اعترافات سبعه + پی‌نوشت

جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ
۱. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، وقتی از روی فرش، سرامیک، سنگفرش، موزاییک و کلا هر چیزی که روی زمین رو پوشونده باشه و به بخش‌های مساوی و یا نامساوی تقسیم شده باشه، عبور می‌کردم، توی هر قسمت باید یه پامو می‌ذاشتم!! (-_-)
۲. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، حرف «ر» رو نمی‌تونستم درست ادا کنم و به همین خاطر خیلی خجالتی بودم و موقع حرف زدن مراقب بودم حروف دیگه رو هم طوری تلفظ کنم که حرف «ر» خیلی خودنمایی نکنه! (-_-)
۳. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، به حد مرگ از خروس می‌ترسیدم. چون یک بار یه خروس وحشی بهم حمله کرده بود. این ترس تا اوایل نوجوونی هم باهام بود! (-_-)
۴. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، یک بار ته سیگار بابابزرگ خدا بیامرزمو از روی زمین برداشتم که بکشم؛ اما چون بلد نبودم به‌جای مکیدن، فوت کردم! (-_-)
۵. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، یه بار یکی از بچه‌های فامیل، که چند سالی ازم بزرگ‌تر بود، یه نصفه روز منو گذاشته بود سر کار؛ می‌گفت می‌تونه کنده‌های چوب رو با دست بشکنه. ولی موقع شکستن من نباید نگاه کنم، چون نور زیادی که تولید می‌شه ممکنه چشممو کور کنه! من چشمم رو می‌بستم و اون با لگد چوبا رو می‌شکست!! (-_-)
۶. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، فکر می‌کردم «رنو» که کهنه بشه، تبدیل می‌شه به «ژیان»! (-_-)
۷. اعتراف می‌کنم بچه که بودم، از جواب دادن به تلفن ترس داشتم! وقتی تلفن زنگ می‌زد، برای این که جواب ندم، قایم می‌شدم و تا زمانی که تماس تموم نمی‌شد، بیرون نمیومدم! (-_-)

+ شما هم اعتراف کنید، باشد که آمرزیده شوید! :|
پ.ن. اعترافات دوست عزیزم در پنت‌هاوس کاهگلی! :دی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۶
دکتر سین
اعتراف می کنم موارد یک دو و سه رو بنده هم داشتم!
بعلاوه اینکه چون در یک سالگی غرق شدم تا مدت ها از آب میترسیدم.
و اعتراف میکنم شیشه های خونه پدر بزرگ رو بارها و بارها با توپ شکوندم و فرار کردم!
اعتراف میکنم هروققت شاخه گلی تو خونه میشکستیم سریع میزاشتیمش توی خاک! که هیکشی نفهمه! (معمولا میفهمیدن!)
اعتراف می کنم گزهای توی کمد خونه دائی رو من و پسردائیم باهم میخوردیم ولی موقع کتک خوردن فقط اون کتک میخورد!
اعتراف می کنم بارها و بارها در بازی های کودکی تقلب کردم! 
اعتراف میکنم که یکبار به خاطر بازی استقلال پرسپولیس خودم رو زدم به دل درد تا از مدرسه مرخصی بگیرم!
فعلا همین ها جناب اسقف اعظم بلاگیر (بلاگیر جمع مکسر بلاگر.)
پاسخ:
ببینین! یاد بگیرین. بچه‌ی خوب به این می‌گن. تا گفتم اعتراف کنین، دو صفحه آ۴ پشت و رو سیاه کرد! خخخخخخخ
+ من فکر کردم به گیرنده‌ی بلا می‌گن بلاگیر! خخخ
+ ارادتمندیم! :))
اعتراف می‌کنم اوایلی که کامپیوتر خریده بودیم فکر می‌کردم اگه با ماوس گوشه‌های متن رو بکشم اندازه‌اش بزرگ‌تر می‌شه! :))
پاسخ:
مگه نمی‌شه؟! عخخخیییی! خخخخخخ
مورد 5 :)))))))))
اوه اوه من اصلا نمی تونم اعتراف کنم
پاسخ:
:))
مگه چی کار کردی؟! قتل؟ سرقت مسلحانه؟ قاچاق میوه؟! خخخخخخخخ
من ابروداری میکنم با اجازه:/
پاسخ:
دست شما درد نکنه دیگه! یعنی ما آبرونداری کردیم؟! خخخخخ
اعتراف میکنم به زودی ((((:
پاسخ:
منتظریم؛ بی‌صبرانه...! :))
اینم اعترافات من :
http://shishlik.blog.ir/post/9
پاسخ:
:دی
مورد آخرش عاااااالییییی بودا! :))))
الهی بگردم :))))) چقدر بانمک بودی!
پاسخ:
بحثو عوض نکن! اعتراف کن! خخخخ
خب من نمی تونم چیزی رو اعتراف کنم :))))) فقط یک موردش هست که میتونم اینجا بگم:
چهار ساله که بودم خواهرم تازه به دنیا اومده بود.همیشه دست هاش مشت بود.هر کاری هم می کردم نمی تونستم مشتش رو باز کنم و ببینم چی توی مشتش قایم کرده خخخ.یک روز که مامانم خونه نبود رفتم پامو گذاشتم روی بازوی خواهرم که دستش رو تکون نده و دو دستی مشتش رو باز کردم.یک ضد حالی خوردم.توی مشتش فقط پرز فرش بود :| بعد هم رفتم به مامانم گفتم که خواهرم گریه میکرد پستونکشو گذاشتم دهنش.مامانم گفت افرین دختر خوب،بعد به دوستش گفت ببین چه دختری دارم هوای خواهرشو داره خخخخ
پاسخ:
من هم بلاهای مشابه، و بعضاً شدیدتری رو سر داداش کوچیکم آوردم! خیلی حال می‌داد! :))
اصل لذتش هم مربوط به اون بخشی بود که بزرگ‌ترا متوجه ماوقع نمی‌شدن! :دی
خیلی جالب بود.....

پاسخ:
:)
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم خیلی بد به عروسک هام آمپول میزدم :/
طفلک عروسکه اینقدر آمپول میزدم که خیس آب میشد :))))))
پاسخ:
عجب روحیه‌ی لطیفی داشتی! :دی
بح شماهم فهمیدین من بچه خوب و گلیم یعنی؟
ریا شد که.
:دی
پاسخ:
از دست شما جوونا! :دی

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی