در همین لحظه که بنده در حال نگارش این پست هستم، فینال هندبال جام ملتهای آسیا بین ایران و قطر در حال برگزاریه و صدای گزارشش از تلویزیون رو دارم از توی اتاق میشنوم (یعنی من تو اتاقم، تلویزیون تو هاله!)
یه نکته خیلی برام جالبه. دیدین این کشورای کوچیک عربی، مثل همین قطر، بازیکناشون، مدالآوراشون و کسایی که «قهرمان ملی» این کشورا به حساب میان، هیچ ربطی به این کشورا ندارن! الان گزارشگر میگفت دروازهبان تیم ملی قطر، قبلاً دروازهبان تیم اسپانیا بوده!!! خود تیم هم مشهوره به «تیم ستارگان»!! چون از تمام دنیا جمع شدن توی این تیم! توی کل تیم انگار یه نفر هست که اسمش عربیه، اونم قطری نیست؛ مصریه!!!!
+ اصن یه حس چندشی به آدم دست میده! اینا چه جوری روشون میشه به این تیم و به این نوع تیما بگن «تیم ملی»؟! :|
پیشنویس: اگه در جریان ماهیت پیشنهاد همنویسی من نیستین، کلیک کنین!
بفرمایین ادامهی مطلب...
هشت. یه تکستگرافی دیدم نوشته بود: «بگذار باران سرنوشت هر چه میخواهد ببارد! ما چتر نجاتمان خداست!» دوستان، موقع بارون از چتر نجات استفاده میکنن! O_O
+ من نمیخواستم پشتبند ساندویچان قبلی، یه دونه دیگه بلافاصله بذارم؛ اما وقتی جملهی مزبور رو خوندم، طاقتم از کف برفت! خخخ
آقا تا حالا دقت کرده بودین که این یوسف گمگشته نبوده که به کنعان بازگشته؛ بلکه خونوادهی یوسف گمگشته بودن که کلاً از کنعان پاشدن رفتن مصر؟!
+ حافظه دیگه! عاشقه بنده خدا! حواس مواس نداره! :)
+ جناب حافظ! مخلصیم! همچنان شدیداً ارادتمندیم قربان! :* ما قبلاً ارادتمونو نشون دادیم؛ انشالا بعدها هم نشون خواهیم داد...
+ میخواستم بگم: «من برم دنبال اکتشافات بعدی!» دیدم خیلی خز شده! :|
در راستای ساندویچان مغز یه مورد یادم افتاد، گفتم اضافه کنم:
شیش. سوم دبیرستان بودیم؛ سر کلاس عربی. توی عربی یه تیپ سؤال هست که یه جملهی فارسی میدن، باید به عربی برگردونی. یادم نیست جملههه دقیقاً چی بود؛ ولی توش «... دربارهی زندگی ...» داشت. بعد دوستم ترجمه کرده: «... پیرامون الحیاة ...»!!! :|
آخه پیرامون الحیاة؟! پیرامون؟!!! پ؟!!!!!!
هوا داغونهها! یه هفته زمستونه یه هفته تابستونه!!
پاییز جان! خودت باش!!!
«داستان دوستان» بهروز شد: بخوانید...