خندیدم؛ خندید؛ خندیدیم!
من؛ امروز حدود ۱۶:۳۰؛ تو تاکسی؛ صندلی عقب منتها الیه سمت چپ.
تاکسی، چند دقیقه قبل تصادف کرده بود و راننده حسابی دمق شده بود و رفته بود تو خودش. توی صحنهی تصادف، رانندهی وانت به راننده تاکسی گفت که بره مسافراشو پیاده کنه و بعد بره در مغازهی فلانجا و خسارتشو بگیره. الان همه تو تاکسی اخم کردیم!!
- ممنون آقا! پیاده میشم!
- ... بفرما!
- میتونم از همین ور پیاده شم؟!
- اگه میتونی پیاده شو!!
- ... عه وا! دستگیرهت کو؟!
همه تو تاکسی (من + راننده تاکسی + مسافر جلو) یههو خندهمون گرفت. مسافر بغلی، که بعد از تصادف سوار شده بود، از همهجا بیخبر، با تعجب به ماها نگاه میکنه! صورت متعجبش، خندهها رو یه دو سه پرده میبره بالاتر! :))
- ببخشید آقا! پیاده میشم.
هنوز هاج و واجه. اما پیاده میشه تا پیاده شم!
- :))
+ خیلی دلم میخواست بعد از تصادف دست بذارم رو شونهی رانندهی طفلی، بهش بگم فدای سرت داداش! سرت سلامت! اما، ناخواسته، حرکت مؤثرتری زده بودم!! :))
+ این «عهوا!» چیه افتاده تو دهن من چن وخته؟! آبرو نمونده برام!! خخخ
+ «دستگیرهت» کو؟! دستگیرهی رانندهست مگه؟!! خخخخ