۷۵ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

ببار ای ابر بی‌سامان بر این صحرای دلتنگی / بپالا گرد دوری را، بشوی این رنگ بی‌رنگی
بگریان چشم شهری را که اشکش رفته از خاطر / بخندان رویِ یخبندانِ شهرِ خسته‌ی سنگی
تو بارانی و می‌فهمی چه دردی می‌کشد عاشق / تو بارانی و می‌دانی چه غمناک است دلتنگی

+ بارون که میاد آدم شاعر می‌شه!‌ :))
+ خودم سرودم؛ همین الان یهویی! :)) خیلی افتضاحه! نه؟! خخخخ

۸ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۹
دکتر سین

آورده‌اند که در روزگاران قدیم تاجری طوطی‌ای سبز و زیبا و سخن‌گو داشتندی که با شیرین‌زبانی مشتریان و عابران را شاد ‌همی‌کردندی و در کل شخصیت جوک و fun ـی داشتندی. روزی از روزها که بازرگان بنا به دلایلی حجره را ترک کرده بودندی، طوطی بنا به دلایل دیگری ظرف روغنی را بشکستندی و چون تاجر به حجره ببازگشتندی و صحنه را دیدندی، آمپر چسبانده، چنان ضربتی بر فرق سر طوطی بنواختندی که پر بر سر طوطی نماندی همه عمر! طوطی در ابتدا فغان کردندی، سپس دپ زندندی و تا مدتی بعد هیچ نگفتی، تو گویی در عشقی آتشین شکستی سخت بخوردندی. چندی بگذشت که حال طوطی مذکور به کیفیت مزبور بماندی، تا این که روزی عابری تاس بر وی همی عبور کردندی. طوطی به‌محض رؤیت بازتابش شعاع نور در چشمانش، به مرد تاس گفت آیا تو نیز سبو بشکسته و مافیها را بر زمین ریختندی؟ مرد بی‌درنگ جیب و گریبان را تا ناف بدریدندی و ندا در دادندی که وات د فاز؟ و مردم و حضار بخندیدندی و نشاط بر انجمن از حد مجاز فزون گشتندی؛ تا جایی که برادران نیروهای انتظامی در صحنه گرد آمدندی و مرد تاس را به‌سبب فراخنایی جَیب البسه با خویش به کلانتری بردندی.

+ ما از این حکایت نغز و پرمغز نتیجه می‌گیرندی که اگر تاسی را دیدیم، کچلی‌اش را با کچلی خویش قیاسش ننماییم؛ که هر گردی گردو نبوده و هر که سیبیل داشت، ابوی ما نیست لزوماً، همه عمر. خواهشاً دیگران را قضاوت ننماییم!

+ نگارنده‌ی این سطور و این حکایت، هر گونه اقتباس از حکایات دیگر را تکذیب می‌کند! شما هم باور کنید! :)

۶ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۰
دکتر سین

اون پسره به قیافه‌ش می‌خورد که آدم ناطوری باشه. همیشه ته کلاس می‌شست. هر وقت بهش نگاه می‌کردم، تمرکزمو می‌ریخت به هم! زل می‌زد تو چشام، پلکم نمی‌زد. اون پوست سبزه و ریشا و موهای نامرتب و هیکل غولتشن و دماغ پهن و لبای شتری، تبدیلش کرده بود به گودزیلا! سعی می‌کردم کم‌تر باهاش چش تو چش بشم تا کلاس تموم شه!

از شما چه پنهون، دو ردیف جلوترش یه دختره می‌شست، که با وجود تمام معذوریت‌ها و مقاومت‌های اخلاقی که باید سر تمام کلاسا رعایت کنی، ولی بازم حواستو پرت می‌کرد! چشای روشن و پوست روشن و لباس شنگول منگول و از همه مهم‌تر لبخندی که همیشه رو لبش بود و ازش شیطنت چیکه چیکه می‌ریخت کف کلاس!

ردیف جلو هم یه پسره می‌شست که ترم ۱۰ بود. از این پسرایی که خیلی هم پسر نیستن! یه جوری چشاشو خمار می‌کرد و بهت نگاه می‌کرد که دلت می‌خواست بعد کلاس بری خواستگاریش!!

