مسابقه: پیرزن، مدرسه، دختر، موتور گازی، کوچه
با کم و زیادش حدود یک ماه پیش، یه مسابقهی کوچولوی دورهمی توی رادیو داشتیم که از یه کلکل بانمک شروع شد. مسابقه بین من، مسعود و یاسی بود. قرار بود ببینیم که کی بهتر مینویسه و از آقاگل خواستیم تا بهعنوان حَکَم چندتا کلمه پیشنهاد بده و ما باهاش یه متن بنویسیم و متنا رو بدون ذکر اسمامون بذاریم توی گروه تا بقیه به نوشتهی بهتر رأی بدن. تا قبل از اینکه آقاگل کلمهها رو پیشنهاد بده (همون کلمههایی که توی عنوان این پست مشاهده میفرمایین!!)، خیال میکردیم چالشمون اثبات خودمون و قدرت قلممونه. اما وقتی سعید کلمات رو گفت، فهمیدیم چالش اصلی پیدا کردن جواب این پرسشه: چهکسی سعیدو بهعنوان داور منصوب کرد و چرا؟! :| :دی
خلاصه که جاتون خالی، دلتون نخواد، کلی خوش گذشت بهمون... متن خودم رو این پایین گذاشتم. این هم متن مسعود و یاسی.
***
«اصلاً کوکوسبزی درست میکنم!» پیرزن با دمپایی روفرشی کهنه لخلخ بهسمت یخچال رفت و ادامه داد: «آره؛ کوکوسبزی خوبه.» و همینطور که آروم سبزی خردشدهی منجمدو از یخچال بیرون میآورد، آهی کشید و گفت: «هی احمد آقا! احمد آقا! یادته چهقدر از کوکوسبزی بدت میومد؟ یادته هر وقت از دستت حرصم میگرفت کوکوسبزی میذاشتم جلوت. یادته همیشه از لج من تا تهشو میخوردی؟» با پاهای واریسگرفته خودش رو پای اجاق رسوند. نگاهی به تیکه سنگ تو دستاش انداخت. «حالا کو تا این یخش وا شه؟ املت درست کنم اصن.» برای چند لحظه به سبد پیاز کنار ظرفشویی خیره موند، ولی منصرف شد. سبزی رو روی اجاق رها کرد و بهطرف صندلی وسط آشپزخونه حرکت کرد و گفت: «وا میشه یخش حالا. کارم چیه؟ میشینم تا وا شه.» دستشو روی میز ستون کرد و با نالهای کشدار روی صندلی نشست. «آی خدا! این پاها منو کشت!» و بنا کرد به مالیدن ورم زانوش. ناگهان از جا پرید.
- سکته کردم بچه! یه اِهِنی! اوهونی!
- من هر چی داد زدم مامان گلی... مامان گلی... مامان گلنار! نشنیدی. سمعکتو بازم بستی؟!
- از دست این مدرسه بغلیه. بچههاش نهها! ناظمه. نعره که میزنه کل کوچه میلرزه! یه روز میرم با سیم همون میکروفون دارش میزنم!
مکثی کرد و بعد پرسید: «از کی اینجایی؟»
- از موقعی که آقاجون داشت از لج شما همه کوکوسبزیا رو به زور قورت میداد!
- یادم باشه کلیدا رو ازت بگیرم.
- تقصیر من چیه مامان گلنار! خودت بلند بلند فکر میکردی! گوش که چش نیست ببندیش. میشنوه دیگه.
- خب حالا. نترس، نمیگیرم. چی شده باز امشب اومدی اینجا؟ لابد بازم اون دختر بیچاره رو حرص دادی اونم از خونه پرتت کرده بیرون؛ آره؟
- من همیشه گفتم: من به عزیز رفتم اینقد باهوشم.
- شما مردا این زبونو نداشتین چی کار میکردین؟ باز سر چی اوقاتشو تلخ کردی؟
- عزیز! شما مامان گلی منی یا اون؟ اول بپرس چی شده بعد محکوممون کن!
- محکوم چیه؟ مرد باس نازکش و جورکش باشه که تو نیستی! دیگه من که میشناسمت. خودم بزرگت کردم. اون موقع که من مدرسه میرفتم، هر روز آقا جونت به هوای من میومد پای دیوار مدرسه. تا صدای غار غار موتور گازیش میاومد، بچهها کلههاشون میرفت تو هم و پچپچا شروع میشد. صداش! صداش! میاومد شروع میکرد خوندن: گلنار، گلنار، کجایی که بیتو شد دل اسیر غم، دیدهام گهربار... هر بارم فراش مدرسه رو مینداختن به جونش. اما ولکن من نبود. نه قبل ازدواج باشهها. همیشه نازمو میخرید. از دستم دلخور میشد اما ولم نمیکرد. اگه ما عاشق بودیم، شماها چیاین؟ پسر! یه نمه گذشت داشته باشی نمیمیری. یه نمه ابرام داشته باشی ازت کم نمیشه.
- چشم متنبه شدم عزیز. قول!
- جون عمهت! مثل همیشه.
- حالا شام چی داریم؟ کوکوسبزی؟
- روتو برم پسر. عین عموت سنگپای قزوینی! انقد امروز فردا نکن. آدم همیشه با خودش میگه حالا وقت دارم. اما تا به خودش میاد میبینه همه عمر داشته این پا و اون پا میکرده.
- قربون مامان گلی سنگپا شناسم برم. امشبم پناهم بدی فردا میرم نصایحتو موبهمو اجرا میکنم. الانم نمیخواد با این حالت وایسی پای گاز. الان زنگ میزنم پپرونی بیاره!
- تو آدمبشو نیستی.
و تو دلش خوند: گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم، آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی!
+ به نظر شما کدوم متن بهتره؟