۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

در بین فامیل و دوستان بر کسی پوشیده نیست که جناب آقای پدر تا چه حد عاشق بچه، خصوصاً بچه‌های کوچولو موچولو هست. ازطرفی اخیراً یک عضو غیردائم (!) به خانواده‌ی ما اضافه شده: آقای آقا عرفان، ملقب به کچل! :) عرفان پسر همسایه‌مونه که مادرش بعضی روزا میاره می‌ذاردش خونه‌ی ما تا یکی دو ساعت به کاراش برسه.

نشاط و عشقی که این بچه با خودش به خونه‌ی ما میاره یه بحثه، حقایقی که با اومدن خودش به این خونه بر ما آشکار کرده یه بحث دیگه! بابای ما علقه‌ی خاصی به این بچه پیدا کرده و به گفته‌ی مامان، رفتار و حرکات و سکنات و قیافه‌ش خیلی اونا رو یاد بچگیای من می‌ندازه. برای همین هم جناب پدر حرکاتی روی کودک پیاده می‌کنن که گویا مشابهش رو روی بچه‌های خودش پیاده می‌کرده. :)

از جمله‌ی این حرکات می‌شه به پرت کردن کودک تا ارتفاع چهار متری و گرفتن کودک، نیم متر مانده به زمین، چرخاندن کودک با دوری بالغ بر هزار آر پی ام و فرو کردن بینی در شکم کودک و لرزاندن بینی به منظور خنداندن وی اشاره نمود! :)))

به بابا که می‌گم نکن، بچه اذیت می‌شه؛ می‌گه این حرکات قبلاً امتحان شده و مشکلی پیش نیومده. و بعد از کمی مکث، اضافه می‌کنه: حداقل تا الان که به نظر می‌رسه مشکلی به‌وجود نیومده باشه! خخخخخ

+ خدا رو شکر که حداقل زنده‌ایم! :))

۱۴ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵
دکتر سین

یکم. در دوران دبیرستان، یه معلم داشتیم که جبر و احتمال، هندسه‌ی تحلیلی و جبر خطی و آمار بهمون درس می‌داد. یه بار سر کلاس خیلی جدی، انگار که داره یه پند خیلی جدی و «عملی» ارائه می‌کنه، بهمون گفت اگه می‌خواین رتبه‌ی کنکورتون خوب بشه، ریاضی رو صد [درصد] بزنین! :|

دوم. من آدم صبوری هستم و با هر تیپ آدمی می‌تونم معاشرت کنم، بدون این‌که «تفاوت‌ها» باعث ایجاد خللی در این ارتباط‌ها بشه. اما یه مدل آدم هست که اساساً من رو خیلی عصبانی می‌کنن و روی اعصابم هستن، خودشون نه‌ها! اون اخلاقشون! و اون اخلاق هم عبارتست از استرسی بودن و عدم توانایی در کنترل اضطراب و انتقال آن به محیط و افراد پیرامون! :|

سوم. اگر یه داداش داشته باشین که احساس کنه خیلی بانمکه چی کارش می‌کنین. امروز گیر داده هی می‌گه «محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیراهن است شلوار نیست!» یا اینی که می‌گه واقعاً بی‌مزه‌ست و مشکل از خلاقیت اونه؛ یا من نکته‌شو نمی‌گیرم و مشکل از گیرایی منه! به نظر شما مشکل از منه یا از اون؟!! :|

چهارم. اگه یکی چند شب پشت سر هم خواب سیب سرخ ببینه، معنا و مفهومش چیه؟ معنا و مفهوم دعوای و نزاع اعضای خاندان پدری در چند شب متوالی چه‌طور؟

پنجم. بابام از فوتبال متنفره، اما اگه موقع پخش «فان» فوتبال ۱۲۰ صداش نکنیم، خیلی شاکی می‌شه! چرا؟! :|

+ چرا این‌قدر بی‌سروته بود پست امروز؟!! -_-

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۵
دکتر سین

اگر زمانی بر شما فرارسید که دیدید دکتر سین هیچ فعالیت محسوسی در وبلاگ خویشتن از خود نشان نمی‌دهد، همانا بدانید یا دور از جان مرده است یا اینترنتش قطع گردیده؛ باشد که رستگارتر از اینی که هستید بشوید! :|


+ کماکان دسترسی بسیار بسیار محدودی به اینترنت دارم؛ ببخشید اگه چند روزه هیچ نظری ندادم.

+ دلم برای اینجا تنگ شده! :|

+ برام دعا کنین! دارم از بی‌اینترنتی فسیل می‌شم! خخخخ




+ بعداًنوشت: اینترنت وصل شد! مأمور مخابرات خودش اومد در زد، گفت معذرت می‌خوایم که قطع بودین دو سه روز! :) مث خواب بود؛ تا سه چار دقیقه تو شوک بودم! :))
۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۱
دکتر سین

من از دیروز عصر تا الان اینترنتم به دلایل نامعلومی قطع شده و هر کاری کردم وصل نشد که نشد!  :غمباد شدید


+ تا قطع نشه، آدم نمی‌فهمه چه‌قدر اعتیادش شدید و فجیعه! :|

+ اولین بارش نیست، اما امیدوارم آخرین بارش باشه! :|

+ من الان دانشگاهم! گفتم شفاف‌سازی کنم، یه وخ سؤال پیش نیاد! :))

۸ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۱۸
دکتر سین

حافظ که می‌خوانی،


اگر فارغ باشی،

لذت می‌بری،

جان می‌گیری،

تازه می‌شوی،

و یک نفس عمیق عمیق عمیق می‌کشی،

چنان عمیق که روحت از آستر جر بخورد! یک جر صدادار!


اگر عاشق باشی،

درد می‌کشی،

گریه می‌کنی،

زار می‌زنی،

رویت را خراش می‌اندازی،

لاغرتر می‌شوی،

شب‌ها نمی‌خوابی و به خدا التماس می‌کنی،

التماس می‌کنی،

و التماس می‌کنی!


ولی اگر شاعر باشی،

در خودت

و در سکوت محض

      فقط می‌میری...


+ یه بیت زیبا از حافظ رو که الان در ذهنتون هست، بنویسین!

۱۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر سین

آبجی در حال پرسیدن vocabulary از داداش:

آبجی: establish چی می‌شه؟

داداش: نمی‌دونم!

آبجی: اسطبل رو چی کار می‌کنن؟

داداش: تمیز کردن؟

آبجی: نه!

داداش: غذا دادن؟

آبجی: نچ!

داداش: استراحت کردن؟

آبجی: نه! این‌قدر خنگ نباش! یه خورده فکر کن. :|

داداش: نمی‌دونم! اسطبل رو چه‌کار می‌کنن؟!

آبجی: تأسیس می‌کنن! establish می‌شه تأسیس کردن!

داداش :|

اسطبل :|

گوگل ترنسلیت :|

آبجی :))


+ این تازه یه مورد از «چندین» مورد بود! :دی اینا نشستن اون ور زبان کار می‌کنن؛ من این ور نشستم، گوش می‌دم، می‌خندم! خخخخخ

+ تصویرسازیات در منافذ کبدم خواهر! :))))

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر سین

یکی از خصوصی‌ترین اموال و دارایی‌های من، دفتر روزنوشتمه؛ دفتری که الان بیشتر از دو ساله که هر چند روز یه بار توش یه چیزایی می‌نویسم. معمولاً راجع‌به کارایی که دارم انجام می‌دم یا دادم، حس و حالی که دارم و این جور چیزا! :)

در کل متنای این دفتر خیلی خصوصیه. اما بعضیاشم خیلی «مگو» نیست! امروز تصمیم دارم یه بخشاییش رو بنویسم براتون! :)


۱. سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۹۳

شده‌ام قبرستان خاموش

گورستان دسته‌جمعی سکوت

بس که فریادها را

در خودم دفن کرده‌ام!

