۷۵ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

۴ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۱۵
دکتر سین
۴ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۱۳
دکتر سین
۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۲۵
دکتر سین
۱ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۲۳
دکتر سین
۸ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۳۹
دکتر سین
۵ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۳
دکتر سین

غریبگی، ابهت میاره. غریبه‌ها، جعبه‌های بزرگ دربسته‌ان. عجیب اینجاست که می‌دونیم توی این جعبه‌های بزرگ، نقصای واقعی و واقعیتای ناقص وجود داره؛ اما باز هم غریبگی کار خودشو می‌کنه: ابهت میاره.

آشنایی اما، اجازۀ دیدن درون جعبه‌ها رو می‌ده. آشنایی پرده‌های برخوردای اولو کنار می‌زنه. آشناها درون ما رو و ما درون اونا رو - فضاهای خالیِ بزرگِ درونِ جعبه‌های بزرگو - می‌بینیم.

دوستی، آشناییِ شیرینه و نفرت، آشناییِ تلخ. بدخواها همواره از آشناهان، همون‌طور که هوادارا. هم قلبای گرم از محبت، از درون جعبه‌ها خبر دارن، هم دلای سرد از تنفر.

حالا که انسان آفریده شده‌یم و ناگزیر از آشنایی و آشناهاییم، ای کاش همیشه فقط چشمِ هواخواها به داخل جعبه‌هامون بیفته. الهی ابهتامون همیشه به دوستی بشکنه...

۳ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۳
دکتر سین

کافکا در ساحل رو خوندم. تجربه‌ی دل‌انگیز و شیرینی بود. بااین‌که کتاب شخصیت مستقل خودشو داره، اما بعضی جاهاش آدمو شدیداً یاد کتابای دیگه می‌ندازه. بخشی از کتاب درست مثل رمان آئورا (کارلوس فوئنتس) سورئاله؛ یه جاهایی مثل هری پاتر (جُوان ک. رولینگ) تخیلیه. یه جاهایی اثر محوی از کاراکتر اول ناتور دشت (جروم د. سالینجر) رو می‌شه توش دید. یه جاهایی مثل صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز) جریان داستان، شناور در جادو می‌گذره. و صد البته، صد البته، به‌وضوح تأثر از جادوی قلم فرانتس کافکا رو هم در سرتاسر رمان می‌شه دید. (پیشنهاد می‌کنم داستان کیفرگاهِ کافکا رو قبل از خوندن این رمان، بخونین. البته در فهم کلی داستان خیلی تعیین‌کننده نیست؛ اما باعث می‌شه لذت بیش‌تری از کتاب ببرین.) با این حال، اثر کاملاً در حفظ هویت مستقل خودش موفقه.

نکته‌ی بعدی که درباره‌ی کافکا در ساحل دوست دارم بهش اشاره کنم، جریان داشتن موسیقی توی رمانه. فخرفروشیِ نویسنده درباره‌ی میزان مطالعه و آگاهی‌ش راجع‌به موسیقی. فخرفروشی‌ای که البته توی ذوق نمی‌زنه و حس منفی ایجاد نمی‌کنه؛ بلکه به‌عکس، پیشرفت داستان رو جذاب‌تر می‌کنه. اگر کسی (بر خلاف من) از تاریخ و تئوری موسیقی سررشته داشته باشه، می‌تونه از داستان حظ مضاعفی ببره.

ویژگی بعدی اینه که تعداد صفحات زیاد این رمان، خواننده رو خسته نمی‌کنه. بر خلاف داستانایی که ممکنه صد صفحه بگذره و روایت یک سانتی‌متر هم جلو نره، و انرژی نویسنده فقط صرف نالیدن و ابراز افسردگی و گله‌گذاریِ شخصیت محبوس در خود و یخ‌زده‌ی داستان بشه؛ اینجا توی رمان کافکا در ساحل، داستان پویاست؛ پیش‌رونده‌ست. بدون این‌که نویسنده برای سرحال نگه داشتن مخاطب ژانگولر بزنه، طراوت داستان با اضافه کردنِ مدامِ شخصیتا و عوامل و حوادث جدید زنده و گرم باقی می‌مونه.

تغییر لحن و تغییر راوی توی فصلای زوج و فرد هم ابتکار جالبی بود که توجه همه رو به خودش جلب کرده و می‌کنه. حالا شاید بشه به به‌کاربردن لفظ «ابتکار» برای توصیف این جنبه از رمان، ان‌قلت وارد کرد. اما به‌هرصورت داستان دوتا شخصیت اصلی داره که با استفاده‌ی هنرمندانه از تعلیق، تا بیش از سه چهارم داستان، توی فصلای مستقل از هم، به‌صورت ضربدری و یکی در میون روایت می‌شن. ایده‌ی جالبی که تجربه‌ی جدیدی از لذت رو به من داد.

خلاصه که اگر به رئال جادویی علاقه‌مندین، از دستش ندین. :)


+ شما هم لطفاً نظرتونو درباره‌ی کافکا در ساحل بگین. :)

۱۰ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۶
دکتر سین

دوتا فیلم از نولان دیده‌م تا حالا: اینسپشن و اینتراستلار؛ و برای ثبت و استفاده در آینده این نکات رو راجع‌به داستان این دو فیلم نوشتم. گفتم شاید مطرح کردنش توی جمع و شنیدن نظر بقیه هم مفید باشه:

نکته‌ی یکم. درس مهمی که داستان‌نویسی نولان به ما می‌ده اینه که پایان داستان، می‌تونه پایان همه چیز نباشه. شاید آخر فیلم روایت تموم بشه، اما امید و ترس، غم و شادی می‌تونه تا بعد از تیتراژ امتداد داشته باشه. با التزام بی‌مورد به تموم کردن همه‌چیز در خط آخر داستان، هپی اندِ آبکی تحویل مخاطب ندیم و بذاریم از تعلیق در مابعدِ داستان لذت ببره. البته دقت کنین که این مسأله با «پایان باز» متفاوته. پایان باز علاوه بر احساسات و عواطف، حتی روایت رو هم ناتموم رها می‌کنه. به این تفاوت ظریف دقت کنین.

نکته‌ی دوم. داستان رو کش ندیم. (البته این مسأله رو با مدلِ «ادب از که آموختی، از بی‌ادبان» از نولان آموختم! :دی) توی این دوتا فیلم، میانه‌های فیلم لحظات ملال‌آور و کش‌داری وجود داره که آدم رو تا مرز انزجار از فیلم پیش می‌بره. به بیان دیگه فکر می‌کنم داستانای جانبی فیلمای نولان، هم‌چگالیِ خط سیر اصلی نیست. اگر کسی، چیزی، اتفاقی، استحقاق بودن در داستان ما رو نداره، بی‌تعارف حذفش کنیم و فرصت گند زدن به اعصاب و حوصله‌ی مخاطب رو ازش بگیریم.

نکته‌ی سوم. تکنیک مهم و کلیدی و خفن: استعاره ایجاد کنیم. به کلمات، اشیا، اتفاقات و ... بار معناییِ اضافه بدیم. بذاریم بعضی ارتباطا رو ذهن مخاطب ایجاد کنه، نه جملات داستان. (فکر می‌کنم نیاز به توضیح اضافه نیست. اگر متوجه منظورم نشدین، فیلما رو ببینین، می‌فهمین.) :)

نکته‌ی چهارم. نولان با مفهوم زمان خوب بلده بازی کنه. توی این دوتا فیلم، یه بار با استفاده از رویا و یه بار به‌کمک نسبیت، از شر «خطی بودن زمان» خلاص می‌شه. زمان رو از یه مفهوم صلب تبدیل می‌کنه به یه مفهوم خمیری و شکل‌پذیر؛ و بعد باهاش مجسمه‌ی خودشو از این زمانِ خمیری می‌سازه. هر چند تکرار نعل‌به‌نعل این تکنیک، اگر بلد نباشیم عوضِ شاه‌کار، فاجعه تولید می‌کنه؛ اما حداقل می‌تونه برای زدن حرکات مشابه، به‌خوبی الهام‌بخش باشه.


+ اگر شماها هم درباره‌ی این موضوع نکته‌ای، حرفی، سخنی دارین، خوشحال می‌شم بشنوم. (یعنی بخونم! :دی)

۱۵ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۰
دکتر سین

مکان: آشپزخانه‌ی خانه‌ی قبلی‌مان. داخلی - روز! :دی

زمان: یکی از روزهای تابستان سال ۷۳، اگر اشتباه نکنم...

من [پنج ساله] و آبجی [هشت ساله]۱ نشسته‌ایم وسط آشپزخانه، جلوی هر کداممان یک کتاب و در دست هر کداممان یک قیچی است.

***

من: آقا قبول نیست! چرا خرابه رو دادی به من، تیزه رو خودت گرفتی؟

آبجی: کتابا مال منه، پس قیچی تیزه هم مال منه. چسب آبکی۲ نداریم؟

- بابا داره. ولی نمی‌دونم کجا گذاشته.

