک و کاربردش داشت، تا جایی که اطلاعاتم اجازه بده، می‌تونم راهنمایی کنم. به قول فرنگیا feel free to ask any questions. :)

 


پاورقی‌ها

۱ یه بیماری روانی (:دی) هست بهش می‌گن Macdinking؛ یعنی اون حالتی که شما مدام فونت و ظاهر یه متن رو عوض می‌کنین و ساعت‌ها به این کار می‌پردازین تا به یه انتخاب مناسب برای ظاهر متن برسین... اما نمی‌رسین! داشتین این مرضو تا حالا؟! :دی یکی از مزایای لاتک اینه که چون ظاهر متنو خودش درست می‌کنه و شما فقط باید محتوا رو وارد کنین، از ابتلای شما به مک‌دینک هم جلوگیری می‌کنه. :))

۲ بخونین «وی‌زی‌ویم». مخفف What you see is what you mean ـه. یعنی اون چیزی که موقع کار با لاتک می‌بینین محتواست (what you mean) و نه ظاهر کار. وی‌زی‌ویم در برابر WYSIWYG (بخونین: وی‌زی‌ویگ)ـه. وی‌زی‌ویگ مخفف What you see is what you get ـه. یعنی شما مستقیماً توی ظاهر کار دست می‌برین و خروجی همون چیزیه که دارین باهاش کار می‌کنین (ظاهر و قالب). ورد وی‌زی‌ویگه.

۳ نترسین! لازم نیست در اون حد مسلط به کدنویسی باشین. وقتی لاتکو نصب می‌کنین، چندهزار پکیج یک‌جا نصب می‌شه. این یعنی خود لاتک قابلیتای بی‌شماری رو توی همون نصب اول در اختیار شما قرار می‌ده. اما با این حال ممکنه بسته به نیازتون یه کاربرد خیلی خاص و ویژه ازش بخواین. مطمئن باشین به احتمال نودونه درصد یه کسی قبل از شما تو دنیا به این مسأله برخورده و برای رفعش اقدام کرده. open source بودن لاتک باعث شده کلی قابلیت بالقوه بهش اضافه شده باشه. قابلیتای بی‌حدی که ورد حتی خوابشونو هم نمی‌تونه ببینه. فقط کافیه توی اینترنت دنبالش بگردین.

۱۰ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۳
دکتر سین

دیروز این‌جوری بود که ساعت ۸ تا ۱۰ طبق روال هر هفته کلاس داشتم؛ از طرفی هم هفتهٔ پیش با بچه‌ها قرار گذاشته بودیم که ساعت ۱۲ تا ۲ که ساعت ناهار و نمازه، براشون کلاس جبرانی بذارم که عقب‌موندگیِ ناشی از تعطیلات جبران بشه. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، سر کلاس صبح که بودم، حس کردم که حال کلاسِ ظهرو ندارم! بعد از کلی کلنجار رفتن با وجدانم، گفتم اصن توپ رو می‌ندازم تو زمین بچه‌ها تا بتونم کلاس جبرانی رو موکول کنم به هفتهٔ بعد (در این حد بپیچون!). رو به کلاس کردم گفتم: «شنیده‌م امتحان ریاضی دارین. می‌خواین کلاس ظهرو بندازیم هفتهٔ دیگه؟» نودوهشت درصد مطمئن بودم الان همه متفق‌القول و ازخداخواسته می‌گن بله. اما زهی خیال پوچ و خام! همّه‌شون (با میمِ به‌شدت مشدد!) گفتن: «نه؛ میایم استاد! مشکلی نیست.» و ضمناً به‌خاطر چیزی که اونا اون رو «درک شرایط دانشجو» می‌دونستن، اما در حقیقت چیزی جز «حس پیچوندن کلاس» نبود، تشکر مبسوطی هم ازم کردن! دونقطه-خط شدم، گفتم: خواهش می‌کنم! :|

این شد که از ساعت ۱۰ تا ۱۲ - که وقت و حس برگشتن به خونه رو نداشتم - توی دانشگاه موندگار شدم. با خودم گفتم چی کار کنم، چی کار نکنم؛ تصمیم گرفتم برم توی کتابخونه و یه کتاب کم‌حجم بردارم و بخونم. بنابراین رفتم سراغ قفسهٔ ادبیات کتابخونه و اولین کتابی رو که به نظرم از بقیه کم‌حجم‌تر اومد، کشیدم بیرون: چهل طوطی، با ترجمه و تحریرِ سیمین دانشور و جلال آل‌احمد. از یادداشتی که اول کتاب به قلم جلال برای ناشر نوشته شده بود، دستگیرم شد که کتابو جلال همراه سیمین، طی دورهٔ دانشجوییش (دکتری) به‌عنوان بخشی از پروژهٔ بزرگی که توی ذهنش بوده ترجمه کرده. اما گویا بعد از مدتی تبش فروکش کرده و پروژه‌ش ناتموم مونده. بعدها تصمیم گرفته - به قول خودش - روغن ریخته رو نذر امام‌زاده کنه و ترجمه‌های جسته گریخته‌ای رو که داشته به‌عنوان کتاب منتشر می‌کنه.

این کتابِ چهل طوطی، یه داستان هندیِ قدیمیه، دربارهٔ یه خانومی که شوهرش می‌ره سفر. همین که آقاهه پاشو از خونه می‌ذاره بیرون، خانومه فیلش یاد هندستون می‌کنه! قصد می‌کنه در متابعت هوای نفس، به گشت و گذار بیرون از خونه بپردازه و از طریقِ مسفلت (راه آسفالت‌شدهٔ) عصمت به‌سوی شونه خاکیِ بی‌عفتی منحرف بشه! اما طوطیِ مرد که شرایط و حال و روز خانومه رو می‌بینه، تا چهل روز با گفتن داستانای مختلف، سر خانومه رو تو خونه گرم می‌کنه تا از شر هوا و هوس خودش در امون بمونه! بعد از چهل روز شوهرش میاد خونه و طوطی خانومه رو صحیح و سالم (!) تحویل آقاهه می‌ده. آقاهه هم برای تشکر طوطی رو آزاد می‌کنه.

این داستان دوتا شباهت با «هزارویک شب» داره. یکی این‌که بر اساس داستانای تودرتو شکل می‌گیره و جلو می‌ره. دیگه این‌که در هر دو، جفاکاری و مکر و نیرنگ زنان (!) عنصر کلیدی داستانه. خلاصه که خوندنش خالی از لطف نبود و به نظرم اگه بخونین لذت می‌برین.

وقتی چهل طوطی تموم شد، دیدم هنوزم وقت هست و بنابراین دوباره رفتم سراغ کتابای قفسهٔ ادبیات. این‌بار کتاب «داستانی مرموز» اثر مارکِز رو برداشتم. این کتابم به مذاقم شیرین اومد - حتی شیرین‌تر از قبلی. گویا مارکز تو اوج جوونی - حدود بیست سالگی - استعداد نویسندگیش توسط یه بنده خدایی - که اسمش یادم نیست - کشف می‌شه و توی یه نشریه مشغول به کار می‌شه. به‌مدت سه‌ماه، هر چهارشنبه یه بخش از یه داستان کوتاه رو می‌نوشته که بعدها توی کتابی با عنوان داستانی مرموز گردآوری می‌شه. شخصیت اصلی داستان خانوم مارکیز هست (اسمش خیلی شبیه اسم خودِ مارکزه) که شوهرش هر چهارشنبه براش یه هدیهٔ احمقانه از هند می‌فرسته. هدیه‌هایی که ایدهٔ نوشتن درباره‌شون فقط از قلم یه آدم مجنون مثل مارکز برمیاد.

اگر کسی مجموعه آثار کافکا رو ورق زده باشه، می‌فهمه که مارکز اون زمان تا چه حد تحت تأثیر کافکا بوده. نکته‌ای که توی مقدمهٔ کتاب هم بهش اشاره شده. این داستان برای من توی اغلب صفحاتش داستان پرکششی بود. یه داستان سورئال با خط سیری لاقید و سرکش. گویا افسار قلم از همون اولین خطوط داستان از دستِ منطقِ مارکز به در رفته و تا آخرین سطرها - ولو به قاعدهٔ چند سطر محدود هم که شده - به فرمانِ عقلِ سلیمِ نگارنده درنیومده. نکته‌ای که - باز طبق دیباچهٔ همین کتاب - بعدها به شکل پخته‌تر توی کاراکترها و خط سیر داستانای مارکز تکرار شده، البته در سبکی جدید به اسم رئال جادویی. در واقع این کتاب، مشق نویسندگی جوونیای مارکز بوده که به نظر من خوندنش هم لذت‌بخشه و هم آموزنده. 

