۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

من به‌عنوان یه جوون ایرانی، معترضم به وضع اقتصاد و معیشتم. من به‌عنوان یه ایرانیِ تحصیل‌کردهٔ در آستانهٔ سی‌سالگی از وضع اسف‌بار بی‌کاری به‌شدت ناراضی‌ام. من نمی‌تونم برای فقر و بی‌ارزش شدن سرمایهٔ خودم و بقیه فقط جوک درست کنم و بخندم. من تحملم داره تموم می‌شه وقتی می‌بینم ریسک سرمایه‌گذاری و راه انداختن یه کار تولیدی یا اقتصادی کوچیک ان‌قَدَر بالاست؛ درحالی‌که از اون طرف غده‌های سرطانیِ اقتصادی مثل دلالی و واسطه‌گری و نزول‌خواریِ رسمیِ بانکی هر روز و هر ساعت داره بیش‌تر و بیش‌تر خون مردمو توی شیشه می‌کنه. من نمی‌تونم به برنامهٔ کسایی برای آیندهٔ خودم و مملکتم تکیه کنم که به‌جای حل کردن پایه‌ایِ مشکلات، همه‌ش به فکر راه حلای موقتی هستن. من خسته‌ام از مدام تحمیق شدن با حرفای حبابیِ تکراری. من ناراحتم از چهرهٔ کریه فقر که داره ایمان و اخلاق مردمو می‌خوره. من گله دارم. ما گله داریم. ما درد داریم...

خدایا! خودت به دادمون برس...

۱۵ دیدگاه موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۹:۱۷
دکتر سین

به‌اندازه‌ی یک ایران کیف کردم...

+ به امید برد مقابل پرتغال! :)

۱۰ دیدگاه موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۰۲
دکتر سین

1. An over-optimistically scheduled resolution or plan I could not help following it, especially when repeated;

2. A distorted mirror, especially when showing me my spherical nose far from my lips;

3. Stating deep feelings to wrong people and/or at wrong moments, especially expressing love;

4. A pants zipper left open mistakenly in public, especially when teaching in class;

5. Feeling phantom eye dirt, especially when talking to someone important;

6. A seat making inappropriate noise, especially when sitting on rubber sofa and I'd moved very slowly to avoid predicted noise;

7. Trying to convince a fanatic person, especially when (s)he considers him/herself not fanatic;

8. Finding out I wrote a wrong answer just after finishing an exam, especially when checking with a silly classmate who wrote the correct answer easily (or the easy answer correctly!);

9. A vote to a person for presidency or parliament membership based on his obviously silly plans, especially when I know that I'll feel regret after four years, and more especially when it will be repeated every four years.


+ Tell me about your list! :|

۱۲ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۰۴
دکتر سین

یه ویدئو کلوپ توی شهرک ما هست که تقریباً هر هفته ازش فیلم می‌گیریم. اغلب خود صاحب مغازه و گاهی پدر پیرش هستن. امروز حدود ساعت شیش که رفتم تا قسمت چهارده شهرزاد و ساعت پنج عصر رو بگیرم، از همون «گاهی»ها بود. فلش رو دادم به پدر پیر و گفتم که شهرزادِ ۱۴ و ساعت ۵ عصر رو بریزه. بعد چشمم افتاد به پوستر «آینه بغل». ازش خواستم اونم بریزه...

اومدم خونه، نشستیم شهرزاد و ساعت ۵ عصرو دیدیم. خواستیم بریم سراغ آخرین بخش نمایشی امشب (!) که دیدم «آینه‌های روبه‌رو» رو جای «آینه بغل» ریخته برام! :| :)))))

+ الان دوباره عنوانو بخونی، متوجه مفهومش می‌شی! :دی

+ ساعت ۵ عصر به‌شدت مقوا و مزخرف بود! مستقیم و بدون‌درنگ رفت تو لیست قرمز! :|

+ فیلم خوب معرفی کنین ببینم. :دی

۱۷ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۳
دکتر سین

بدون توضیح اضافه: تب Manifesto اضافه شد که بی‌ربط به پست قبلی هم نیست... 

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۲
دکتر سین

توقعتون رو از درک و شعور آدما اگه تعدیل کنین، عمری آسوده خواهید زیست... به همین برکت! :|

۵ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۶
دکتر سین


هزار روز نوشتن یعنی؛ هزار روزِ حبس شده، هزار روزِ منجمد شده، هزار روزِ ثبت شده، هزار روزِ نگه داشته شده...

هزار روزه که «اینجا می‌نویسم»...

حس خوبیه! ^_^

۱۲ دیدگاه موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۰
دکتر سین

Looking back at the life I spent, I see lots and lots of awkward moments that I was beeing judged as the "something"est! And of course too many lots and lots of moments that I did the same to others: I judged them as someone with -est adjectives.

And believe me! It's too much worse to be named as "something apparently positive"est, than "something really negetive"est! Because this makes you feel even lonelier...

As I grew up I found out that we are rarely the best, the worst, the smartest, the dumbest, the biggest, the smallest, etc. and the whole world around us is not a world of -est people; You seldom meet them in real life, maybe Never - with capital N! I recently am feeling that I deeply need someones around me that acknowledge my being, as it is, as I am, promising that I will accept them as what they were, are, and will be as well...

+ From now on, I'll sometimes post in English. So I think it's necessary, once forever, for me to express my deep apologizes to audiences who are left discarded and regretful for not understanding what I say because of their poor English proficiency! :D

۱۰ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۲۰
دکتر سین

منو شیش سالگی فرستادن مهد قرآن. طی اون یک سال - یا بهتر بگم: ۹ ماه - سه بار مراسمی با حضور مامانا برگزار شد و هر سه بار مربی‌مون که یه خانم مهربون و همیشه خندون بود که اسمش یادم نیست، با هماهنگی قبلی با مامانم، از من می‌خواست که برم جلوی جمعیت قرآن بخونم. اما من هر سه‌بار صورتمو تو بغل مامان قایم کردم و تا تموم شدنِ «آخییی نگاش کن!‌خجالت می‌کشه»ها و «بیا دیگه عزیزم‍»ـا و «اگه بیای این جایزه رو می‌دم بهت‍»ـا - که هزار سال کش میومد! - به صدای گرپ گرپ قلبم گوش دادم! اون حال مشوشی که اون سه بار، به‌خصوص دفعه‌ی اولش تجربه کردم، با اختلاف بدترین استرسی بود که در تمام عمرم کشیدم و اصلاً از اون به بعد تبدیل شد به معیاری برای سنجش میزان اضطراب موقعیتای پراسترس زندگیم. مثلاً روز کنکور کارشناسی، یک سوم اون روز و روز فوت مادربزرگم نصف اون روز استرس داشتم!! :|

اگه بچه‌دار بشم، هیچ‌وقت بهش اصرار نمی‌کنم توی جمع، کار به‌ظاهر افتخارآمیزی رو انجام بده که برای انجام دادنش زجر می‌کشه! -_-

۷ دیدگاه موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۲
دکتر سین

قبل از هر چیز مرسی که به سؤالم جواب دادین همگی. برام مهم بود قبل از این‌که بگم چی شده بدونم نظر کلی شماها چیه. این‌که بدونم موضوعی که ذهن منو به خودش مشغول کرده، طبیعیه یا نه! و تا چه حد برای بقیه‌ی شماها موضوعیت داره.

ضمناً می‌بخشید که به کامنتا جواب ندادم؛ چون در واقع کامنتای شما، خودشون جواب بودن! :دی این پست یه جواب کلی و بزرگه برای جوابای شما و چرایی سؤال دیروز...

۳۳ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۴۱
دکتر سین