دفتر روزنوشت

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ

یکی از خصوصی‌ترین اموال و دارایی‌های من، دفتر روزنوشتمه؛ دفتری که الان بیشتر از دو ساله که هر چند روز یه بار توش یه چیزایی می‌نویسم. معمولاً راجع‌به کارایی که دارم انجام می‌دم یا دادم، حس و حالی که دارم و این جور چیزا! :)

در کل متنای این دفتر خیلی خصوصیه. اما بعضیاشم خیلی «مگو» نیست! امروز تصمیم دارم یه بخشاییش رو بنویسم براتون! :)


۱. سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۹۳

شده‌ام قبرستان خاموش

گورستان دسته‌جمعی سکوت

بس که فریادها را

در خودم دفن کرده‌ام!

می‌ترسم از رستاخیز

از روزی که در من طغیان کنند

فریادهای زنده‌به‌گورشده!

- توضیح: همه‌ی ما روزای خوب و بد داریم. اینم روز بد من بوده دیگه! :)


۲. چهارشنبه ۱۹ فروردین ۹۴

قشنگ داغونما! له لهم!

- توضیح: ندارد!


۳. دوشنبه ۱۱ آذر ۹۲

... وقتی کارام زیاده و روزام پره و کم‌تر پای اینترنت می‌شینم حالم خیلی بهتره ...

- توضیح: یه مدت بود که خیلی می‌شستم پای کامپیوتر! درست وسط گیر و دار دفاع ارشد و اینا بود! :|

خخخخ


۴. دوشنبه ۲۱ اردی‌بهشت ۹۴

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد؛ خود داشت! اسکل!

- توضیح: با عرض معذرت از جناب حافظ! :دی


۵. پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۹۴

باید شروع کنم به برنامه‌ریزی! ... نخند! می‌دونم جمله‌ی خیلی آشناییه! اما این بار دیگه باید این کار رو شروع کنم. ...

- توضیح: آقا نخند! سرت میادا! هم این که با خودت دیالوگ برقرار کنی! هم این که مدام تصمیم بگیری و عمل نکنی! خخخخ


۶. یک‌شنبه ۳ اسفند ۹۳

... می‌خوام یه روزو مث آدمای خیلی موفق زندگی کنم، ببینم چی می‌شه! :) البته هنوز ایده‌ی خاص و دقیقی ندارم. تا ببینم چی می‌شه! ...

- توضیح: کلاً با خودم درگیرم! :دی


۷. یک‌شنبه ۱۷ اسفند ۹۳

حرفم نمیاد! :|

- توضیح: ندارد! :دی


+ حالا از این دفتر فقط دو سه برگه‌ی سفید باقی مونده و من از چند روز دیگه باید جلد دوم رو هم شروع کنم! :)

+ توصیه‌ی برادرانه و دوستانه‌ی من اینه که شما هم اگه این کار رو تا حالا تجربه نکردین، از حالا انجامش بدین! داشتن یه همچین دفتری امکان مرور کردن خودتونو بهتون می‌ده و این کار باعث می‌شه بتونین در بلندمدت اثرات مثبتی رو در زندگی مشاهده کنین! :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۹
دکتر سین
مال من همش خاطرات شکست هام:(
خیلی وقت هیچ حس خوبی نبوده.همش بدبیاری همش عدم موفقیت:'(  [گریه حضار]
دکتر یازده آذر تولد اینجانب بوده،چرا تو دفتر یادداشت شما هیچ گونه اشاره ای به این واقعه تاریخی نشده؟!:|
حتما باید دهخدا باشم یا زکریای رازی که تولدم گرامیداشت بشه؟!:|
حالا من هیچی.تولد جلال آل احمد بوده.اصلن جلال هم هیچی!روز جهانی ایدز که بوده یا نه:|
اصن از شما که دکترین توقع نداشتم.اصنااااا:|||||
پاسخ:
منم روزای خوب و بد زیاد دارم و داشتم. مهم اینه که آدم درس بگیره تا از تکرار قسمتای بد جلوگیری کنه و قسمتای خوب رو هم تکرار کنه! :)
راجع‌به ۱۱ آذر:
اولاً مگه کل دفتر یادداشت منه این؟
ثانیاً معذرت می‌خوام! :| خخخخخخ
ثالثاً روز ایدز؟! خخخخخخ
تولد من مصادف با بمباران شیمیایی حلبچه ست! :| روز بزرگداشت پروین اعتصامی هم هست! :)
در کل خیلی واقعاً منطقی بود کامنت! خخخخخخ
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۰ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
من دو تا دارم (((((:
+
چقدر کوتاه مینویسید ! مال من یکی دو صفحه میشه :دی
😊
پاسخ:
پس پیشکسوت حساب می‌شی. :)
همچین کوتاه کوتاه هم نیست. فقط بخش‌هایی رو اینجا بازنویسی کردم. :)
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۴ ...ما شیعه ها ...
ان شاءالله خدا توفیقت دهد دکتر
پاسخ:
ممنونم! شما هم موفق به توفیق الهی باشین! :)
از همون ترم دو و سه دانشگاه یک دفتر این شکلی داشتم.
هنوزم دارمش.
:)
البته خب خیلی چرت و پرت توش نوشتم!
اینقدر که همیشه قایمش میکنم هیشکی نخوندش :/
.
یک‌شنبه ۳ اسفند ۹۳
میگم دست آخر چکار کردی؟ بگو منم دلم میخواد خب:دی
پاسخ:
منم خیلی خوشحال نمی‌شم اگه کسی بخوندش. :)
من تا امروز چند روز موفق شدم فراتر از استاندارد زندگیم زندگی کنم! انرژی خوبی به آدم می‌ده. اما انرژی زیادی هم می‌خواد! حالا شاید بعداً در یه پست جداگانه بیش‌تر راجع‌بهش توضیح دادم! :)
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۸ هولدن کالفیلد
من هیچوقت نتونستم توی دفتر روزانه بنویسم!
پاسخ:
شبانه بنویس خو! خخخخخخ
شوخی کردم! :دی
یه جورایی مثل وبلاگ‌نویسی می‌مونه. وبلاگی که فقط خودت می‌خونیش و فقط خودت نظر می‌دی!
به‌نظرم که خیلی هیجان انگیزه.
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۸ اسپریچو ツ
فرقش با وبلاگ نویسی روزمره چیه؟