آخرین صفحات کتاب دوم رو که خوندم و کتاب رو - با لبخند عمیقی بر لب - بستم، دیگه کم‌کم ساعت دوازده شد. کتابو بردم گذاشتم سر جاش توی قفسهٔ ادبیات و کم‌کم برگشتم دانشکده که برم سر کلاس جبرانیِ ظهر چهارشنبه، خوشحال از این‌که بچه‌ها کلاس جبرانی رو به هفتهٔ بعد موکول نکردن... :)

۵ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۶:۰۹
دکتر سین

ممنتو رو دیدم. خیلی خوب و جذاب بود. عالی، عالی، عالی! :)

عاشق آثار هنری‌ای (فیلم، نمایش، کتاب و ...) هستم که بهترین لحظه‌شون، آخرین لحظه‌شونه. کوبنده: بنگ و تمام! 

۸ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۲
دکتر سین

تصمیم گرفتم بعد از مدت‌ها، کتاب غیرداستانی بخونم. کتابی که انتخاب کردم عنوانش هست شاه عباس اول، پادشاهی با درس‌هایی که باید فراگرفت (جلد یک) نوشتهٔ منوچهر پارسادوست. شرح جزءبه‌جزء و از نظر تاریخی مستندِ زندگی شاه عباس صفویه.

من تازه حدود سی صفحه‌ش رو خوندم و الحق که کتاب جذابیه. البته تاریخ‌نگاریه و شکل داستانی نداره. اما زندگی شاه عباس آن‌چنان پرفراز و نشیب بوده و سبک نگارش نویسنده چنان زنده و گرمه که فرصت خسته شدن پیدا نمی‌کنم. مثلاً می‌دونستین شاه عباس تنها پادشاه ایران تو طول تاریخه که سه بار به‌طور رسمی اعلام سلطنت کرده؟! یک‌بار در ده سالگی، بار دوم در چهارده سالگی و بار سوم در هجده سالگی. دو دفعهٔ اول فقط بازیچهٔ سران قدرت‌طلب بوده و اطرافیان فرصت‌طلبش قصد داشته‌ن از اعلام پادشاهی‌ش استفادهٔ ابزاری کنن! اما بار سوم واقعاً شاه می‌شه. تا سه نشه بازی نشه! :دی

یا این‌که می‌دونستین که شاه اسماعیل دوم، عموی شاه عباس (قبل از شاه شدن شاه عباس بهش عباس میرزا می‌گفتن) از قزوین (پایتخت اول صفویا) یه پیک می‌فرسته برای کشتن عباس میرزا؟ آخه رسم بوده که شاه، بقیهٔ خاندان پادشاهی رو که تهدیدی برای قدرتش بودن، بکشه یا کور کنه! :| این پیک مرگ، صفوی‌ها رو سید و از نسل پیامبر (ص) می‌دونسته و از کشتنشون اکراه داشته. (البته بعدها اثبات شد که صفوی‌ها سید نیستن. هرچند که خود شاه‌عباس از طرف مادری نسبش به امام سجاد (ع) می‌رسه.) برای همینم جناب پیک، راه قزوین تا هرات (جایی که عباس میرزا اون‌جا بوده) رو با کلی تعلل طی می‌کنه. خلاصه، این اواسط ماه رجب راه می‌افته و اواخر ماه رمضون (بیست‌وهفتم) می‌رسه هرات!! بعضی از مسلمونا شب بیست‌وهفتم ماه رمضونو شب قدر می‌دونن. برای همین پیک مرگ بازم تعلل می‌کنه تا توی همچین مناسبتی مرتکب همچین گناهی نشه. روز بعدش مادرِ پیک، که جزء ملازمین عباس میرزا بوده، مانعش می‌شه و نمی‌ذاره عباس میرزا کشته بشه. چند روز بعد هم به‌خاطر عید فطر از کشتن عباس میرزا منصرف می‌شه. ولی در نهایت روز بعد از عید فطر که دیگه هیچ بهونه‌ای نداشته، تصمیم می‌گیره شب که شد، عباس میرزا رو بکشه. چون اگه بیش‌تر از این معطل می‌کرده، شاه اسماعیل خودشو (خودِ پیک رو یعنی!) می‌کشته! از اون طرف چند روز قبل این ماجراها، شاه اسماعیل خودش توسط چندتا از سران قدرت‌طلب دربار کشته می‌شه! (چه خبر بوده مملکت؟! عملاً خرتوخر بوده!) یه پیک دومی راه می‌افته از قزوین سمت هرات که به پیک اول بگه اگه هنوز نکشتی، دیگه نکش! و در نهایتِ خرشانسیِ عباس میرزا، پیک دوم، غروب روز بعد از عید فطر می‌رسه به پیک اول و خبر مرگ شاه رو می‌ده و عباس میرزای کوچک رو از مرگ حتمی نجات می‌ده.

