این قافلهی عمر عجب میگذرد! دریاب دمی که با طرب میگذرد!
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟! پیش آر پیاله را که شب میگذرد...
- خیام
+ یکی از مواردی که نشون میده این قافلهی عمر عجب میگذرد، «عمر سایته» که اصلاً نفهمیدم کی شد ۷۰ روز! :|
این قافلهی عمر عجب میگذرد! دریاب دمی که با طرب میگذرد!
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟! پیش آر پیاله را که شب میگذرد...
- خیام
+ یکی از مواردی که نشون میده این قافلهی عمر عجب میگذرد، «عمر سایته» که اصلاً نفهمیدم کی شد ۷۰ روز! :|
هویجوری گفتم یه حالی بکنین تا اینجا اومدین! :))
یک روش اسکول کردن هم داریم که به طرف میگی یه فیگور خوب بگیر، میخوام ازت عکس بگیرم. بعد هر جور وایمیایسته باهاش بحث میکنی و ازش میخوای یه جور دیگه فیگور بگیره. حتی میتونی ازش بخوای که اداهای خندهدار دربیاره.
.
.
.
فقط یادتون نره از همون اول دوربین رو بذارین روی حالت فیلمبرداری و REC رو بزنین! :))
+ قبلنا با همین روش یه آرشیو «راز بقا» از دوستام داشتم و به خاطرش تا مدتها تحت تعقیب بودم. خخخ
«داستان دوستان» بهروز شد: بخوانید...
من همسفر شراب از زرد به سرخ من همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ
- قیصر امین پور
+ وجدانن ردیف شعر اینقدر خفن! «از زرد به سرخ»!! داریم اصلاً؟! :|
+ خداوند روح قیصر خان رو قرین رحمت کنه!
لطفاً با بیشترین سرعت ممکن و با کمترین میزان تفکر به سؤالات زیر پاسخ بدین؛ و تا به سؤالی پاسخ ندادین، ازش رد نشین!
- شروع!
۲+۲=؟
۴+۴=؟
۸+۸=؟
۱۶+۱۶=؟
عددی بین ۵ و ۱۲ انتخاب کنید.
«داستان دوستان» بهروز شد: بخوانید...
یک توضیح: من و محمد حسن خان منتظر پریا بانو بودیم که بخش سوم از داستان اول رو بنویسن اما ازشون خبری نبود. ما هم بنامون بر این بود تا هر وقت لازمه بهشون فرصت بدیم تا این که رسیدیم به دیشب! ایدهی بخش سوم، دیشب موقع خواب به سرم زد و تا وقتی به مغزم قول ندادم که امروز بنویسمش، نذاشت بخوابم! من از دوستان عزیز عذر میخوام که یه جورایی صفو بههم زدم! :)
ضمناً، پریا خانوم! اگر صدای ما رو داری، خبر سلامتیت رو به ما بده و خانوادهای رو از ناراحتی برهان! خخخ
اگر خوانندهی این وبلاگ بوده باشید، احتمالاً در جریان پیشنهاد همنویسی من هستین! با توکل به خدا و همکاری دوتا از دوستان، قرار بر این شد که کار رو شروع کنیم. مفتخرم این خبرو بهتون بدم که برای این کار، وبلاگ «داستان دوستان» ایجاد شد! دست و جیغ و هورااااا!! :)
پیوست مهم: محمد حسن و پریا! لطفاً نام کاربری بیان خودتون رو برای من بهصورت خصوصی ارسال کنین تا بتونم شما رو بهعنوان نویسندهی وبلاگ به د.د. (همون داستان دوستان!) معرفی کنم!
همونطور که احتمالاً در جریان هستین، چند روز پیش، من پیشنهاد دادم که شروع به همنویسی یه داستان بکنیم و استارتش رو هم زدم [اطلاعات بیشتر اینجاست]. تا امروز سرکار علیه پریا خانم شاهرخ، ساکن «خیابان عاشقانهی ولیعصر» و همینطور جناب محمد حسن خان، ملقب به «کافـ ـهچی»؛ اعلام آمادگی و پایه بودن نمودهاند؛ که اجازه میخوام از همین تریبون ازشون تشکر کنم! :) بنابراین روی صحبت من عمدتاً با این دو عزیزه! اما هر کس دیگهای هم علاقهمنده، گوش بده ببینه چی میگم!
۱. به نظرم ما الآن میتونیم کمکم شروع کنیم. اگر کسی بعدتر ابراز آمادگی کرد، میتونیم تیم رو گسترش بدیم. نظرتون چیه؟
۲. پیشنهاد من اینه که یه وبلاگ مجزا برای این کار بسازیم و همه بتونیم توی اونجا «فقط» به همنویسی بپردازیم. نظرتون چیه؟!
۳. اگه با بند ۲ موافقین، من وبلاگ رو بسازم. برای عنوانشم من «اینجا مینویسیم» رو پیشنهاد میکنم! [به «اول شخص جمع» بودن فعل دقت کنین! خخخ] نظرتون چیه؟!!
۴. راجعبه بخشی که برای شروع پیشنهاد دادم، اعلام نظر بفرمایین. بگید که همین خوبه یا عوض بشه.
+ لطفاً برای اظهار نظر در هر مورد مذکور یا نامذکور که مستقیم یا غیرمستقیم به این پست مرتبط یا بیارتباط هست، راحت باشین! منتظرم!