من بهعنوان یه جوون ایرانی، معترضم به وضع اقتصاد و معیشتم. من بهعنوان یه ایرانیِ تحصیلکردهٔ در آستانهٔ سیسالگی از وضع اسفبار بیکاری بهشدت ناراضیام. من نمیتونم برای فقر و بیارزش شدن سرمایهٔ خودم و بقیه فقط جوک درست کنم و بخندم. من تحملم داره تموم میشه وقتی میبینم ریسک سرمایهگذاری و راه انداختن یه کار تولیدی یا اقتصادی کوچیک انقَدَر بالاست؛ درحالیکه از اون طرف غدههای سرطانیِ اقتصادی مثل دلالی و واسطهگری و نزولخواریِ رسمیِ بانکی هر روز و هر ساعت داره بیشتر و بیشتر خون مردمو توی شیشه میکنه. من نمیتونم به برنامهٔ کسایی برای آیندهٔ خودم و مملکتم تکیه کنم که بهجای حل کردن پایهایِ مشکلات، همهش به فکر راه حلای موقتی هستن. من خستهام از مدام تحمیق شدن با حرفای حبابیِ تکراری. من ناراحتم از چهرهٔ کریه فقر که داره ایمان و اخلاق مردمو میخوره. من گله دارم. ما گله داریم. ما درد داریم...
خدایا! خودت به دادمون برس...