پیرو سؤالات پرشماری که راجع به شیوهی درمان افسردگی پرسیده بودید:
وقتی یک خواننده دارد در تلویزیون روی صحنه میخواند، صدای تلویزیون را قطع کرده و به حرکات آرنج، کمر، زانو، فک، ابرو، لبها و رگ گردن وی توجه نمایید. افسردگی شما درمان میشود. به همین راحتی! :دی
آسمون داره شدیداً بغضشو خالی و آدم رو حالی به حالی میکنه.
در این شرایط، که کوچهها رنگ زمستون و شیشهها بخار و بارون رو دارن میگیرن، آدما چتراشونو وا کرده و گریهی ابرو تماشا میکنن؛ چرا که نمیخوان مثل درختا تر، از دل قطرهها باخبر، بیهوا خیس آب و زیر بارون مونده و خراب بشن.
سؤالی که در این شرایط پیش میاد اینه که تو چرا چترتو بستی کبوتر؟! و چرا زیر بارونا نشستی کبوتر؟ الان خوب شد رفتی و سنگا بالت رو شکستن و وقتی اومدی هیچ کس حالتو نپرسید؟!
در همچین شرایط نابهسامانی، بعضیا دشمن خونی و بعضی دیگر غول بیابونی شدن! و بعضیا هم براشون سؤال پیش میاد که کدام یک باران، کدام یک بوی نم و کدام یک شرشر باران است؟
ای کبوتر! دیدی که آسمان بر سر ما خراب شده و غصه وصلهی تن ما گردید؟ حالا من و تو هر دو در سایه مینشینیم و خوابای ابری میبینیم!
اگه نظر منو بخوای میگم این قدر خون جیگر نخور برات خوب نیس. با عصا هم که نمیتونی پرواز کنی! بیا بذارش اینجا!
+ اراجیفه؟! نه! فقط متن آهنگ کبوتر فریدون خان آسراییه. این یکی از سرگرمیای ذهن مریض منه: بازنویسی متون به زبون خودم! :))
+ عجب بارون قشنگی داره میاد اینجا! :)
یکی از دوستان گرگانی، برام سوغاتی آورده: باسلوق (باصلوغ، باثلق، ...؟؟). بعد روش بزرگ نوشته سوغات گرگان! یه حسی بهم میگه باثلوغ مال یه شهر دیگه بود، ولی نمیگه مال کجا، دقیقاً! :دی
+ کلی فکر کردم یادم بیاد روی بستهش باصلووق رو چهجوری نوشته بود؛ اما ذهنم یاری نمیکنه! درب و داغون شدم زیر فشار این زندگی! :دی :|
+ از خدا پنهون نیست، چون نمیشه که باشه؛ اما بذارین از شما پنهون بمونه! اینجوری بهتره! :دی
+ بده که حرف داشته باشی، اما حوصله نداشته باشی!
+ تنها چند قدم تا هزارمین کامنت وبلاگ فخیم دکتر سین! :)
+ خسته ست ... مثل من! این عکس پایینیه رو میگم! :دی
در ادامهی ختم مشترک قرآن کریم، امروز میخوایم چند صفحهی باقیمونده از سورهی بقره و چند صفحه از ابتدای سورهی آل عمران رو با هم بخونیم.
سورهی بقره، آیات 238 تا 252، صفحات 39 تا 41 >> دکتر سین
سورهی بقره، آیات 253 تا 264، صفحات 42 تا 44 >> پاتریک :)
سورهی بقره، آیات 265 تا 281، صفحات 45 تا 47 >> ZaHrA
سورهی بقره، آیات 282 تا 286، صفحات 48 و 49 >> ناشناس
سورهی آل عمران، آیات 1 تا 22، صفحات 50 تا 52 >> مدیر جوان
سورهی آل عمران، آیات 23 تا 45، صفحات 53 تا 55 >> yalda shirazi
سورهی آل عمران، آیات 46 تا 70، صفحات 56 تا 58 >> نفس نقره ای
برای منی که یه دونه کامنت هم سبب ذوقمرگی قلبی، اسپاسم عضلانی در سیناپسهای زیرین زند زبرین و آنفکتوس روحی-روانی میشه، 27تا کامنت خونده نشده، یعنی 27 بار ذوقمرگی قلبی، 27 بار اسپاسم عضلانی در سیناپسهای زیرین زند زبرین و 27 بار آنفکتوس روحی-روانی!! :))
+ شوخی کردم اینقدرم بیجنبه نیستم دیگه! :)
+ جای شما خالی؛ در این بیغولهای که تشریف دارم، با این محدودیت در زمان و سرعت اینترنت، نمیرسم و نمیتونم اون پست خفنی رو که میخواستم بذارم، بذارم! علیالحساب بمونین تو کفش (= کف آن). عوضش کامنتاتونو جواب دادم! در حال حاضر (حال غایبم داریم آیا؟! :| ) بضاعت تیم در همین حده! ایشالا بهزودی جبران کنیم این کمکاریا رو! :دی :پی
+ از مهربونی همه بسی سپاسگزارم! :)
+ تولد من توی اسفنده. اگه گفتین چندم؟! :) اینو گفتم که از الان برنامه بریزین برای خرید هدیه و اینا! ارزش مادی هدیه هم خیلی برام مهمه. کلاً انسان دنیاپرستیم من! گفتم در جریان باشین! :دی
* پست کوچک!!
من چند روز نیستم. باید برم جایی که دسترسی چندانی به اینترنت ندارم و نمی تونم پست بذارم یا به نظرات جواب بدم. اما سعی می کنم زود برگردم. مراقب خوداتون باشین! :)
داشتم از تو پیادهرو میومدم خونه، شنیدم یه آقایی میگفت: «تابع دارم، تابع. سهتا فلان تومن!!»
برگشتم ببینم تابع سینوس هایپربولیک هم داره، دوتا ازش بخرم، دیدم تابه میفروشه!!!
+ یه جورایی مثل نح، مثلاً! :)
در بین فامیل و دوستان بر کسی پوشیده نیست که جناب آقای پدر تا چه حد عاشق بچه، خصوصاً بچههای کوچولو موچولو هست. ازطرفی اخیراً یک عضو غیردائم (!) به خانوادهی ما اضافه شده: آقای آقا عرفان، ملقب به کچل! :) عرفان پسر همسایهمونه که مادرش بعضی روزا میاره میذاردش خونهی ما تا یکی دو ساعت به کاراش برسه.
نشاط و عشقی که این بچه با خودش به خونهی ما میاره یه بحثه، حقایقی که با اومدن خودش به این خونه بر ما آشکار کرده یه بحث دیگه! بابای ما علقهی خاصی به این بچه پیدا کرده و به گفتهی مامان، رفتار و حرکات و سکنات و قیافهش خیلی اونا رو یاد بچگیای من میندازه. برای همین هم جناب پدر حرکاتی روی کودک پیاده میکنن که گویا مشابهش رو روی بچههای خودش پیاده میکرده. :)
از جملهی این حرکات میشه به پرت کردن کودک تا ارتفاع چهار متری و گرفتن کودک، نیم متر مانده به زمین، چرخاندن کودک با دوری بالغ بر هزار آر پی ام و فرو کردن بینی در شکم کودک و لرزاندن بینی به منظور خنداندن وی اشاره نمود! :)))
به بابا که میگم نکن، بچه اذیت میشه؛ میگه این حرکات قبلاً امتحان شده و مشکلی پیش نیومده. و بعد از کمی مکث، اضافه میکنه: حداقل تا الان که به نظر میرسه مشکلی بهوجود نیومده باشه! خخخخخ
+ خدا رو شکر که حداقل زندهایم! :))
یکم. در دوران دبیرستان، یه معلم داشتیم که جبر و احتمال، هندسهی تحلیلی و جبر خطی و آمار بهمون درس میداد. یه بار سر کلاس خیلی جدی، انگار که داره یه پند خیلی جدی و «عملی» ارائه میکنه، بهمون گفت اگه میخواین رتبهی کنکورتون خوب بشه، ریاضی رو صد [درصد] بزنین! :|
دوم. من آدم صبوری هستم و با هر تیپ آدمی میتونم معاشرت کنم، بدون اینکه «تفاوتها» باعث ایجاد خللی در این ارتباطها بشه. اما یه مدل آدم هست که اساساً من رو خیلی عصبانی میکنن و روی اعصابم هستن، خودشون نهها! اون اخلاقشون! و اون اخلاق هم عبارتست از استرسی بودن و عدم توانایی در کنترل اضطراب و انتقال آن به محیط و افراد پیرامون! :|
سوم. اگر یه داداش داشته باشین که احساس کنه خیلی بانمکه چی کارش میکنین. امروز گیر داده هی میگه «محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیراهن است شلوار نیست!» یا اینی که میگه واقعاً بیمزهست و مشکل از خلاقیت اونه؛ یا من نکتهشو نمیگیرم و مشکل از گیرایی منه! به نظر شما مشکل از منه یا از اون؟!! :|
چهارم. اگه یکی چند شب پشت سر هم خواب سیب سرخ ببینه، معنا و مفهومش چیه؟ معنا و مفهوم دعوای و نزاع اعضای خاندان پدری در چند شب متوالی چهطور؟
پنجم. بابام از فوتبال متنفره، اما اگه موقع پخش «فان» فوتبال ۱۲۰ صداش نکنیم، خیلی شاکی میشه! چرا؟! :|
+ چرا اینقدر بیسروته بود پست امروز؟!! -_-