۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

این طرح دیشب به ذهنم رسید، برای همینم با تأخیر، عید رو بهتون تبریک می‌گم...! :دی

+ روی طرح کلیک بفرمایید! :)

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۲
دکتر سین

پیش‌نویس. باید اعتراف کنم بعد از دیدن بارکدِ مصطفی کیایی، همچین یه خورده خورد تو ذوقم. آخه طبق تعریفا و تبلیغای فیلم، به نظر میومد فیلم قوی‌تری باشه. حالا نه که فیلم بدی باشه‌ها! نه! اما من فکر می‌کردم بهتر از اینا باشه. دلایل این حرفمم ایناست:

یک. به نظر من طرح کلی داستان بارکد، یه طرح قوی و جذابه اما نویسنده‌ها نتونستن تبدیلش کنن به یه داستان خوب! در واقع به نظر میاد فیلمنامه با کمی شتاب‌زدگی نوشته شده و در بعضی نقاط داستان، متن و دیالوگا اون قوام لازم و پختگی کافی رو ندارن. خصوصاً اندینگ فیلم که خیلی بچگانه نوشته شده و می‌شد حداقل با کمی خلاقیت، «معقولانه‌تر» فیلم رو تمومش کرد.

دو. شیوه‌ی روایت غیرخطی و به نوعی معکوس داستان - که یه شیوه‌ی قدیمی اما قدرتمنده - زمینه‌ی بروز خلاقیت رو برای تدوین‌گر فیلم فراهم کرده که البته ایشون (یعنی تدوین‌گر فیلم) نتونسته از این فرصت استفاده کنه و نقص‌هایی تو تدوین فیلم دیده می‌شه.

سه. این نکته‌ای که اینجا می‌خوام بگم، مختص فیلم بارکد نیست: بهرام رادان با این که اثبات کرده بازیگر تواناییه، اما همیشه نداشتن فن بیان قوی و تند حرف زدنش به قیمت پایین اومدن نمره‌ی خودش و کاراش تموم شده. [بهرام جان! یه فکری برای این قضیه بکن داداش! :دی]

چهار. درون‌مایه‌ی فیلم کمی تکراری و لوثه. موضوعی که می‌شه گفت این سال‌ها بیش از حد بهش پرداخته شده. نه این که بخوام بگم نباید به موضوع فساد اجتماعی و موضوعات مرتبط بهش در سینما پرداخت! اما می‌شه کمی نوآوری باهاش مخلوط کرد تا مخاطب با یه روایت تکراری روبه‌رو نباشه. کافیه یه مرور داشته باشیم به فیلمای چند سال اخیر تا نمونه‌های مشابه بارکد رو فت و فراوون پیدا بکنیم.

البته حالا که نقدهامو گفتم بذارید نقاط قوتش رو هم بشمارم:

یک. دیالوگای فیلم، خصوصاً اونایی که بین حامد (بهرام رادان) و میلاد (محسن کیایی) رد و بدل می‌شد، غالباً خوب و بانمک نوشته شده. قسمتی که مشخصه روش فکر شده و در بیش‌تر مواقع هم خوب جواب داده.

دو. طنزهای موقعیت قوی‌ای در فیلم وجود داره که به نظر من قوی‌ترینش اون جاییه که حامد خودکشی می‌کنه! البته تعریف نمی‌کنم! خودتون برید ببینین. :))) 

سه. فیلم‌برداری این کار رو هم مثل کارای قبلی مصطفی کیایی دوست داشتم. کلاً از این نظر، کارای کیایی رو می‌شه در رده‌ی خوب تا خیلی خوب دسته‌بندی کرد.

