طنزآوران امروز ایران

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ب.ظ

اگر به طنز و طنزنویسی و طنزخوانی و طنزدانی و طنزپردازی و طنزخواری و طنزبازی و امثلهم علاقه‌مندید، از دست ندهید:

طنزآوران امروز ایران: 51 داستان طنز از 40 نویسنده

گردآورندگان: عمران صلاحی و بیژن اسدی‌پور

انتشارات: مروارید

تعداد صفحات: 369


یادداشت: همین که کتاب رو ورق بزنین و به اسمایی مثل جلال آل احمد، نادر ابراهیمی، ایرج پزشکزاد، فریدون توللی، محمد علی جمال‌زاده، صادق چوبک، علی اکبر دهخدا، عمران صلاحی، کیومرث صابری، هوشنگ مرادی و دیگران (!) بربخورید، حتماً وسوسه می‌شین کتاب رو بخونین!


بخش‌هایی از کتاب:

یک. ابتدای داستان «خودنویسی» از «حسن تهرانی»

در این که چه‌جوری به دنیا آمده‌ام، روایتهای مختلفی وجود دارد:

مادر مرا توی کشوی گنجه پیدا کرده. پدر وقتی از درخت شاه‌توت، توت می‌چیده دیده که لای شاخه‌ها گیر کرده‌ام. مادربزرگ مرا از صندوق مخملی صندوقخانه درآورده. و برادرهایم موقع بازی مرا توی راه آب پیدا کرده‌اند. من خودم روایت پدر را ترجیح می‌دهم...


دو. تعدادی از «کاریکلماتور»های «پرویز شاپور»

- ماه، تا سپیده‌دم در بستر خشک رودخانه، دنبال تصویر می‌گشت.

- سگ، با سکوت، به دزد خیر مقدم می‌گوید.

- پرواز، فرصت نمی‌دهدکه گربه از درخت، پرنده بچیند.

- گرسنگی، سالن سخنرانی دهان را تبدیل به سالن غذاخوری می‌کند.

- وقتی پاهایم اختلاف عقیده پیدا می‌کنند، بر سر دوراهی قرار می‌گیرم.


سه. بخش‌هایی از داستان «شرایط ازدواج» نوشته‌ی «کیومرث صابری»

- من حرفی ندارم، ولی باباش چی؟ آقابالاخان دخترشو به آدم کارمند یه‌لاقبایی مثل من میده؟

- چرا نده ننه؟... دختر آقابالاخانه دیگه، دختر اتول‌خان رشتی که نیست!

- ولی هر چی باشه، «آقابالاخان» هم کم کسی نیست. «آقا» نیست که هست، «بالا» نیست که هست. «خان» نیست که هست، پول نداره که داره... پس می‌خواستی چی باشه؟ ...


چهار. بخشی از «در خویشاوندی!» اثر «منوچهر احترامی»

... و این میرزا قاسمی رئیس بود در سازمان؛ و هر تغییر که در دیگر ردگان حادث می‌شد، بر حالت وی اثر نمی‌گذارد و هیچ کک، وی را نمی‌گزید.

گفت: من این مقام به پولتیک یافته‌ام. گفتند: آن پولتیک کدام است؟

گفت: چهار چیز: اول آنکه چون ضعیفی بینم، در قبال وی قدرت خویش بنمایم و چون صاحب قدرتی بینم، در حضور وی به ضعف گرایم. دویم آنکه: واکس نزنم، مگر کفش برتران را و به دستمال نروبم، مگر غبار آیینه‌ی سروران را...


+ به میمنت و مبارکی افزودیم اندر سیاهه‌ی سپارش‌نامه... :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۰
دکتر سین
چقد خوبه جدا!

ممنون :)
پاسخ:
خواهش می‌کنم... :)
بی‌نظیره :))
پاسخ:
:)))

خیلی هم خوب...:)

سپاس فراوان

پاسخ:
قربان شما! :)
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۳ گمـــــــشده :)
دیدم این کتابو. چند تا داستانش رو هم خوندم ولی تمومش نکردم
:|
پاسخ:
همونشم غنیمته! :دی
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۷ هانیه شالباف
خیلی ممنون بابت معرفی :)
عالیه!
پاسخ:
خواهش می‌کنم...
امیدوارم بخونین و لذت ببرین! :)
مرسی
پاسخ:
خواهش می‌کنم! :)

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی