۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

یادش بخیر! اولین گوشی من سامسونگ دی ۹۰۰ بود؛ خدا بیامرز خیلی گوشت‌کوب بود. همیشه یه چیزیش خراب بود و چون صفحه‌ش اصطلاحاً به‌شکل اسلاید بالا و پایین می‌رفت، هر چند وقت یک‌بار سیم میماش قطع می‌شد می‌دادمش تعمیر! یه هف هش ده باری تعمیرش کردم! (خسیسم خودتی! بهش وابسته بودم! می‌فهمی؟! وابسته!) ولی هیچ وقت آهنگایی رو که توی دانشگاه و زیر بارون و برف و توی سخت‌ترین شرایط باهاش گوش کردم، از یاد نخواهم برد!


۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
دکتر سین

من؛ امروز حدود ۱۶:۳۰؛ تو تاکسی؛ صندلی عقب منتها الیه سمت چپ.

تاکسی، چند دقیقه قبل تصادف کرده بود و راننده حسابی دمق شده بود و رفته بود تو خودش. توی صحنه‌ی تصادف، راننده‌ی وانت به راننده تاکسی گفت که بره مسافراشو پیاده کنه و بعد بره در مغازه‌ی فلان‌جا و خسارتشو بگیره. الان همه تو تاکسی اخم کردیم!!


- ممنون آقا! پیاده می‌شم!

- ... بفرما!

- می‌تونم از همین ور پیاده شم؟!

- اگه می‌تونی پیاده شو!!

- ... عه وا! دستگیره‌ت کو؟!

همه تو تاکسی (من + راننده تاکسی + مسافر جلو) یه‌هو خنده‌مون گرفت. مسافر بغلی، که بعد از تصادف سوار شده بود، از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ماها نگاه می‌کنه! صورت متعجبش، خنده‌ها رو یه دو سه پرده می‌بره بالاتر! :))

- ببخشید آقا! پیاده می‌شم.

هنوز هاج و واجه. اما پیاده می‌شه تا پیاده شم!

- :))


+ خیلی دلم می‌خواست بعد از تصادف دست بذارم رو شونه‌ی راننده‌ی طفلی، بهش بگم فدای سرت داداش! سرت سلامت! اما، ناخواسته، حرکت مؤثرتری زده بودم!! :))

+ این «عه‌وا!» چیه افتاده تو دهن من چن وخته؟! آبرو نمونده برام!! خخخ

+ «دستگیره‌ت» کو؟! دستگیره‌ی راننده‌ست مگه؟!! خخخخ

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۳
دکتر سین

هفت. ساندویچ مغز امروز تصویریه؛ شرح در طرح!

روی تصویر کلیک کنین >>> 

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۲
دکتر سین

من صددرصد با قانون جذب موافق نیستم؛ چون به شکل افراطی‌ای اومانیستی هستش. اما وقتی دیروز یاد مدرسه و خاطراتش رو کردم، امروز دو نفر از بچه‌های دبیرستان رو به شکل اتفاقی در راه دیدم!



+ شما به قانون جذب اعتقاد دارین؟!!

+ ... به روح چه‌طور؟ :|

۱۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۱
دکتر سین

بچه که بودیم، بعضی مواقع توی زمستون یه چیزایی از آسمون میومد که سفید بود و سرد!

- اولین روزی که میومد خوشحال بودیم؛ فقط خوشحال. یا مدرسه تعطیل می‌شد؛ یا این که توی مدرسه می‌زدیم تو سر و کله‌ی هم.

- روزای بعد، خوشحالی کم‌کم جای خودشو می‌داد به یه اضطراب؛ اضطراب این که نکنه یه وخ آب شه و دیگه نباشه!

- چند روز بعد از بارش هم ناگزیر حس غم و غضه داشتیم که داره آب می‌شه!

...

دلم لک زده واسه‌ی شادی، اضطراب و غمِ سفیدِ «بــــرف»!!



+ عکس بالا و عکسای دیگه از «اسنو آرت» در فرانسه رو اینجا ببینین.

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۹
دکتر سین

[لطفاً در هنگام خواندن این متن، چشماتونو ببندین و بینی‌تونو باز کنین! به من اعتماد کنین! منظور نظر نویسنده رو بهتر درک خواهید کرد!!]

توی مسیر هر روزه‌ی رفت و آمد من، چندتا مغازه کنار هم هستن، که وقتی از کنارشون رد می‌شی، دماغتون (=بینی‌تون)یه دور تمام اطلاعات ممکنه رو به مغزتون مخابره می‌کنه! ترتیب دکان‌های مذکور عبارت است از:

۱. شکلات‌فروشی؛

۲. تنباکو و دودجات (!) فروشی؛

۳. آبمیوه و بستنی فروشی (که جلوش همیشه چندین سبد میوه‌ی «بودار» گذاشتن!)؛

۴. عطرفروشی؛ و در نهایت

۵. داروخونه؛

و شما با طی کردن مسافتی حدود بیست متر به‌ترتیب این حس‌ها رو در ذهنتون مرور می‌کنین:

۱. حس شیرین کودکی [به ارتباط بوی پودر کاکائو و نوستالژی‌ای که برای نگارنده‌ی پست داره، فکر کنین]

۲. حس هپروت از نوع میوه‌ای و از گونه‌ی بسیار گیرا! [حس می‌کنین نشستین وسط منقل اصن!]

۳. حس خوشمزه و تازه و آب‌دار! [و بعضاً ملس!]

۴. حس خوشبو + حس یه کادویی که یه روزی یکی از دوستان قدیمی برای جبران «زحماتی» که براش کشیدی بهت هدیه داده!

۵. حس آمپولوفوبیا (=ترس از آمپول)! [بوی الکل و اینا]!


+ اسم گذرگاه مذکور رو گذاشتم «دماغه‌رو»؛ بر وزن پیاده‌رو!

۴ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴
دکتر سین

در راستای ساندویچان مغز یه مورد یادم افتاد، گفتم اضافه کنم:

شیش. سوم دبیرستان بودیم؛ سر کلاس عربی. توی عربی یه تیپ سؤال هست که یه جمله‌ی فارسی می‌دن، باید به عربی برگردونی. یادم نیست جمله‌هه دقیقاً چی بود؛ ولی توش «... درباره‌ی زندگی ...» داشت. بعد دوستم ترجمه کرده: «... پیرامون الحیاة ...»!!! :|

آخه پیرامون الحیاة؟! پیرامون؟!!! پ؟!!!!!!

۴ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۰۰
دکتر سین

بابا [با لبخند گشاده]: وقتی داداشت خونه نیست، تو عشق منی!

من: ...



+ عاشقتم بابا!

۷ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۸
دکتر سین

مامانم رفته روضه؛ بهش «چیزِ فیلِ» مشکل‌گشا دادن!!! :|

آجیل گرونه! می‌فهمی؟! گرون!!

تنها وجه مشترکش با آجیلای مشکل‌گشای سابق اینه که توی این پلاستیک کوچولوها ریخته بودن که سرشو منگنه می‌کنن!

۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۰
دکتر سین

روی تخته نوشته بودم: خط‌ها نسبت به هم سه وضعیت دارند: موازی، متقاطع و متنافر. دانشجو: می‌شه بیش‌تر توضیح بدین؟ گفتم فرض کن الان ...


- من یک خط و تو هم یک خط دیگر؛

        بایست و بگو،

              من کدام حالت را با تو دارم؟

- ... متنافریم؟!


و این می‌شود شاعرانگی تصادفی؛ به همین سادگی...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۹:۴۵
دکتر سین