بهار جان! عزیزم! سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد. اگر از احوالات ما پرسیده باشی، ملالی نیست جز دوریت. وای که دوریت امسال چهقدر پررنگتر از سالهای قبل به چشم میآید. بس که سال سختی داشتیم. آنقدر سخت که برای آمدنت بیشتر از هر سال چشممان به در مانده است و - راستش - امسال دلمان برایت بیشتر از همیشه تنگ شده. امسال هر چه فکرش را بکنی سرمان آمد؛ سیل آمد؛ زلزله آمد؛ ساختمان فرو ریخت؛ پل خراب شد؛ قطار از ریل خارج شد؛ کلی شهید دادیم؛ کلی تلفات دادیم؛ کلی مرحوم شدند؛ کلی هوای آلوده و گرد و غبار به حلقوممان نشست؛ همهش گرانی؛ همهش بیکاری؛ همهش فقر. اگر بخواهم برایت روضه بخوانم اشکت درمیآید. واقعاً که فقط زندگانی - که چه عرض کنم - زندهمانی (!) در این شرایط فقط از خودِ پوستکلفتمان برمیآید و بس. اصلاً وقتی گفتم ملالی نیست، فقط خواستم تعارف کرده باشم؛ از همین حرفهای معمولی که اول نامهها مینویسند! ما خودِ خودِ ملالیم فیالواقع!
بهار جانم! ببخشید اگر اوقاتت را تلخ کردم! کاش اصلاً آنطوری نمیبود که اینطوری نمینوشتم! خواستم وضعمان را بدانی، شاید زودتر آمدی. آمدی و خلاصمان کردی. خدا شاهد است که ناشکری نمیکنم. اما کمکمک دارد به اینجایمان میرسد. خدا کند پاقدمت - مثل همیشه - خوب باشد و برایمان آمد داشته باشی. بیا که چشممان به راه خشک شد عزیزم. خودت را برسان...
فقط...! فقط وقتی میآیی کاری کن در فروردینت جادهها سلاخخانه نشوند. اردیبهشتت جولانگاه وعده وعیدهای نامزدها نباشد. خردادت خیابانها آشوب نشود. سعی کن خیلی نود و پنج بازی و یا هشتاد و هشت بازی از خودت در نیاوری. خودت باش. یک نود و ششیِ خوب. باشخصیت و خواستنی. آرام و باوقار.
زودتر بیا که انشاءالله چشم همهیمان به گل رویت روشن شود. میبوسمت.
منتظر شنیدن خبرهای خوب خوب از تو
ارادتمند
دکتر سین