داشتم برای پیدا کردن سیکل عملیات حرارتیِ۱ یه فولاد به‌خصوص، کتاب راهنمای عملیات حرارتی رو ورق می‌زدم که توی مقدمه‌ش چشمم خورد به این پاراگراف:

در گذشته در شهر دمشق شمشیرهایی ساخته می‌شد که به کارایی و استحکام بالا شُهره بودند. این شمشیرها هنگام جنگ شمشیر دشمن را می‌شکستند، بدون این‌که خودشان آسیبی ببینند. راز ساخت این سلاح مقاوم - که تا سال‌ها پنهان ماند و به‌عنوان اسرار حرفهٔ خانوادگی سینه‌به‌سینه به نسل‌های بعد منتقل می‌شد - این بود که در زمان آهنگری، شمشیر را بلافاصله بعد از داغ کردن در کوره، در شکم یک اسیر جنگی فرو برده و شدیداً تکان می‌دادند تا خون به تمام سطح آن برسد ...

شوکه شدم. کتابو بستم. حس کردم یه فریاد از عمق تاریخ داره روحمو مرتعش می‌کنه. منطقی‌ش اینه که فکر کنین فریاد متعلق به اون اسیری بوده که قربانی این خشونت شده. خودمم اولش همین فکرو می‌کردم. اما خوب که دقت کردم، دیدم نه! صدای زجرکش شدن روح اون آهنگر دمشقیه که پشتمو لرزوند. اونی که شغلش ساختن اون شمشیرا بوده...

با خودم فکر کردم از این‌که مجبور بوده مدام دیگرانو بکشه، اونم با این وضع فجیع، دیوونه نشده؟ اصلاً اولین بار که می‌خواسته این کارو بکنه چه حسی داشته؟ اون موقع که پدرش برای اولین بار بردتش پای کوره و طرز کارو نشونش داده چی دیده؟ واکنشش چی بوده؟ چه‌قدر طول کشیده تا به این حجم از خشونت تو زندگیش عادت کنه؟ چند بار به خودش و زمین و زمان فحش داده برای داشتن چنین شغلی؟ چه‌قدر افسردگی و نگرانی رو تحمل کرده؟ چند بار سعی کرده کاری کنه خودشو از این وضع خلاص کنه؟ شاید اگر وجدان بیداری داشته، ممکنه حتی به کشتن خودش فکر کرده باشه. چند بار؟ چه‌قدر؟ چه‌طوری؟ توی همون کوره؟ با همون شمشیر داغ؟ شایدم نه. شاید من دارم زیادی بهش باج می‌دم و دارم الکی سعی می‌کنم وجههٔ انسانی بهش بدم. شاید از تکون دادن شمشیر تفتیده تو شکم یه نفر دیگه لذت می‌برده. شایدم از اون وحشتناک‌تر: بدون کوچیک‌ترین لذتی و مثل یه کار عادی انجامش می‌داده...!!

... در خون انسان ترکیبات نیتروژن‌دار وجود دارد. طی این عمل خشونت‌آمیز نیتروژن موجود در خون (اوره) به سطح فولاد نفوذ می‌کرد و باعث می‌شد شمشیر اصطلاحاً نیتراته شده و سختی آن افزایش یابد.

این بخشو که خوندم خنده‌م گرفت! اون «اوره»ی توی پرانتز یهو همهٔ اون سؤالایی رو که با خوندن بند اول، توی ذهنم مثل یه گله گاومیش رم کرده بودن، دود کرد و فرستاد هوا و یه گزارهٔ ساده جای تمامشونو گرفت: «خب نیتروژن (یا بهتره بگم اوره) توی - گلاب به روتون - ادرارم که وجود داره!!»

در کسری از ثانیه، ژانرِ مجموعه افکار توی مغزم از «تراژدی غلیظ با موضوع روح خفه‌شدهٔ آهنگر دمشقی» رفت سمتِ «کمدی سیاه با موضوع بخت بد اسیر مفلوک»! از این تغییر ناگهانی حال و هوای ذهنم هم خنده‌م گرفته بود، هم عذاب وجدان داشتم از خندیدنم. آخه چه‌قدر اون اسیر بدبخت، بدشانس بوده که برای رضای خدا حتی فقط برای یک بارم که شده قبلش یه نفر تو صنف آهنگرای دمشق پیدا نشده که به‌صورت اتفاقی روی یه شمشیر قضای حاجت کنه تا کلاً مسیر ساخت شمشیرای محکم از یک عمل «خشن و ددمنشانه اما سازگار با تجربه» به سمت یک عمل «قبیح اما خنده‌دار و در عین حال بدون درد و خون‌ریزی» منحرف بشه. اَی گل بگیرن در اون شانسو هعی! :|


نتیجه‌گیری فلسفی [با قید این مسأله که در مَثَل مناقشه نیست و با عرض پوزش به‌خاطر به‌کار بردن تعدادی کلمات به‌صورت صریح‌اللهجه!]: اگه بخوایم دقیق نگاه کنیم، زندگی همه‌ش همینه. دردایی که طی گذر عمر روح ما آدما رو ذره‌ذره می‌خوره، می‌تونه با یه جیش ساده مسیرش عوض بشه. قسمت خنده‌دار و در عین حال تاریک و تلخ ماجرا اینجاست که شاید به عمر ما قد نده ببینیم کجای کارو باید می‌شاشیدیم و نشاشیدیم؛ یا این‌که چه کسی باید پیدا می‌شده و به کجای زندگی ما می‌شاشیده و نشاشیده؛ تا ما از این دردا خلاص شیم. حتی ممکنه چندین نسل طول بکشه تا جای درستش معلوم بشه؛ و این بخش از زندگی و این وجه از آدم بودن، درد داره. همون دردی که خدا می‌گه انسان رو وسط اون آفریده!


* بر وزنِ قیمه‌ها در ماستا

۱ عملیات حرارتی به زبان ساده تعریفش می‌شه این: داغ و خنک کردنِ حساب‌شدهٔ فولاد (از نظر میزان دما و مدت زمان نگه‌داری در کوره و چگونگی خنک‌کاری و ...) که باعث بهتر شدن خواص مکانیکی‌ش مثل استحکام و سختی و امثلهم می‌شه.


پ.ن. پست ویژهٔ نوشته شده برای شونزدهم شهریور ۹۹! روز بلاگستان مبارک!

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۶
دکتر سین
۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۸ امیررضا توکلی

شمشیر دمشقی توش رشته های کربن نبود؟ :-| 
متن عالی ای بود ایول 

پاسخ:
در جریان نیستم. بود؟
لطف داری. مرسی. :)

کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز، با صحنۀ مثله کردن یه بدبختی شروع می‌شه و روای، با اب و تاب از روغن داغ روختن روی جاهای بریده شده و بریدن دست و پا حرف می‌زنه، همین شد که بیشتر از 50 صفحه فعلا جلو نرفتم:(

پست شمام منو یاد اون کتاب و اتفاق‌های اون دوران انداخت. احتمالا بحث دونستن نبوده، بحث تعمدی بوده که در شکنجۀ اسیرا به کار می‌بستن.

پاسخ:
اگر خوندین و خوب بود، بگین بخونیم. :|
یک مقدار جمع بین شکنجه دادن اسیرا و راز خانوادگی ساخت اسلحه مسأله رو پیچیده می‌کنه. ولی به‌هر حال به نکتهٔ قابل تأملی اشاره کردین.
۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۴۳ مترسک ‌‌‌‌‌

بی‌تعارف و اغراق میگم که دکتر جون یکی از معدود وبلاگ‌نویسای واقعیِ جا مونده از اون دوران خوشی! قلمت مانا و سایه‌ات به سرِ تک‌تک ما، جاودان :) 3>

پاسخ:
یه رفیقی داشتیم این‌جور مواقع می‌گفت: من این همه نیستم... :دی
گرفتن این کامنت از تو خیلی مزه می‌ده. ممنون. :)

یاد آزمایش میلگرام افتادم. توی اون آزمایش دربارۀ این بحث می‌کنه که چقدر سربازهای میدان جنگ توی این بحث اخلاقی زندگی-مرگ گرفتار می‌شدن؟ تا چه حد حاضر بودن از مافوق‌هاشون پیروی کنن؟ آیا احساس نمی‌کردن که خودشون هم نقش پررنگی در مرگ آدم‌ها دارن؟ یا اینکه گناه این اتفاق‌ها رو به گردن بالادستی‌ها می‌انداختن و بیخیال همه چیز فقط کار رو انجام می‌دادن؟

این دوراهی اخلاقی که میگی، بی شباهت به اون آزمایش نیست. 

پاسخ:
نمی‌دونستم چیه. الان که گفتی رفتم درباره‌ش سرچ کردم و چیز جدید یاد گرفتم. جالب بود. ممنون. :)

خیلی خوب بود

خیلی خیلی خوب بود

خیلی خیلی خیلی خوب بود

خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود

.

.

‌‌.

 

 

تقریبا یه حسی شبیه حسم توی لحظات بعد از تموم شدن یه فیلم خیلی خوب رو دارم! محو نوشتم و چیزی جز تحسین به ذهنم نمیاد که بنویسم!

پاسخ:
نظر لطف شماست. متشکرم بابت این کامنت پرانرژی. :)

عجب گروتسکی

 

پاسخ:
و ترسناکش اینجاست که با این حجم از فانتزی بودن، قضیه کاملاً جدی و واقعی بوده!

یاد کارای مک دونا افتادم

واقعیت داشتن این اتفاق حقیقتا شگفت زده‌ام نمی‌کنه

این بشر خیلی ترسناک تر از این حرف‌هاست

بعضی وقتا یه گوشه ای از این حجم خوف‌ناکی رو به نمایش می‌ده

و واقعا چیست این انسان!

پاسخ:
اگه اون‌جوری بخوایم نگاه کنیم که بله؛ هم دنیای درون آدما و هم دنیای بیرون گوشه‌های تاریک و مخوف زیادی دارن. 
+ مک‌دونا رو نمی‌شناختم. توی گوگل درباره‌ش خوندم و حس می‌کنم کاراش برام جذاب باشه. مرسی که باعث شدی آشنا بشم باهاش. :)

هم فیلم های جذابی داره

هم نمایشنامه ها و فیلم‌نامه های جذابی

خواهش می‌کنم

پاسخ:
بهترین اثرش برای شروع کدومه؟

نمایشنامه خوان اگر هستید

مردبالشی،مراسم قطع دست در اسپوکن،مامورین اعدام،غرب غم‌زده،ستوان اینیشمر

 

فیلم

در بروژ

سه بیلبرد خارج از ابینگ میزوری

پاسخ:
مرسی. رفتن توی لیست کتابایی که قراره بخونم. ایشالا فرصت کنم و بخونمشون. :)

امیدوارم لذت ببرید

اگر البته علاقه مند به ژانر «تریلر» باشید قطع به یقین لذت خواهید برد

پاسخ:
:)
ممنون.

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی