تصمیم ننه!
- ننه! به روح آقا جون اعتقاد داری؟
- من به زندهی باباتم اعتقاد نداشتم! حالا که گور به گور شده دیگه جای خود داره!
- ولی روح آقا جون اومد به خوابم ننه! گفت نذار ننهت زن ممد ماستبند بشه. گفت مشکی که من قطره قطره آبرو ریختم توش، ننهت داره میبره بریزه تو خلای خونهی ممد ماستبند! ننه! آقا جون داره تنش تو گور میلرزه! این چه کاریه آخه دم پیری ننه؟! بیا و از خر شیطون بیا پایین. نوکرتم ننه! نکن!
- برو ذلیلمرده! برو دهن منو وا نکن! من خودم بزرگت کردم. تو میخوای سر منو گول بمالی؟ اگه بنا به خالی بستن باشه، اصلاً منم خودم آقاجونتو دیدم! نشسته بود تو بهشت؛ دور تا دورشو حوریا گرفته بودن! بش گفتم سلطون خان! بیوفا! به همین راحتی نرگستو تنها گذاشتی رفتی؟ منو تنها گذاشتی رفتی پی خوشیت؟! من موندم و اون کرهخر یهلا قبات! بهم گفت: نرگسی! قربون اون قیافهی بقکردهت بشم! این که غصه نداره! تا ممد آقا هست، غمت نباشه! سرخ و سفید شدم، گفتم کودوم ممدو میگی سلطون خان؟ گفت: همون ممد ماستبند خودمون دیگه زن! من از چشای خودم بیشتر بهش اعتماد دارم! خوردی ذلیلمرده؟ حالا برو! برو اینقدم به پر و پای من و ممد آقا نپیچ!
- آخه ننه ...
- آخه و مرض! میگم برو از جلو چشَم! یه بار دیگه هم خواب آقا جونتو برام ببینی، میدم ممد آقا بدوشتت، از شیرت یه تاغار ماست درست کنه، بریزه تو حلقت خفه شیا!
وای چه خوب بود :))