پاسخ:
فرقش اینه که اونجا می‌تونی خیلی راحت‌تر، جدی‌تر و خصوصی‌تر بنویسی و خودتو نقد/تشویق کنی! :)
عجب :|
پاسخ:
دقت داری یه مدته تعجب‌هاتو برمی‌داری میای اینجا؟! خخخخخخ
من الان دفتر چهارم هستم؛)
خیلی خیلی هم توصیه میکنم به خاطره نویسی.بسیار مفید هست.توش پر از تصمیمات نو و پر از خاطره های قشنگ هست
خیلی خیلی قشنگ هست که بعدها این دفتر رو باز کنم و ببینم سال اول دانشجویی دغدغم چی بوده...زمانی که واسه ارشد خوندم چقدر استرس داشتم و خیلی چیزهای دیگه...
خودم رو برای داشتن خصلت خاطره نویسی بارها تحسین کردم٬ حتی تو همین دفتر خاطراتها:))
شما رو هم تحسین میکنم؛)
خیلی چیزها دارم که بگم ولی تا همین جا بسنده میکنم برای این پست؛)
پاسخ:
باریک‌الله! دفتر چهارم! :)
همه‌ی چیزایی که گفتی همه‌شون حس مشترکن. منم تک‌تکشونو لمس کردم!
مخصوصاً اون بخش سپاس‌گزاری از خودم به خاطر خودنویسی در دفتر روزنوشت! :)
یه روز تو دفترم نوشته بودم «اگه یه روز بخوام به خاطر یه خصلت از خودم تقدیر به عمل بیارم، اون خصلت نوشتن در اینجا (یعنی همون دفتره) هست.»
دلیلشم اینه که به آدم اجازه‌ی مرور خودشو می‌ده. حالا من هر چه‌قدر راجع‌به اثر معجزه‌وار و انرژی‌بخش مرور کردن خودم براتون بنویسم بازم تا تجربه‌ش نکنین (البته شما نه‌ها، مخاطب نوعی رو می‌گم) متوجه نمی‌شین چی می‌گم! خیلی خوبه واقعاً!
ما نیز متقابلاً تحسین نمودیم شما را! :)
منم علی‌الحساب بسنده می‌کنم! :)
4 ساله همچین دفتری دارم
ولی جدیدا کمتر می نویسم...
بیشتر از روزمرگی ها، سعی میکنم تفکراتم رو بنویسم
پاسخ:
منم جدیداً کمی تنبل شدم و توی دفترم کم می‌نویسم! :)
نوشتن تفکرات خیلی مهمه. باورتون می‌شه من خودم بارها شده با خوندن یادداشت‌های گذشته‌م متوجه شدم که اگر نمی‌نوشتمشون، الان حتماً فراموش شده بودن! ماها خیلی راحت فراموش می‌کنیم و تا وقتی هم ننویسیم، متوجه عمق و شدت این فراموشی نمی‌شیم...
فک کنم۴/۵ساله ازین دفترا دارم:)همه چیو که لازم داشتم بنویسم تا اروم شم مینوشتم یه شب مهمونیبود خیلی شلوغ بود دختروپسر رفت وامد بود اما نبود چندتایی برن تو اتاقم!شب اومدم دیدم جابهجا شده و یکی خوندتش به حدی عصبی شدم که خیلی از برگه هاشو پاره کردم:)یه مدت اصلا ننوشتم دوباره توی همون شروع کردم نوشتن که خیلی کم هم مینویسم مدتیه:)
پاسخ:
برای من که رسماً کابوسه اگر کسی بره سراغ این دفتره. :|
اما داشتنش به همه‌ی این حرص خوردنا و قایم کردنا می‌ارزه! نه؟ :)
آره:)
پاسخ:
:)
آخه هی تعجبامو بر می‌انگیزانی، دُکی جان :|
پاسخ:
الان از چی تعجب کردی دقیقاً آخه؟! چرا بقیه تعجب نکردن! خخخخخ
من سه تا از این دفترچه ها داشتم و الان فقط یکیش رو نگه داشتم :دی بعضی روزها رو که نگاه می کنم یادم نمیاد چرا این جمله رو نوشتم.چرا ناراحت یا خوشحال بودم.البته گفتم بعضی روزها :دی
خیلی حس باحالی به آدم میده که برگردی روزهاتو بخونی
پاسخ:
موافقم؛ با همه‌ش! :)

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی