از معراجالسعادة
نمیدونم کتاب معراجالسعادة رو تا حالا خوندین؛ یا حتی اصلاً اسمش به گوشتون خورده یا نه؟ معراجالسعادة یه کتابه از ملا احمد نراقی (فقیه، دانشمند، فیلسوف، نویسنده، شاعر، ریاضیدان، منجم و ...) در مورد اخلاق اسلامی. بهجز مطالب منظم و منسجم، مباحث علمی و ظریف و مضمون دلکش و عبرتانگیز این کتاب؛ قلم سحرآمیز و بیان مستحکم ملا احمد نراقی هر خوانندهای رو میتونه مجذوب خودش بکنه. این بخش کتاب رو از فصل «در مذمت دنیا» با هم بخونیم و لذت ببریم، یه معجون از لذت و عبرت:
شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل و حشم با خود چه بردند؛ و خسروان تُرک و دیلم را نگر که بهجز لقمهی نانی از دنیا چه خوردند. شاه و گدا، از لوحِ مزار، سنگ بر سینه، خفته؛ و صالح و طالح، در حجلهی قبر، خود را نهفته. هیچ گِلِ زمینی نیست که یوسفجبینی در چاه نیفتاده؛ و هیچ راهی نه، که سلیمانجاهی در آن روی بر خاک قبر ننهاده. هیچ صبحی نه، که پسری را در مرگ پدری، گریبان چاک نکرده؛ و هیچ شامی نِی، که پدری در عزای پسر، غمناک نه. سپهسالاران را نگر، که تنها در دست شحنهی اجل، گرفتار؛ و گردنفرازان را بین که سرها در پیش و به کار خود در کارند. وزیران را بین، دفتر وزارتشان برباد رفته؛ امیران را نگر، بیسپه و لشگر، در وحشتآباد گور خفته. عالمان را بین، بر منبر تابوت، نهاده بر دوش، میکشند؛ عابدان را نگر، که بر محراب لَحَد، سر بر خشت خام مینهند. کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست، که آخرالامر طعمهی گرگ اجل نشد؛ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که ذوالقرنین به زندان لحد محبوس؛ و دارای جهاندار از دارایی خود مأیوس است. دستان رستم دستان بین به زنجیر قضا و قدر؛ افسر افراسیاب را نگر با خاک راه برابر. کاسهی سر کاوس از سنگ حوادث شکسته؛ و کتف و بازوی شاپور ذوالاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته. بهرام گور گرفتار زندان گور؛ و قامت قباد از قبای زندگانی عور. اشکانیان در ماتم حیات اشکریز؛ و ساسانیان در دست اجل وسائس قهر الهی در رستاخیز. عباسیان در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر؛ و آل سامان را خاک بیسامانی بر سر. محمود غزنوی را دود از دودمان بر آمد؛ و طغرای سلجوقی را طغرای سلطنت برآمد. از مُلک مَلِکشاه نشانی نه؛ و از خنجر سنجر بهجز نامی نیست. چنگیز خونریز در چنگ پلنگ اجل گرفتار؛ و تیمور مغرور طعمهی مار و مور. فاخته در خرابهی قصر هلاکو، به کوکو گفتن مشغول؛ قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول؛ و اورنگ او رنگ بدنت، بی زیب و رنگ مانده؛ و همایون همایونفال آستین بر تخت و تاج افشانده.