- ماست چی؟ ماستم نداریم؟ فکر کنم با ماستم می‌چسبه...

- نه. ته سطلشو دیروز آب‌دوغ‌خیار درست کرد مامان، خوردیم.

- ای بابا! [مکث کوتاه و فکر] آهان! کِرِم مامان! [کتابی که جلوی من است را در دست می‌گیرد] تو از اینجاااا... [با دقت چند صفحه، ورق می‌زند و به تصاویر صفحات نگاه می‌کند. در هر بار ورق زدن، انگشتانش را با زبان خیس می‌کند.] تاااا... اینجا عکساشو دربیار تا من بیام.

- باشه.

من چند دقیقه در سکوت مشغول قیچی کردن هستم و از هال صدای خش خش خفیفی می‌آید. آبجی به‌دنبال کرم می‌گردد.

من [با فریاد، در حالی که همه‌ی حواسم به کاغذِ در دستم است و مدام یک طرف و بعد طرف دیگر آن را نگاه می‌کنم]: این عکسو چی کارش کنم؟

- [با صدای بلند، از هال] چی؟

- می‌گم این عکسه رو چی کارش کنم؟

- وایسا بیام... چی‌شو چی کار کنی؟

- هم این‌ورش عکس داره، هم اون‌ورش.

- هم‌م‌م‌... خب اونی که خوشگل‌تره رو دربیار.

- باشه. کرمو پیدا نکردی؟

- نه هنوز. صفحه چندی؟

- یه دو، یه هفت.

- می‌شه بیست و هفت.

- بیست و هفت.

- آفرین.

آبجی به حال برمی‌گردد. من به کارم ادامه می‌دهم.

من: نچ!

آبجی [از هال بلند می‌گوید]: چی شده؟

- اینم هر دو ورش عکس داره!

- خب ببین کدوم خوشگل‌تره دیگه.

- هر دوتاش خوشگله.

- وایسا بیام... کو ببینم... آره هر دوتاش خوشگله!

- حالا چی کار کنیم؟

- اینو فعلاً بذار اینجا. برو صفحه‌ی بعد.

- باشه.

آبجی سریع به شماره‌ی صفحه‌ی پیش روی من نگاه می‌کند و دوباره از آشپزخانه خارج می‌شود. من مدتی به هر دو سمت کاغذ که عکس خوشگل دارد نگاه می‌کنم. بعد با دقت به اطراف نگاه می‌کنم تا در میان خرده کاغذهای پخش و پلا روی زمین، جایی برای کاغذهای دورو-خوشگل پیدا کنم. بعد از چند لحظه دوباره برمی‌گردم سر قیچی و کتاب.

آبجی: پیداش کردم.

من: کجا بود؟

- زیر تلویزیون. [آبجی وارد آشپزخانه می‌شود]

- کجا؟

- زیر تلویزیون. همون‌جایی که مامان کلیدو قایم می‌کنه.

- بازش کن.

- [زور می‌زند] درش سفته!

- بده من.

- خودم بلدم. [دوباره زور می‌زند. در کرم باز می‌شود.]

- کجا بچسبونیم؟

- اینجا رو این دیوار. اینجا وقتی در باز می‌شه دیده نمی‌شه، مامان نمی‌بینه.

- باشه.

- بذار من کرم بزنم، تو بچسبون.

- باشه.

- عکسای کتاب علومو این‌ور بچسبون، ریاضی رو اون‌ور.

-باشه...

نیم ساعت بعد، مامان از بیرون برمی‌گردد و می‌بیند که کف آشپزخانه پر از خرده کاغذ و لاشه‌ی کتاب است. انگار کتاب‌ها در چرخ گوشت انداخته شده‌اند. روی دیوار پر از تکه کاغذهایی است که با کرم به دیوار چسبانده شده. تکه‌های کاغذ تقریباً نیمی از یک دیوار را کامل پوشانده‌اند. دو کودک وسط تکه‌های کاغذ با چشمان درشت، با ترس به مادر خیره شده‌اند. لای موهای بلند و پرکلاغی دختر و موهای کوتاه و فرفری پسر، دستان هر دو تا آرنج، تمام لباس‌هایشان و فرش و دیوار آشپزخانه غرق در کرم است...

این بود انشای من! :دی

***

۱ اختلاف سن دقیق من و آبجی، سه سال و سه ماه و سه هفته‌ست! :))

۲ چسب قطره‌ای، چسب مایع

***

+ برای سخن‌سرا :)

۱۴ دیدگاه موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۰۹:۳۵
دکتر سین