توی همین ردیف جلو هم یه پسره دیگه بود که همیشه این‌قدر تعجب توی قیافه‌ش موج می‌زد و ابروهاشو این‌قدر موقع حرف زدنم می‌داد بالا، که همش نگران بودم نکنه با این همه نیرویی که به ابروهاش وارد می‌کنه، نکنه ناغافل بند و ریشه‌ی ابروهاش در بره، یه جفت ابروی پیوسته پرت شه هوا! آخه من چیم این‌قدر عجیبه عزیزم؟!

تو ردیفای وسط کلاس یک عدد پاندا هم وجود داشت. جناب پاندا همیشه‌ی خدا با یک ربع تأخیر میومد تو کلاس، با بیست دقیقه تأخیرم می‌رفت بیرون! کلاً دیر از زمین کنده می‌شد. شبیه خمیازه بود قیافه‌ش!

یکی از دوستان هم بود که سرفه‌های منو هم یادداشت می‌کرد. از یه ساعت و بیست دقیقه کلاس، بیست صفحه جزوه می‌نوشت، اونم در سه چار رنگ!! واعجبایی بود برا خودش! کی می‌دونه؟ شایدم هدف خاصی از جزوه‌نویسی دنبال می‌کرد. جزوه که فقط به درد امتحان و پاس کردن نمی‌خوره!

یک عدد دختر ماست هم بود. یه خط در میون میومد کلاس. فک کنم از اینایی بود که ترم یک عاشق شده بود و ترم دو شکست عشقی خورده بود و از ترم سه به بعد هم چند بار خودکشی کرده بود! تا آخر ترم، چل بار اومد بهم گفت غیبتاشو ثبتِ سیستم نکنم، تا حذف نشه.

یه پسره هم بود که خیلی سرمایی بود. همیشه کلاه بافتنیشو تا رو ابروهاش می‌کشید سرش. بیرون کلاس نه‌ها! اون که جای خود؛ توی کلاسو می‌گم. حجابشو کامل رعایت می‌کرد. راضی بودم ازش!

یه پسر دیگه هم بود که همواره پوزخند می‌زد. بدترین بازخورد برای کسی که داره توی جمع حرف می‌زنه، پوزخنده! اصن شخصیتت نابود می‌شه. همش فک می‌کنی پای چشت کثیفه، یا موهات نامرتبه، یا زیپ شلوارت بازه، یا یه چیزی رو اشتباه گفتی! اعصاب معصابمو می‌ریخت به هم!


+ ولی می‌دونم یه روز همینا برام می‌شه خاطره! خاطره‌ای که وقتی یادش می‌افتی، یه خون گرم و تازه توی تک‌تک مویرگات جاری می‌شه! :))

+ بی‌ربط: پیوندها بازنویسی شده و گسترش پیدا کرد! هویجوری!!

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۰۹:۲۵
دکتر سین

بانو!

تنها با یک لبخند

تمام جغرافیای دل را

       در انحصار خویش درآوردی؛

چونان که

مسئولیت برق صدا و سیما را

کریم جهان‌بخش سفید کمر!



+ نخند! بحث احساسی و جدیه! :))

۹ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۰
دکتر سین

من،

سکوتی حزینم میان دو خروش مستانه؛

بغضی تب‌آلودم میان دو خنده‌ی سهمگین؛

یأسی سرد و کبودم میان دو دلهره‌ی دهشتناک؛

آهی فسرده از قلبی سرد و رنجورم میان دو قاه قاه تپنده و خونریز؛

و ...

...

... اسبی هستم میان لنگ‌های دو سوار فسقلی!

من دکتر سین هستم؛ نشسته میان دو کودک چهار و شش ساله، که پدر و مادرشان در میان انبوهی از مشغولیاتی که دارم، انداخته‌اندشان (!) گردن اینجانب و خانواده! :))


+ فکر کردین دارم شعر می‌گم؟! نه عزیز من! دارم حسب حال می‌نویسم. من و دو فسقلی در حد بمب‌های هیروشیما و ناکازاکی؛ همین الان یهویی! خخخ

+ این پست، هشتاد و هفت و نیم درصد واقعی است و بقیه‌اش زاده‌ی تخیلاتم! :)

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۸
دکتر سین
عاقد: سرکار خانوم ننه نرگس! آیا به بنده وکالت می‌دین شما رو با مهریه‌ی یک‌هزار و سیصد و بیست و دو تاغار ماست فرد اعلای تازه‌ی گوسفندی، یک‌هزار و سیصد و بیست و دو تاغار ماست چکیده و مقادیر متنابهی قره‌قوروت و سرشیر، به عقد جناب آقای ممد آقای ماست‌بند در بیارم؟ آیا بنده وکیلم؟
ننه: والا ننه، با اجازه‌ی بزرگترای جمع، که خودمون باشیم، خودم و ممد آقا رو می‌گم، و با اجازه‌ی کوچیک‌ترا، که اجازه‌ی اونا هم دست ماست، بـــــــــــــله!
لی لی لی لی لی! :|
عاقد: مبارکه ایشالا! عروس خانوم گویا خیلی عجله دارن! همون بار اول قضیه رو یارو کردن! مبارکه! مبارکه!
ننه: عه‌وا! ذلیل‌مرده! چرا ماتت برده تو؟! بگو اون کله ماستو بیارن رو سر عروس دوماد بسائن! یکیم بیاد این ماستایی که شاباش دادنو از رو زمین جمع کنه!! دست و پامون لیچ افتاد!! خودتم مجلسو گرم کن دیگه ننه! خدایی نکرده عروسی ننه‌ته‌ها! یخ کردن مهمونا!!
مراد: ننه! کله ماست چیه؟ کله قند! ماست شاباش دادن؟ پول باس شاباش بدن! ننه! چرا این‌قد عروسیت توهم‌آلوده ننه! چرا این‌قد ماست از در و دیوار می‌چکه ننه؟! این ماستا چیه رو سر و کله‌ت مالیدی ننه؟ ننه! آخرشم کار خودتو کردی؟ آبرومونو کردی تو سلط ماست؟ اعتبار سلطون خانو توی بازار به دو سیر سرشیر و یه کف دست قره‌قوروت فوروختی؟ حالا می‌خواستی زنش بشی خب بشو! این دادار دودور و لباس عروس و مراسمت چی بود دیگه ننه؟!
ننه: بت گفته بودم فوضولی موقوف! ولی انگار تو با حرف آدم‌بشو نمی‌شی! باس یه بار پاتو قلم کنم، تا این قد از گیلیمت نزنه بیرون! ممد آقا! ممد آقا! کجایی؟ بیا یه درسی به این کره‌خر من بده که یه وجب روغن روش وایسه! ممد آقا! ممد آقا! ممد آقا! ...
[و مراد خیس عرق از خواب می‌پره!!]
۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
دکتر سین

- ننه! به روح آقا جون اعتقاد داری؟

- من به زنده‌ی باباتم اعتقاد نداشتم! حالا که گور به گور شده دیگه جای خود داره!

- ولی روح آقا جون اومد به خوابم ننه! گفت نذار ننه‌ت زن ممد ماست‌بند بشه. گفت مشکی که من قطره قطره آبرو ریختم توش، ننه‌ت داره می‌بره بریزه تو خلای خونه‌ی ممد ماست‌بند! ننه! آقا جون داره تنش تو گور می‌لرزه! این چه کاریه آخه دم پیری ننه؟! بیا و از خر شیطون بیا پایین. نوکرتم ننه! نکن!

- برو ذلیل‌مرده! برو دهن منو وا نکن! من خودم بزرگت کردم. تو می‌خوای سر منو گول بمالی؟ اگه بنا به خالی بستن باشه، اصلاً منم خودم آقاجونتو دیدم! نشسته بود تو بهشت؛ دور تا دورشو حوریا گرفته بودن! بش گفتم سلطون خان! بی‌وفا! به همین راحتی نرگستو تنها گذاشتی رفتی؟ منو تنها گذاشتی رفتی پی خوشیت؟! من موندم و اون کره‌خر یه‌لا قبات! بهم گفت: نرگسی! قربون اون قیافه‌ی بق‌کرده‌ت بشم! این که غصه نداره! تا ممد آقا هست، غمت نباشه! سرخ و سفید شدم، گفتم کودوم ممدو می‌گی سلطون خان؟ گفت: همون ممد ماست‌بند خودمون دیگه زن! من از چشای خودم بیش‌تر بهش اعتماد دارم! خوردی ذلیل‌مرده؟ حالا برو! برو اینقدم به پر و پای من و ممد آقا نپیچ!

- آخه ننه ...

- آخه و مرض! می‌گم برو از جلو چشَم! یه بار دیگه هم خواب آقا جونتو برام ببینی، می‌دم ممد آقا بدوشتت، از شیرت یه تاغار ماست درست کنه، بریزه تو حلقت خفه شیا!

۷ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
دکتر سین

- «دوستت دارم» معجزه می‌کنه!

- معجزه نمی‌کنه؛ خر می‌کنه! تو هر بار داری منو خر می‌کنی! منم دوست دارم. اما هیچ وقت بهت نگفتم چون نمی‌خواستم خرت کنم!


+ من یه سری دیالوگ، ایده، تصویر ذهنی، تیپ شخصیتی و در کل «اجزای سازنده‌ی داستان» توی ذهن دارم و تقریباً هر روز هم موارد جدیدی به ذهنم خطور می‌کنه، که چون کمتر جایی یادداشتشون می‌کنم، دارن حیف می‌شن!! (اعتماد به سقفو داشتین؟!) از این به بعد، بعضیاشو اینجا می‌نویسم! باشد که یادمان نرود!

+ برای پستای شبیه به این پست، تگ «یک یادداشت» رو برگزیدم!

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۲
دکتر سین
در محله‌ی ما یک ناودیس در خیابان روییده که گفته می‌شه قرار بر این بوده که یه سرعت‌گیر ساده باشه و ما هر روز از روی آن عبور کرده و هر بار کلیه‌هایمان می‌آید توی گلویمان و مجبور می‌شویم دوباره قورتشان بدهیم. من به شخصه کلی فکر کردم و پس از بررسی‌های علمی، یک احتمال خیلی محتمل علمی برای این پدیده‌ی معماری-زمین‌شناختی پیدا کردم. نظریه‌ی من از این قراره:
یه کارگر ساده‌ی شهرداری رو تصور کنین که یه روز صبح پا شده داره آماده می‌شه بره سر کار. این کارگر فقر و فشار مالی زیادی رو تحمل می‌کنه و قسط و قرض از چش و گوشش داره می‌زنه بیرون. توی همین شرایط زنش، که از صبح علی‌الطلوع تا بوغ سگ روی اعصاب معصاب کارگر مذکور با کفش استوک‌دار رژه می‌ره، طبق روال هر روز صبح، هیکل فرد مشارٌالیه و روح جد و آبادش رو با هر آن‌چه در چنته داره منور و مزین نموده، طلب خرجی می‌کنه. کمی اون طرف‌تر، یه بچه‌ی یه ساله با شدت ۲۰۰۰ دسی‌بل اصواتی از هنجره‌ش ساطع می‌کنه که چارستون بدن کارگر و ایضاً چارستون آلونک کارگر رو توأمان با فرکانسی نزدیک به فرکانس تشدید، مرتعش می‌کنه؛ چون که هم گشنه‌شه، هم نیاز به تعویض کیسه‌ی جاروبرقی داره! یه بچه مدرسه‌ای هم اون طرف‌تر داره حاضر می‌شه بره مدرسه و مدام به بابا یادآوری می‌کنه که مدرسه ازش پول خواستن.
کارگر هر چی می‌خواد بریزه تو خودش و تحمل کنه، نمی‌تونه و یهو فنرش در می‌ره و با صدای بلند از همه می‌خواد خفـ ..  ببخشید! از همه می‌خواد که سکوت رو رعایت کنن. همه‌جا یه لحظه ساکت می‌شه و همه یه لحظه به آقای کارگر نگاه می‌کنن و چند لحظه‌ی بعد دوباره همون صداها شروع می‌شه.
کارگر، عصبانی و درمونده میاد از خونه خارج بشه که قبض برق و آب رو لای در می‌بینه (تلفن و گاز هم که کلاً ندارن). هر دو قبض اخطار قطع داره و چند ماهی هست که پرداختشون به تعویق افتاده. قبوض رو می‌ذاره جیبش و کفشای پاره‌پوره‌شو پاش می‌کنه و از در می‌ره بیرون و خودشو پیاده می‌رسونه به همون خیابونی که قرار بوده امروز اونجا باشه.
بقیه‌ی اکیپ شهرداری هم کم‌کم میان. در بین اونا یه کامیون آسفالت هم دیده می‌شه. قراره کارگرا امروز سرعت‌گیر بسازن. کارگر مذکور وظیفه‌ی ریختن آسفالت و تنظیم شکل و ارتفاع سرعت‌گیر رو به عهده داره؛ اما فکر و خیال و قرض و زن و بچه و قبض و اینا هم قاطی افکار آسفالتی کارگر می‌شه و ... فوقع ما وقع!

+ می‌خوام تئوریمو مقاله کنم بدم نشنال جئوگرافی چاپش کنه!
۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۱۲
دکتر سین

> به بهانه‌ی حرکت خوب نخریدن خودروی داخلی که ته‌ش تبدیل به تراژدی قرن شد.