و صد البته نکات مهم‌تر و تخصصی‌تری هم راجع به فیلم می‌شه گفت که نه من بلدم، نه اینجا جاشه! :دی

پس‌نویس. اون‌چه که خوندید، صرفاً نظرات شخصی یک مخاطب خیلی خیلی عادی و «فاقد تخصصه»! گفتم خودم زودتر بگم! :))


+ هر چند تا حدودی به زردی می‌زد، ولی با ارفاق در لیست «سبزرنگ» سپارش‌نامه ثبت نمودیم...! در کل به یک بار دیدنش می‌ارزه! :)

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۳۰
دکتر سین

کلاً صدا ازش در نمیاد. حدوداً یه هفت هشت سالی می‌شه که آرایشگر محله‌مون شده. شایدم بیش‌تر. هر بار می‌رم پیشش و می‌شینم روی صندلی جلوی آیینه، بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌پرسه: مثل همیشه؟ منم می‌گم: بله... و اونم کارشو شروع می‌کنه. بعد از بیست دقیقه هم می‌گه: امر دیگه‌ای باشه. و منم می‌گم: عرضی نیست. ممنون. و بعدش حساب می‌کنم و می‌رم خونه. توی این سالا به این رویه عادت کرده بودم، تا این که پریروز رفتم آرایشگاهش.

تازه پیراهن سیاه پدرشو درآورده و برای اولین بار توی این چند سال، سیبیل گذاشته. بعد از فوت پدرش قشنگ ده سال قیافه‌ش پیر شده؛ نمی‌دونم شایدم این سیبیلا پیرترش کرده.

اواسط کار اصلاح موهام بود که بی‌مقدمه گفت: خدا هر کی داره، براش نگه داره؛ پدر ستون خونه است. از وقتی بابام فوت کرد همه چی تو خونه‌مون ریخته به هم. آدم تا وقتی یه چیزی رو داره، قدرشو نمی‌دونه. قدر پدر مادرو تا زنده‌ان باید دونست...

چند لحظه چیزی نگفتم. داشتم دنبال کلمات درست می‌گشتم و همین باعث شد چند لحظه‌ای سکوت برقرار بشه. بعدش گفتم خدا بیامرزه پدرتونو. آدمیزاد همینه! بی‌حواسه. تازه وقتی یه چیزیو از دست می‌ده هوش و حواسش میاد سر جاش...

سبک سنگین می‌کردم که یه وقت حرف نامربوطی نزده باشم. نمی‌دونستم باید ادامه بدم یا نه. سرم پایین بود؛ چون داشت خط پشت گردنمو درست می‌کرد و نمی‌تونستم مستیقم یا از توی آیینه ببینمش. اما حس کردم لبه‌ی آستینش رو مالید پای چشمش...

... و دوباره سکوت شد. مثل سابق؛ مثل همیشه... و شاید تا همیشه‌ی بعد از این!!

نفهمیدم چه‌طور شد که این گفت‌وگوی کوتاه شکل گرفت. و نمی‌دونم آیا در آینده باز هم شکل خواهد گرفت یا نه! اما حس لمس روح ملتهب یه مرد رو قشنگ حس کردم...


+ برای آمرزش پدرایی که رفتن، فاتحه بخونیم...

۱۵ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۱
دکتر سین

اینجا بخوانید...

اینجا بشنوید...

اینجا ببینید...


+ به ترتیب آثاری بودند از مولانا، سالار عقیلی و بنده‌ی حقیر...! :)

۷ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۷
دکتر سین

اگر به طنز و طنزنویسی و طنزخوانی و طنزدانی و طنزپردازی و طنزخواری و طنزبازی و امثلهم علاقه‌مندید، از دست ندهید:

طنزآوران امروز ایران: 51 داستان طنز از 40 نویسنده

گردآورندگان: عمران صلاحی و بیژن اسدی‌پور

انتشارات: مروارید

تعداد صفحات: 369


یادداشت: همین که کتاب رو ورق بزنین و به اسمایی مثل جلال آل احمد، نادر ابراهیمی، ایرج پزشکزاد، فریدون توللی، محمد علی جمال‌زاده، صادق چوبک، علی اکبر دهخدا، عمران صلاحی، کیومرث صابری، هوشنگ مرادی و دیگران (!) بربخورید، حتماً وسوسه می‌شین کتاب رو بخونین!


بخش‌هایی از کتاب:

یک. ابتدای داستان «خودنویسی» از «حسن تهرانی»

در این که چه‌جوری به دنیا آمده‌ام، روایتهای مختلفی وجود دارد:

مادر مرا توی کشوی گنجه پیدا کرده. پدر وقتی از درخت شاه‌توت، توت می‌چیده دیده که لای شاخه‌ها گیر کرده‌ام. مادربزرگ مرا از صندوق مخملی صندوقخانه درآورده. و برادرهایم موقع بازی مرا توی راه آب پیدا کرده‌اند. من خودم روایت پدر را ترجیح می‌دهم...


دو. تعدادی از «کاریکلماتور»های «پرویز شاپور»

- ماه، تا سپیده‌دم در بستر خشک رودخانه، دنبال تصویر می‌گشت.

- سگ، با سکوت، به دزد خیر مقدم می‌گوید.

- پرواز، فرصت نمی‌دهدکه گربه از درخت، پرنده بچیند.

- گرسنگی، سالن سخنرانی دهان را تبدیل به سالن غذاخوری می‌کند.

- وقتی پاهایم اختلاف عقیده پیدا می‌کنند، بر سر دوراهی قرار می‌گیرم.


سه. بخش‌هایی از داستان «شرایط ازدواج» نوشته‌ی «کیومرث صابری»

- من حرفی ندارم، ولی باباش چی؟ آقابالاخان دخترشو به آدم کارمند یه‌لاقبایی مثل من میده؟

- چرا نده ننه؟... دختر آقابالاخانه دیگه، دختر اتول‌خان رشتی که نیست!

- ولی هر چی باشه، «آقابالاخان» هم کم کسی نیست. «آقا» نیست که هست، «بالا» نیست که هست. «خان» نیست که هست، پول نداره که داره... پس می‌خواستی چی باشه؟ ...


چهار. بخشی از «در خویشاوندی!» اثر «منوچهر احترامی»

... و این میرزا قاسمی رئیس بود در سازمان؛ و هر تغییر که در دیگر ردگان حادث می‌شد، بر حالت وی اثر نمی‌گذارد و هیچ کک، وی را نمی‌گزید.

گفت: من این مقام به پولتیک یافته‌ام. گفتند: آن پولتیک کدام است؟

گفت: چهار چیز: اول آنکه چون ضعیفی بینم، در قبال وی قدرت خویش بنمایم و چون صاحب قدرتی بینم، در حضور وی به ضعف گرایم. دویم آنکه: واکس نزنم، مگر کفش برتران را و به دستمال نروبم، مگر غبار آیینه‌ی سروران را...


+ به میمنت و مبارکی افزودیم اندر سیاهه‌ی سپارش‌نامه... :)

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۳۱
دکتر سین

در ادامه‎ی ختم مشترک قرآن کریم، امروز می‎خوایم سوره‌های حجر، نحل و بخش‌های ابتدایی سوره‌ی اسراء رو با هم بخونیم.

سوره‎ی حجر، آیات 1 تا 51، صفحات 262 تا 264  >> دکتر سین

سوره‎ی حجر، آیات 52 تا 99، صفحات 265 تا 267  >> دکتر سین

سوره‎ی نحل، آیات 1 تا 26، صفحات 267 تا 269  >> yalda shirazi

سوره‎ی نحل، آیات 27 تا 54، صفحات 270 تا 272  >> نگار :)

سوره‎ی نحل، آیات 55 تا 79، صفحات 273 تا 275  >> آقاگل

سوره‎ی نحل، آیات 80 تا 102، صفحات 276 تا 278  >> هانیه شالباف

سوره‎ی نحل، آیات 103 تا 128، صفحات 279 تا 281  >> نی لبک ...

سوره‎ی اسراء، آیات 1 تا 27، صفحات 282 تا 284  >> Samira ..

سوره‎ی اسراء، آیات 28 تا 58، صفحات 285 تا 287  >> سکوتـــــــــ پاییزی 


در صورت تمایل به مشارکت در ختم این سوره‌ها، در بخش نظرات همین پست اعلام آمادگی بفرمایین. بخشای خونده شده رو دوباره نخونین؛ قبل از انتخاب هر بخش، متن این پست و نظراتشو چک کنین. شماره‌ی صفحات هم با خط عثمان طه هم‌خونی داره؛ اگه قرآنتون با خط دیگه‌ای هست، اسم سوره‌ها و شماره‌ی آیات رو ملاک قرار بدین. اشتباهات احتمالی رو هم تذکر بدین تا اصلاح کنم. اگرم تمایل دارین می‌تونین نظر «ناشناسانه» بدین!

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۱
دکتر سین

یه دو سه روزی بود هی ایرانسل پیام می‌داد می‌گفت که شما از شماره‌ی فلان اس‌ام‌اس دارین. یک رو بزن تا پولشو بدی، اس‌ام‌اسه برات بیاد. دو رو بزن تا کنسل بشه و چندتا گزینه دیگه. اولش گفتم هر کی هست اگه آشنا باشه، یا بعداً خودش زنگ می‌زنه یا تو تلگرامی جایی پیدام می‌کنه کارشو می‌گه. اگرم غریبه باشه که هیچی! اصن مامانم گفته جواب غریبه‌ها رو ندم! :دی

اما بعد که تکرار شد، دلم سوخت. گفتم بنده‌خدا حتماً کار مهمی داره؛ پولم نداره یه اس‌ام‌اس بده بهم! برای همینم یک رو فرستادم و پیام اومد! دیدن اس‌ام‌اس همان و سوختن تا اعماق هم همان! اس‌ام‌اس تبلیغاتی بود!!! خلاقیت اون دوست هم‌وطن در استفاده از امکانات برای تبلیغات رایگان، از سمت طویل‌ترش در حلق تمام اپراتورهای تلفن همراه واقعاً!! :|

+ هر وقت یاد این داستان می‌افتم، آقوی همساده‌ی درونم قهقهه می‌زنه می‌گه: یعنی داغون داغون شدماااا! له‌ِله! آآآآآآآآآ هههههههه! :دی

۱۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۳
دکتر سین

عمق فاجعه اونجاست که انتشارات یک دانشگاهِ معتبرِ صنعتیِ دولتیِ مملکت، روی صفحه‌ی آخر برگه‌های امتحانی رسمی دانشگاه که روی سربرگش آرم و اسم دانشگاه هست و در واقع به شکل واضحی متصل و مربوط و متعلق به دانشگاه می‌شه، به جای «چرک‌نویس»، بنویسه «چکنویس»!! اونم بزرگ و واضح و خوانا!!! :|

+ آقا اسنادشم موجوده! یعنی موجود بود! عکسشو داشتم؛ ولی نمی‌دونم کجا گذاشتمش!! حالا اگه در اطرافیانتون دارین دانشجوی دانشگاه صنعتی شاهرود، بپرسین ازش؛ بهتون می‌گه قضیه رو! :|

۱۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۴
دکتر سین

به تازگی یک سند قدیمی‌ کشف شده که نشون می‌ده کارای مازیار فلاحی چه‌قدر اصیل و ریشه‌دارن! :دی



+ حداقل مال چار هزار و پونصد سال پیشه! :)))

+ برای دیدن اندازه‌ی واقعی طرح، روش کلیک کنین! :)

۱۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۰
دکتر سین

ما بلاگرا همه‌ی مطالب و همه‌ی بخشای وبلاگمون رو دوست داریم و همه‌شون مثل بچه‌های ما هستن. اما مطمئناً یه بخش از این بخش‌ها رو بیش‌تر می‌پسندیم! من خودم اینجا یه مدت برای شهرم چندتا پست‌ نوشتم که با تگ شاهرود می‌تونین پیداشون کنین. در کنار همه‌ی بخش‌های دیگه‌ی «اینجا می‌نویسم»، این چندتا پست برام شیرینی دیگه‌ای داشت و داره... :)

+ من شما رو هم دعوت می‌کنم یه پست بنویسین با عنوان #سوگلی_آرشیو_من و یه برش از قسمتای دلنشین و شیرین آرشیو وبلاگتون رو معرفی کنین؛ حتی‌الامکان شیرین‌ترینشو! حالا می‌خواد یه دونه پست باشه یا یه مجموعه پست! :)

+ امیدوارم بتونم این سری پست‌های شاهرود رو ادامه بدم! :)

+ بروبچه‌های رادیوبلاگیها می‌دونن که چی شد امروز من این پست رو گذاشتم...! ;)

۸ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۷
دکتر سین