۳۵ مطلب با موضوع «سپارش» ثبت شده است

نمی‌دونم کتاب معراج‌السعادة رو تا حالا خوندین؛ یا حتی اصلاً‌ اسمش به گوشتون خورده یا نه؟ معراج‌السعادة یه کتابه از ملا احمد نراقی (فقیه، دانشمند، فیلسوف، نویسنده، شاعر، ریاضی‌دان، منجم و ...) در مورد اخلاق اسلامی. به‌جز مطالب منظم و منسجم، مباحث علمی و ظریف و مضمون دلکش و عبرت‌انگیز این کتاب؛ قلم سحرآمیز و بیان مستحکم ملا احمد نراقی هر خواننده‌ای رو می‌تونه مجذوب خودش بکنه. این بخش کتاب رو از فصل «در مذمت دنیا» با هم بخونیم و لذت ببریم، یه معجون از لذت و عبرت:

شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل و حشم با خود چه بردند؛ و خسروان تُرک و دیلم را نگر که به‌جز لقمه‌ی نانی از دنیا چه خوردند. شاه و گدا، از لوحِ مزار، سنگ بر سینه، خفته؛ و صالح و طالح، در حجله‌ی قبر، خود را نهفته. هیچ گِلِ زمینی نیست که یوسف‌جبینی در چاه نیفتاده؛ و هیچ راهی نه، که سلیمان‌جاهی در آن روی بر خاک قبر ننهاده. هیچ صبحی نه، که پسری را در مرگ پدری، گریبان چاک نکرده؛ و هیچ شامی نِی، که پدری در عزای پسر، غمناک نه. سپه‌سالاران را نگر، که تنها در دست شحنه‌ی اجل، گرفتار؛ و گردن‌فرازان را بین که سرها در پیش و به کار خود در کارند. وزیران را بین، دفتر وزارتشان برباد رفته؛ امیران را نگر، بی‌سپه و لشگر، در وحشت‌آباد گور خفته. عالمان را بین، بر منبر تابوت، نهاده بر دوش، می‌کشند؛ عابدان را نگر، که بر محراب لَحَد، سر بر خشت خام می‌نهند. کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست، که آخرالامر طعمه‌ی گرگ اجل نشد؛ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که ذوالقرنین به زندان لحد محبوس؛ و دارای جهان‌دار از دارایی خود مأیوس است. دستان رستم دستان بین به زنجیر قضا و قدر؛ افسر افراسیاب را نگر با خاک راه برابر. کاسه‌ی سر کاوس از سنگ حوادث شکسته؛ و کتف و بازوی شاپور ذوالاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته. بهرام گور گرفتار زندان گور؛ و قامت قباد از قبای زندگانی عور. اشکانیان در ماتم حیات اشک‌ریز؛ و ساسانیان در دست اجل وسائس قهر الهی در رستاخیز. عباسیان در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر؛ و آل سامان را خاک بی‌سامانی بر سر. محمود غزنوی را دود از دودمان بر آمد؛ و طغرای سلجوقی را طغرای سلطنت برآمد. از مُلک مَلِک‌شاه نشانی نه؛ و از خنجر سنجر به‌جز نامی نیست. چنگیز خون‌ریز در چنگ پلنگ اجل گرفتار؛ و تیمور مغرور طعمه‌ی مار و مور. فاخته در خرابه‌ی قصر هلاکو، به کوکو گفتن مشغول؛ قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول؛ و اورنگ او رنگ بدنت، بی زیب و رنگ مانده؛ و همایون همایون‌فال آستین بر تخت و تاج افشانده.

۳ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۳
دکتر سین
برای فروش: کفش نوزاد، پوشیده نشده *
این شیش کلمه‌، داستانیه که همینگوی توی شرط‌بندیِ ده دلاری سر میز ناهار با دوستانش، نوشت. به این قالب داستانی می‌گن داستان شیش کلمه‌ای. نهالی که همینگوی کاشت، امروز به انحای مختلف در جاهای مختلف دنیا توسط آدمای مختلف شاخ و برگ داده می‌شه. یکی از این جاها، اینجاست. اگر علاقه دارین، سر بزنین و لذت ببرین.
+ پیشنهاد برای کامنت: اگر دوست داشتین و تونستین، شما هم یه داستان شیش کلمه‌ای زیر این پست بنویسین...

* For sale: baby shoes, never worn
۶ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۶ ، ۱۸:۵۵
دکتر سین
خیلی سریع دوتا پیشنهاد بدم، برم! :)

یک. اگر احساس می‌کنین نیاز به مقداری کودکی، انسانیت و آرامش دارین، «زندگی من به‌عنوان یک کدو» رو ببینین.


دو. اگر فکر می‌کنین نیاز به یه هیجان عاشقانه یا یک عاشقانه‌ی هیجان‌انگیز دارین، «کازابلانکا» رو ببینین. (البته اگه تا حالا ندیدین!)
[تماشا در نوستالژیک تی‌وی] . [ویکی‌پدیا]
۴ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۸
دکتر سین

۱. و آیا واقعاً کسی هست که ابوالفضل زرویی نصرآباد را خوانده باشد و - نمی‌گویم شیفته - التذاذمند نگشته باشد؟!!

۲. بشنوید...! :)

دریافت

۳. آقا ابوالفضل را در اینجا بیشتر ورق بزنید...

۴. خاصه، کتاب‌های آقا ابوالفضل را از این قسمت دریابید...

+ به میمنت و مبارکی، تگ «آوایش» افزوده گشت!! :)

۱۱ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۹
دکتر سین

۱. مقدمه: عنوان پست، عنوان یک مجموعه‌ی طنز هست از سعید بیابانکی. کتابی که نیمه‌ی اولش به نظر من چنگی به دل نمی‌زنه، اما نیمه‌ی دومش خوب، و در بعضی جاها محشره! :)

کتاب، مثل بسیاری از مجموعه‌های طنز، بسیار کم‌حجم و بسیار ارزونه و برای توی تاکسی و مترو و اتوبوس، و هر جا که بشه یه کتاب کوچولو رو باز کرد و خوند، مناسبه.

۲. قیمت و خرید: من خودم کتاب رو از کتابخونه امانت گرفتم. روی جلدش زده ۵۰۰۰ تومن. اما قیمت خرید اینترنتی نسخه‌ی همراهش ۲۶۰۰ تومنه! اینجا

۳. خوانش بخش‌هایی از کتاب:

آ. [فواید سفر به تاجیکستان را بنویسید]

... یک شب من سهیل محمودی را دیدم که آفتابه‌ای در دست داشت و در تاریکی قدم می‌زد. من یاد این شعر افتادم که خیلی سال پیش یه آقای باحالی خوانده بود: ابریقی در دستم / مبالی در برابرم / من به ترسیم نقشه‌ی جهان می‌روم! ...

ب. [نکاتی برای استفاده از دستگاه خودپرداز]

... اگر چه این نکته بسیار تکراری است ولی برای هزارمین بار از شما درخواست می‌شود شب‌های جمعه در دستگاه‌های خودپرداز شمع روشن نکنید!

پ. [اولین باری که عاشق شدم]

... من تا سال‌های آخر دبیرستان خیلی خجالتی بودم و کم‌رو. شاعر که شدم کمی از خجالتی بودن فاصله گرفتم. پشت تریبون که رفتم رویم زیاد شد. از وقتی رفتم جلوی دوربین حسابی پررو شدم. از وقتی شروع کردم طنزپردازی کنم شدم بی‌ادب. می‌بینید چه سیر تکاملی باحالی داشتم؟ ...

ت. [حافظ + من]

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟ / بخواست جام می و گفت: این قدر شیره

***

حافظم در مجلسی دُردی‌کشم در محفلی / خود تو می‌دانی که من رند دهن‌سرویسی‌ام

***

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / پرچم شوروی آمد به نظر بی‌چکش

***

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی / جام‌های همه را بی‌همه‌کس کم می‌ریخت

***

چو پیر سالک عشقت به می حواله کند / تو هم به پیر بفرما چه‌قدر بی‌ادبی

***

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبی است / هزار مرتبه بهتر بود ز طول هنر

***

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم / از آن تاریخ دینم کاملاً سوراخ سوراخ است

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
دکتر سین

یک. بالاخره یه کتاب از نادر ابراهیمی دست گرفتم: یک عاشقانه‌ی آرام. ولی وجدانن خیلی کند جلو می‌ره. این آقا نادر خانِ ابراهیمی می‌بایست شعر می‌نوشت؛ نه رمان!!! نمی‌دونم شما هم این جوری هستین یا نه؟! من وقتی کتاب شعر می‌خونم، هر صفحه‌ش پیش اومده که تا نیم ساعتم ورق نخورده! این «نادرنوشت» هم شده مثل اونا! دوتا پاراگراف می‌خونم مخم پیغام می‌ده:

Calculating! Please Wait!


دو. در همون اوایل کتابِ آقا نادر (!) می‌خونیم که:

... من با لهجه‌ی گیلکی گفتم: سلام!
دختر با لهجه‌ی شیرین آذری‌اش جواب داد: «سلام!» و بر جا ماند. دیگر نمی‌دانستم چه بگویم، و باز دیدم که دختر، آنقدر بالابلند است که می‌تواند چهره به جای خورشید صلاة ظهر بنشاند.
دختر، زیر نگاه پرشرم شمالی‌ام لبخند زد و به نرمی مه واقعی پرسید: اینجا چه می‌خواهید؟
- برای عسل آمده‌ام: عسل اصل!
- منم. منم عسل اصل!
- عسل می‌خواهم نه کندوی عسل - با صد هزار زنبور گزنده‌ی بی‌پروا!

عسل خندید...

نظر شخصی بنده اینه که دخترا همین یه بخش رو خوب درک کنن و به کار ببندن، می‌بینن که مخ آقایون رو با کمی صراحت، به‌سادگیِ همین یه جمله‌ی «منم عسل اصل» می‌شه زد! الکی نگین شوهر نیست! والا به خدا!


سه. اجازه بدین یک عدد کتاب هم در این صحنه معرفی کنم بهتون:

عنوان: «شمس پرنده» - 48 غزل از دیوان شمس تبریزی

انتشارات: مؤسسه‌ی فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر

خرید آنلاین (18000 تومان)

+ این کتاب از هموناییه که در بند یک بهش اشاره شد!!

گذشته از این که کتاب گلچین زیبایی از دیوان شمس هست و ارزش ادبی بالایی داره؛ به چند دلیلِ شخصیِ زیر هم تهیه کردن این کتاب توصیه می‌شه:

آ. گرافیک زیبا... همین! توضیح نداره که! بگیرید، ببینید، متوجه می‌شین خودتون! :)

ب. ترجمه‌ی انگلیسی اشعار. برای خودم به شخصه خیلی جالبه که مولانایی که انگلیسی زبونا می‌بینن و می‌پسندن چه شکلیه! توی این کتاب می‌تونین از این زاویه به موضوع نگاه کنین!

پ. اگر خواستین به یه دوست فرهیخته هدیه بدین، شدیداً و اکیداً و قویاً توصیه می‌شه... :)


چهار. خوانش بخشی از یک غزل از شمس پرنده:


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

Show your face, the rose garden; the flower bed. That's what I long for. / Open your lips, pour an ocean of sweetness. That's what I long for.


ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر / کان چهره‌ی مشعشع تابانم آرزوست

O, sun of beauty! Emerge from the clouds, / Seeing your radiant, luminous face. That's what I long for.


بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز / بازآمدم که ساعد سلطانم آرزوست

Out of yearning for you I heard the beating of the falcon drum / I flew back to rest on the armlet of the King. That's what I long for.


گفتی ز ناز: «بیش مرنجان مرا برو» / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست...

Coyly, you said: "Bother me no more, leave!" / The moment toy say: "Bother me no more!" That's what I long for...

۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۷
دکتر سین

پیش‌نویس. باید اعتراف کنم بعد از دیدن بارکدِ مصطفی کیایی، همچین یه خورده خورد تو ذوقم. آخه طبق تعریفا و تبلیغای فیلم، به نظر میومد فیلم قوی‌تری باشه. حالا نه که فیلم بدی باشه‌ها! نه! اما من فکر می‌کردم بهتر از اینا باشه. دلایل این حرفمم ایناست:

یک. به نظر من طرح کلی داستان بارکد، یه طرح قوی و جذابه اما نویسنده‌ها نتونستن تبدیلش کنن به یه داستان خوب! در واقع به نظر میاد فیلمنامه با کمی شتاب‌زدگی نوشته شده و در بعضی نقاط داستان، متن و دیالوگا اون قوام لازم و پختگی کافی رو ندارن. خصوصاً اندینگ فیلم که خیلی بچگانه نوشته شده و می‌شد حداقل با کمی خلاقیت، «معقولانه‌تر» فیلم رو تمومش کرد.

دو. شیوه‌ی روایت غیرخطی و به نوعی معکوس داستان - که یه شیوه‌ی قدیمی اما قدرتمنده - زمینه‌ی بروز خلاقیت رو برای تدوین‌گر فیلم فراهم کرده که البته ایشون (یعنی تدوین‌گر فیلم) نتونسته از این فرصت استفاده کنه و نقص‌هایی تو تدوین فیلم دیده می‌شه.

سه. این نکته‌ای که اینجا می‌خوام بگم، مختص فیلم بارکد نیست: بهرام رادان با این که اثبات کرده بازیگر تواناییه، اما همیشه نداشتن فن بیان قوی و تند حرف زدنش به قیمت پایین اومدن نمره‌ی خودش و کاراش تموم شده. [بهرام جان! یه فکری برای این قضیه بکن داداش! :دی]

چهار. درون‌مایه‌ی فیلم کمی تکراری و لوثه. موضوعی که می‌شه گفت این سال‌ها بیش از حد بهش پرداخته شده. نه این که بخوام بگم نباید به موضوع فساد اجتماعی و موضوعات مرتبط بهش در سینما پرداخت! اما می‌شه کمی نوآوری باهاش مخلوط کرد تا مخاطب با یه روایت تکراری روبه‌رو نباشه. کافیه یه مرور داشته باشیم به فیلمای چند سال اخیر تا نمونه‌های مشابه بارکد رو فت و فراوون پیدا بکنیم.

البته حالا که نقدهامو گفتم بذارید نقاط قوتش رو هم بشمارم:

یک. دیالوگای فیلم، خصوصاً اونایی که بین حامد (بهرام رادان) و میلاد (محسن کیایی) رد و بدل می‌شد، غالباً خوب و بانمک نوشته شده. قسمتی که مشخصه روش فکر شده و در بیش‌تر مواقع هم خوب جواب داده.

دو. طنزهای موقعیت قوی‌ای در فیلم وجود داره که به نظر من قوی‌ترینش اون جاییه که حامد خودکشی می‌کنه! البته تعریف نمی‌کنم! خودتون برید ببینین. :))) 

سه. فیلم‌برداری این کار رو هم مثل کارای قبلی مصطفی کیایی دوست داشتم. کلاً از این نظر، کارای کیایی رو می‌شه در رده‌ی خوب تا خیلی خوب دسته‌بندی کرد.

و صد البته نکات مهم‌تر و تخصصی‌تری هم راجع به فیلم می‌شه گفت که نه من بلدم، نه اینجا جاشه! :دی

پس‌نویس. اون‌چه که خوندید، صرفاً نظرات شخصی یک مخاطب خیلی خیلی عادی و «فاقد تخصصه»! گفتم خودم زودتر بگم! :))


+ هر چند تا حدودی به زردی می‌زد، ولی با ارفاق در لیست «سبزرنگ» سپارش‌نامه ثبت نمودیم...! در کل به یک بار دیدنش می‌ارزه! :)

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۳۰
دکتر سین

اگر به طنز و طنزنویسی و طنزخوانی و طنزدانی و طنزپردازی و طنزخواری و طنزبازی و امثلهم علاقه‌مندید، از دست ندهید:

طنزآوران امروز ایران: 51 داستان طنز از 40 نویسنده

گردآورندگان: عمران صلاحی و بیژن اسدی‌پور

انتشارات: مروارید

تعداد صفحات: 369


یادداشت: همین که کتاب رو ورق بزنین و به اسمایی مثل جلال آل احمد، نادر ابراهیمی، ایرج پزشکزاد، فریدون توللی، محمد علی جمال‌زاده، صادق چوبک، علی اکبر دهخدا، عمران صلاحی، کیومرث صابری، هوشنگ مرادی و دیگران (!) بربخورید، حتماً وسوسه می‌شین کتاب رو بخونین!


بخش‌هایی از کتاب:

یک. ابتدای داستان «خودنویسی» از «حسن تهرانی»

در این که چه‌جوری به دنیا آمده‌ام، روایتهای مختلفی وجود دارد:

مادر مرا توی کشوی گنجه پیدا کرده. پدر وقتی از درخت شاه‌توت، توت می‌چیده دیده که لای شاخه‌ها گیر کرده‌ام. مادربزرگ مرا از صندوق مخملی صندوقخانه درآورده. و برادرهایم موقع بازی مرا توی راه آب پیدا کرده‌اند. من خودم روایت پدر را ترجیح می‌دهم...


دو. تعدادی از «کاریکلماتور»های «پرویز شاپور»

- ماه، تا سپیده‌دم در بستر خشک رودخانه، دنبال تصویر می‌گشت.

- سگ، با سکوت، به دزد خیر مقدم می‌گوید.

- پرواز، فرصت نمی‌دهدکه گربه از درخت، پرنده بچیند.

- گرسنگی، سالن سخنرانی دهان را تبدیل به سالن غذاخوری می‌کند.

- وقتی پاهایم اختلاف عقیده پیدا می‌کنند، بر سر دوراهی قرار می‌گیرم.


سه. بخش‌هایی از داستان «شرایط ازدواج» نوشته‌ی «کیومرث صابری»

- من حرفی ندارم، ولی باباش چی؟ آقابالاخان دخترشو به آدم کارمند یه‌لاقبایی مثل من میده؟

- چرا نده ننه؟... دختر آقابالاخانه دیگه، دختر اتول‌خان رشتی که نیست!

- ولی هر چی باشه، «آقابالاخان» هم کم کسی نیست. «آقا» نیست که هست، «بالا» نیست که هست. «خان» نیست که هست، پول نداره که داره... پس می‌خواستی چی باشه؟ ...


چهار. بخشی از «در خویشاوندی!» اثر «منوچهر احترامی»

... و این میرزا قاسمی رئیس بود در سازمان؛ و هر تغییر که در دیگر ردگان حادث می‌شد، بر حالت وی اثر نمی‌گذارد و هیچ کک، وی را نمی‌گزید.

گفت: من این مقام به پولتیک یافته‌ام. گفتند: آن پولتیک کدام است؟

گفت: چهار چیز: اول آنکه چون ضعیفی بینم، در قبال وی قدرت خویش بنمایم و چون صاحب قدرتی بینم، در حضور وی به ضعف گرایم. دویم آنکه: واکس نزنم، مگر کفش برتران را و به دستمال نروبم، مگر غبار آیینه‌ی سروران را...


+ به میمنت و مبارکی افزودیم اندر سیاهه‌ی سپارش‌نامه... :)

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۳۱
دکتر سین

از امروز یه صفحه‌ی جدید به این وبلاگ اضافه کردم با عنوان سپارش‌نامه. تو این صفحه لیست کتابا و فیلم‌هایی رو که دیدم و یا خوندم رو به شرط این که از نظر من ارزش خونده یا دیده شدن رو داشته باشه، براتون لیست می‌کنم. باشد که مستفید شوید؛ ینی استفاده کنین... :دی

۱۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۳
دکتر سین

دانلود آهنگ دیوانه از گروه داماهی


می‌ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه

له شُم تو به معماری آوار بخندی

آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه

هیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی...
۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۶
دکتر سین