در کل کتاب جالب و جذابیه و کل زندگانی و حکومت شاه عباس رو پوشش می‌ده. برای کسایی که به تاریخ علاقه دارن فکر می‌کنم انتخاب خوبی باشه.

۴ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۵
دکتر سین

وقتی توی صفحۀ چهارصد، قرار می‌شه دو نفر با خوبی و خوشی با هم ازدواج کنن، ولی کل داستان شیشصد صفحه‌ست؛ یعنی طی دویست صفحه، قراره حسابی از دماغشون دربیاد! تا اینا باشن که صفحۀ چهارصد ازدواج نکنن! :| :دی

+ از سری مکاشفات آن حضرت در حین خواندن جین ایر

۹ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۴
دکتر سین

کافکا در ساحل رو خوندم. تجربه‌ی دل‌انگیز و شیرینی بود. بااین‌که کتاب شخصیت مستقل خودشو داره، اما بعضی جاهاش آدمو شدیداً یاد کتابای دیگه می‌ندازه. بخشی از کتاب درست مثل رمان آئورا (کارلوس فوئنتس) سورئاله؛ یه جاهایی مثل هری پاتر (جُوان ک. رولینگ) تخیلیه. یه جاهایی اثر محوی از کاراکتر اول ناتور دشت (جروم د. سالینجر) رو می‌شه توش دید. یه جاهایی مثل صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز) جریان داستان، شناور در جادو می‌گذره. و صد البته، صد البته، به‌وضوح تأثر از جادوی قلم فرانتس کافکا رو هم در سرتاسر رمان می‌شه دید. (پیشنهاد می‌کنم داستان کیفرگاهِ کافکا رو قبل از خوندن این رمان، بخونین. البته در فهم کلی داستان خیلی تعیین‌کننده نیست؛ اما باعث می‌شه لذت بیش‌تری از کتاب ببرین.) با این حال، اثر کاملاً در حفظ هویت مستقل خودش موفقه.

نکته‌ی بعدی که درباره‌ی کافکا در ساحل دوست دارم بهش اشاره کنم، جریان داشتن موسیقی توی رمانه. فخرفروشیِ نویسنده درباره‌ی میزان مطالعه و آگاهی‌ش راجع‌به موسیقی. فخرفروشی‌ای که البته توی ذوق نمی‌زنه و حس منفی ایجاد نمی‌کنه؛ بلکه به‌عکس، پیشرفت داستان رو جذاب‌تر می‌کنه. اگر کسی (بر خلاف من) از تاریخ و تئوری موسیقی سررشته داشته باشه، می‌تونه از داستان حظ مضاعفی ببره.

ویژگی بعدی اینه که تعداد صفحات زیاد این رمان، خواننده رو خسته نمی‌کنه. بر خلاف داستانایی که ممکنه صد صفحه بگذره و روایت یک سانتی‌متر هم جلو نره، و انرژی نویسنده فقط صرف نالیدن و ابراز افسردگی و گله‌گذاریِ شخصیت محبوس در خود و یخ‌زده‌ی داستان بشه؛ اینجا توی رمان کافکا در ساحل، داستان پویاست؛ پیش‌رونده‌ست. بدون این‌که نویسنده برای سرحال نگه داشتن مخاطب ژانگولر بزنه، طراوت داستان با اضافه کردنِ مدامِ شخصیتا و عوامل و حوادث جدید زنده و گرم باقی می‌مونه.

تغییر لحن و تغییر راوی توی فصلای زوج و فرد هم ابتکار جالبی بود که توجه همه رو به خودش جلب کرده و می‌کنه. حالا شاید بشه به به‌کاربردن لفظ «ابتکار» برای توصیف این جنبه از رمان، ان‌قلت وارد کرد. اما به‌هرصورت داستان دوتا شخصیت اصلی داره که با استفاده‌ی هنرمندانه از تعلیق، تا بیش از سه چهارم داستان، توی فصلای مستقل از هم، به‌صورت ضربدری و یکی در میون روایت می‌شن. ایده‌ی جالبی که تجربه‌ی جدیدی از لذت رو به من داد.

خلاصه که اگر به رئال جادویی علاقه‌مندین، از دستش ندین. :)


+ شما هم لطفاً نظرتونو درباره‌ی کافکا در ساحل بگین. :)

۱۰ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۶
دکتر سین

دوتا فیلم از نولان دیده‌م تا حالا: اینسپشن و اینتراستلار؛ و برای ثبت و استفاده در آینده این نکات رو راجع‌به داستان این دو فیلم نوشتم. گفتم شاید مطرح کردنش توی جمع و شنیدن نظر بقیه هم مفید باشه:

نکته‌ی یکم. درس مهمی که داستان‌نویسی نولان به ما می‌ده اینه که پایان داستان، می‌تونه پایان همه چیز نباشه. شاید آخر فیلم روایت تموم بشه، اما امید و ترس، غم و شادی می‌تونه تا بعد از تیتراژ امتداد داشته باشه. با التزام بی‌مورد به تموم کردن همه‌چیز در خط آخر داستان، هپی اندِ آبکی تحویل مخاطب ندیم و بذاریم از تعلیق در مابعدِ داستان لذت ببره. البته دقت کنین که این مسأله با «پایان باز» متفاوته. پایان باز علاوه بر احساسات و عواطف، حتی روایت رو هم ناتموم رها می‌کنه. به این تفاوت ظریف دقت کنین.

نکته‌ی دوم. داستان رو کش ندیم. (البته این مسأله رو با مدلِ «ادب از که آموختی، از بی‌ادبان» از نولان آموختم! :دی) توی این دوتا فیلم، میانه‌های فیلم لحظات ملال‌آور و کش‌داری وجود داره که آدم رو تا مرز انزجار از فیلم پیش می‌بره. به بیان دیگه فکر می‌کنم داستانای جانبی فیلمای نولان، هم‌چگالیِ خط سیر اصلی نیست. اگر کسی، چیزی، اتفاقی، استحقاق بودن در داستان ما رو نداره، بی‌تعارف حذفش کنیم و فرصت گند زدن به اعصاب و حوصله‌ی مخاطب رو ازش بگیریم.

نکته‌ی سوم. تکنیک مهم و کلیدی و خفن: استعاره ایجاد کنیم. به کلمات، اشیا، اتفاقات و ... بار معناییِ اضافه بدیم. بذاریم بعضی ارتباطا رو ذهن مخاطب ایجاد کنه، نه جملات داستان. (فکر می‌کنم نیاز به توضیح اضافه نیست. اگر متوجه منظورم نشدین، فیلما رو ببینین، می‌فهمین.) :)

نکته‌ی چهارم. نولان با مفهوم زمان خوب بلده بازی کنه. توی این دوتا فیلم، یه بار با استفاده از رویا و یه بار به‌کمک نسبیت، از شر «خطی بودن زمان» خلاص می‌شه. زمان رو از یه مفهوم صلب تبدیل می‌کنه به یه مفهوم خمیری و شکل‌پذیر؛ و بعد باهاش مجسمه‌ی خودشو از این زمانِ خمیری می‌سازه. هر چند تکرار نعل‌به‌نعل این تکنیک، اگر بلد نباشیم عوضِ شاه‌کار، فاجعه تولید می‌کنه؛ اما حداقل می‌تونه برای زدن حرکات مشابه، به‌خوبی الهام‌بخش باشه.


+ اگر شماها هم درباره‌ی این موضوع نکته‌ای، حرفی، سخنی دارین، خوشحال می‌شم بشنوم. (یعنی بخونم! :دی)

۱۵ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۰
دکتر سین

همیشه کسایی که به‌جای پیروی از قواعد دیگران، قواعد خودشون رو ایجاد می‌کنن؛ تعریف جدیدی از جذابیت ارائه می‌دن. دارم در مورد بازی خوش‌ساخت، زیبا و در عین حال نه‌چندان سنگینِ Gorogoa صحبت می‌کنم. یه پازل، که احتمالاً شبیه پازلای دیگه‌ای که تا حالا دیدین نیست.

شاید اولش که شروع به بازی کنین، همه چیز براتون عجیب باشه. اما همین که قواعد بازی دستتون بیاد، پرت می‌شین توی دنیاهای موازی و رمزآلودی که پیشروی توشون به میزان هوش شما بستگی داره.

اگر به پازل علاقه دارین، Gorogoa یکی از بهترین انتخابای ممکن برای شماست. به امتحانش می‌ارزه. :)

 

دریافت تریلر

۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۰۲
دکتر سین