می‌ترسم از رستاخیز

از روزی که در من طغیان کنند

فریادهای زنده‌به‌گورشده!

- توضیح: همه‌ی ما روزای خوب و بد داریم. اینم روز بد من بوده دیگه! :)


۲. چهارشنبه ۱۹ فروردین ۹۴

قشنگ داغونما! له لهم!

- توضیح: ندارد!


۳. دوشنبه ۱۱ آذر ۹۲

... وقتی کارام زیاده و روزام پره و کم‌تر پای اینترنت می‌شینم حالم خیلی بهتره ...

- توضیح: یه مدت بود که خیلی می‌شستم پای کامپیوتر! درست وسط گیر و دار دفاع ارشد و اینا بود! :|

خخخخ


۴. دوشنبه ۲۱ اردی‌بهشت ۹۴

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد؛ خود داشت! اسکل!

- توضیح: با عرض معذرت از جناب حافظ! :دی


۵. پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۹۴

باید شروع کنم به برنامه‌ریزی! ... نخند! می‌دونم جمله‌ی خیلی آشناییه! اما این بار دیگه باید این کار رو شروع کنم. ...

- توضیح: آقا نخند! سرت میادا! هم این که با خودت دیالوگ برقرار کنی! هم این که مدام تصمیم بگیری و عمل نکنی! خخخخ


۶. یک‌شنبه ۳ اسفند ۹۳

... می‌خوام یه روزو مث آدمای خیلی موفق زندگی کنم، ببینم چی می‌شه! :) البته هنوز ایده‌ی خاص و دقیقی ندارم. تا ببینم چی می‌شه! ...

- توضیح: کلاً با خودم درگیرم! :دی


۷. یک‌شنبه ۱۷ اسفند ۹۳

حرفم نمیاد! :|

- توضیح: ندارد! :دی


+ حالا از این دفتر فقط دو سه برگه‌ی سفید باقی مونده و من از چند روز دیگه باید جلد دوم رو هم شروع کنم! :)

+ توصیه‌ی برادرانه و دوستانه‌ی من اینه که شما هم اگه این کار رو تا حالا تجربه نکردین، از حالا انجامش بدین! داشتن یه همچین دفتری امکان مرور کردن خودتونو بهتون می‌ده و این کار باعث می‌شه بتونین در بلندمدت اثرات مثبتی رو در زندگی مشاهده کنین! :)

۱۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۵
دکتر سین

این روزها و ساعات، دوران پسانمره‌ست؛ یعنی زمانی که نمره‌ها رو اعلام کردی و تا زمانی که بهت اجازه بدن به نمرات قفل بزنی، دانشجوها وقت دارند اعتراض کنن. تازه تو این زمانه که می‌فهمی زیر پوست دانشگاه، علی‌رغم ظاهرش که مث کویت می‌مونه، چه دل‌های سوخته و چه جگرهای خونینی نهفته‌ست! :|

دانشجوهایی که تا همین چند روز پیش همه‌ش می‌خندیدن و رفتارشون جوری بود که فکر می‌کردی یه مشت آدم بی‌غم و خجسته هستن، ناگهان شما رو در مشکلات زندگیشون شریک می‌کنن:

استاد! ما اگه این درسو زیر ۱۴ بشیم، برای بار سوم مشروط می‌شیم و اخراجمون می‌کنن!!

استاد! اگه این درسو پاس نکنیم، بابامون خیلی ناراحت می‌شه و دیگه نمی‌ذاره بیایم دانشگاه!!

استاد! ما می‌خوایم تغییر رشته/گرایش بدیم. اگه این درسو بیفتیم، نمی‌تونیم!!

استاد! ما توی ترم پامون شکسته بود! نتونستیم درس بخونیم!!!!

استاد! ...

فقط سؤالی که پیش میاد اینه که چه‌طور یهو بیست نفر با هم تصمیم می‌گیرن تغییر گرایش بدن. یا این که چه‌طور پونزده نفر با هم شرایطشون طوریه که سه ترم پشت سر هم مشروط می‌شن اگه بیست و پنج صدم کم‌تر از اونی که سفارش می‌دن (!) بهشون ندی! :|


+ برام سخته بهونه‌ها رو باور کنم. حتی اگه خودمو به خریت بزنم و عقل و منطقمو گول بزنم، از پس وجدانم بر نمیام! وجداناً نمره، حق بعضیا نیست؛ هیچ‌جوره! :|

+ اگر می‌خواین به نمراتتون اعتراض کنین، دنبال دلایل واقعی، یا حداقل بهونه‌های متنوع‌تر و خلاقانه‌تری بگردین! :|

+ بعد از کلی ارفاق، این ترم ۵ نفر رو انداختم! در واقع خودشون افتادن!! :|

۱۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۴
دکتر سین
د: چیپس می‌خوری، یا پفک، یا کرانچی، یا بستنی؟!
م: هر چی خودت می‌خوری برا منم بگیر!
د: یکیشو بگو دیگه!
م: بستنی نباشه، هر چی بود، بود. هوا سرده.
د: خواب یکیشو بگو دیگه! می‌میری؟!
م: خودت چی می‌خوای؟ همونو بگیر دیگه!
د: عی بابا! خواب از یک تا سه یه عدد انتخاب کن!
م: سه!
د: سه می‌شه پفک! نه پفک خوب نیست! بین یک و دو یکی رو انتخاب کن!
م: :| یک!
د: ای ول! پس کرانچی می‌گیرم!
م: :|

+ «د» ینی داداشم، «م» ینی من! :))
+ از اول این جوری نبودا! کنکور این جوریش کرده! خخخخخخ
+ چرا می‌پرسی خب؟! دموکتاتوری مامان داره کم‌کم روی ماها هم اثر می‌کنه، فک کنم! :))
۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر سین

فک کن از یکی دو روز قبل برای یه روز جمعه کلی برنامه بریزی که کارای عقب‌مونده‌تو انجام بدی؛ بعد، از صبح علی‌الطلوع تا شب برات کارای پیش‌بینی‌نشده پیش بیاد! :|

صبح که بیدار شدم، هنوز ویندوز مغزم کامل بالا نیومده بود و دقیقاً متوجه نبودم کجام و چی کار می‌خواستم بکنم و از کجا باید شروع کنم، که کاری پیش اومد. رفتم بیرون از خونه، تا ظهر. ظهر که برگشتم چشمتون روز بد نبینه! مامان یک عدس پلویی درست کرده بود که تا دیدم، دامنم از دست بشد! اون‌قدر خوردم که بعدش سه ساعت عینهو خرس گریزلی خوابیدم! البته قصد داشتم یه چرت عصرگاهی ملو بزنم! اما چشم فرو بستن همان و سه ساعت و نیم خوابیدن همان! عصر که بیدار شدم، گفتم دیگه می‌تونم کارامو شوروع کنم! اما باز تا اومدم ببینم از کجا باید شروع کنم، یه اس‌ام‌اس اومد! بعله! درست حدس زدین! باز باید از خونه می‌رفتم بیرون! هیچ جمعه‌ای این‌قدر زنگ‌خور نداشتم تا حالا!

حالا الان با توکل به خدا دارم برمی‌گردم خونه کارامو شوروع (!) کنم!!

یه دوست داشتم که می‌گفت مامان‌بزرگ من می‌گه اگه نخواد بشه، نمی‌شه! خودتو خسته نکن! الان می‌فهمم چی می‌گفته خدا بیامرز! :)

۷ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۳
دکتر سین