آقا! من یه پیشنهاد می‌دم شما ببینین اگه بد بود اصن نپذیرین. من می‌گم دوست عزیزی که ان‌قدر پول داری و نمی‌دونی باهاش چه‌کار کنی و می‌ری ۴۶ میلیون می‌دی، پراید می‌خری! بیا نصف اون پولو بده من، من خودم کولت می‌کنم. تا هر جا هم بخوای می‌برمت. تازه، خونواده‌تم خواستی بردار بیار بذار رو کولم. نامردم اگه آخ بگم! اصن، نه؟! بیا یه فرغون میارم، همتون بشینین تو فرغون، من خودم حمل و نقلتون می‌کنم. :|

***

من در این بخش از فرمایشاتم می‌خوام از چند جهت آپشنای خودم و فرغونم رو با پراید مقایسه کنم، شما خودت تصمیم بگیر.

۱. امنیت در تصادفات: بنا به گفته‌ی شاهدان عینی، زمانی که یک عدد پراید با سرعت حداکثر ۲۰ کیلومتر بر ساعت با یک عابر پیاده، بز، دوچرخه و یا درخت سپر به سپر بشه، از سپر جلو تا داشبود می‌ره تو هم و بدنه‌ی ماشین پشت و رو می‌شه. در این حالت شما می‌تونین عبارت «روغن لادن» درج شده در آستر بدنه‌ی پراید رو به‌وضوح مشاهده کنین. این در حالیه که فرغون بنده در همون تست نه‌تنها هیچیش نمی‌شه؛ بلکه ایربگ هم داره.

۲. امکانات رفاهی (!): (هشدار! احتمال روده‌بر شدن! خواندن ادامه‌ی این متن ممکن است سبب ایجاد شادی و خنده‌ی غیرقابل کنترل شود. مراقب دل و روده‌ی خود باشید!) اوج تعریف پراید از رفاه و امکانات رفاهی ایناست: [منبع: ن.ب. جدول تجهیزات ایمنی و رفاهی (!)]
آ. تهویه‌ی مطبوع
ب. سیستم ضدسرقت با کد متغیر (Immobilizer)
پ. ترمز ABS
ت. قفل مرکزی
ث. شیشه بالابر برقی درب‌های جلو
ج. آینه‌های جانبی تاشو با قابلیت تنظیم از داخل
چ. گرم‌کن شیشه‌ی عقب
ح. برف‌پاک‌کن شیشه‌ی جلو با دور قابل تنظیم
خ. ساعت دیجیتال
د. کمربند ایمنی جلو با قابلیت تنظیم ارتفاع
ذ. کمربند ایمنی عقب
ر. فرمان با قابلیت تنظیم ارتفاع
ز. چراغ خطر سوم
ژ. چراغ جلو با قابلیت تنظیم زاویه نور (leveling switch)
س. چراغ عقب مجهز به مه‌شکن
ش. داشبورد و رودری جدید
ص. جالیوانی روی کنسول جلو
ض. صندلی‌های ارگونومیک جدید
ط. درب بازکن باک و صندوق عقب از داخل
ظ. رادیو CD با قابلیت پخش MP3
ع. چراغ هشدار دهنده‌ی عیب موتور

ناگفته پیداست که یه فرغون تموم اینا رو داره + سیستم مکان‌یابی و مسیریابی GPS!!!!!

وجداناً! ناموساً! اگه از حق نگذریم آپشنای با کیفیتی هم داره. مثلاً موارد «ج»، «ح»، علی‌الخصوص «خ»، «ش»، وای وای وای «ص»، «ط» و «ع» که دیگه اصلاً ته آپشن به شمار می‌ره!  

۳. مصرف بهینه‌ی سوخت: پراید، نوش که از کارخونه دراومده باشه، صدی هفت‌‌تا می‌سوزونه [منبع: ن.ب. جدول مشخصات کلی]؛ و این در حالیه که خودروهای روز دنیا دارن روی سه لیتر و کم‌تر رقابت می‌کنن. از طرفی، من و فرغونم تنها با دو وعده‌ی غذای گرم در روز، حاضریم شما رو هر چندصد کیلومتری که بخواین ببریم.

کلی بحث دیگه هم دارم. منتها تو بنگاه مطرح می‌کنم. حالا شما برین خوب فکراتونو بکنین. اگه خواستین من و فرغونم در خدمتتون هستیم.

۵ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
دکتر سین