۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

- مقدمتاً:

کسایی که منو می‌شناسن می‌دونن که من یه اخلاق خیلی خاص (بد و خوبش رو نمی‌دونم!) دارم و اون اینه که اگر محیط اطراف ذره‌ای به‌هم ریخته باشه، کلاً توانایی تمرکز کردنم رو از دست می‌دم. مثلاً کافیه که کامپیوتر روشن باشه، اون‌وقت نمی‌تونم کتاب بخونم. یا مثلاً کافیه یه کتاب افتاده باشه وسط اتاق، دیگه نمی‌تونم حواسمو بدم به کامپیوتر. یا مثلاً اگه در کمد باز باشه، تا نبندمش خیالم راحت نمی‌شه! یا اگر دسکتاپ شولوغ باشه، کلاً تا وقتی تکلیف فایلا رو مشخص نکنم، نمی‌تونم خودمو راضی کنم که برم توی this PC!!

ناگفته پیداست که همچین آدمی چه حسی می‌تونه نسبت به اسپم‌ها داشته باشه! فقط جهت اطلاع عرض می‌کنم که چند سال پیش یه ایمیل داشتم که خیلی وقته دیگه خیلی ازش استفاده نمی‌کنم. اما هر چند وقت یه بار که می‌رم سراغش، تمام اسپم‌ها رو پاک می‌کنم و همه‌ی ایمیل‌های جدید رو می‌خونم تا از حالت unread خارج بشه و کنار کلمه‌ی inbox هیچ عددی باقی نمونه!

این داستان در مورد وبلاگم هم صادقه. یعنی به محض این که یه نظر به صورت اسپم می‌بینم، پاکش می‌کنم. اما شما ببین یه همچین شخصیتی (من!) با یه همچین اخلاقی چی تو «این اسپم» دیده، که چند ماهه که هنوز پاکش نکرده! سعی کردم بخشی از طوفان نوحی رو که این کامنت در وجود من به پا کرده در سطرهای زیر بگنجونم...


- و اکنون، اسپم

در خط نخست نویسنده مرقوم فرمودن: Hi؛ و این نشون می‌ده که شخص مزبور برای شروع رابطه قصد داره صمیمیت ایجاد کنه!

در ادامه می‌فرماید: if possible, visit our blog. که یه درخواست محترمانه و حدوداً رسمی به شمار میاد و خواننده رو به این فکر فرو می‌بره که شاید طرف از صمیمیتی که در خط نخست قصد ایجادش رو داشته کمی منصرف شده. شاید هم هول شده و نمی‌خواسته بند رو به آب بده! اما تمام این استنتاج‌ها تا زمانی معتبر می‌نماید که به خط سوم نرسیده‌اید!

در خط سوم شما شاهد یکی از عجایب زبان و ادبیات؛ و غرایب کلمات قصار در زبان انگلیسی هستید: latest sites online money. در واقع نویسنده با همین چهار کلمه چه چیزها که نگفته و چه کارها که با مخاطب نکرده! یعنی شما توجه کن: latest sites، ... بعد online، ... و در انتها money! وااای! من که هر بار به این بخش از این اثر گران‌سنگ می‌رسم از خود بی‌خود می‌شم و دامن از کف می‌دم! کجان شکسپیرها و آگاتا کریستی‌ها و چارلز دیکنزها و غیره که ببینن و یاد بگیرن؟!! کودوم نویسنده می‌تونه به این شکل جفت پاهاش رو تا رباط صلیبی فرو کنه در حلقوم گرامر انگلیسی و چنین فصاحت و بلاغتی ازش بزنه بیرون؟!!

در خط چهارم شما با یک فضای خالی روبه‌رو هستید. در واقع نویسنده شما رو با افکارتون تنها می‌ذاره و بهتون اجازه می‌ده بعد از ضربه‌ای که خط سوم به روح شما وارد آورده، قدری در خودتون تنها بمونین و با خودتون بیندیشین که این اتفاق عجیب چه بود که بر سر شما آمد؟ در واقع نویسنده می‌داند که مخاطب در این لحظه هنوز درگیر هضم پیام بخش قبل هست و نیاز به فراغتی هر چند کوتاه داره تا باز بتونه به ضرب‌آهنگ طبیعی حیات برگرده!

در خط پنجم مرقوم فرمودن I'm waiting for you. نویسنده می‌دونه که تا اینجا تونسته مخاطب رو دیوانه‌ی خودش بکنه و قصد داره به نحوی بیان کنه که حالا که ما رو شناختی پس عزم ما کن! توی پرانتز عرض کنم که نکته‌دانان و سخن‌شناسان بر این باورند که آوردن ضمیر جمع our در خط دوم و سپس ضمیر مفرد I در خط پنجم، نشان از سیری عارفانه دارد از کثرت به وحدت؛ و از ما به من! اینجاست که مولانا هم در تأیید می‌فرماید که من نه منم، نه من منم! ضمن این که صمیمیت سیالی که در این جمله وجود داره این حس رو در مخاطب ایجاد می‌کنه که این محبوب که به ناگاه از ناکجا پیداش شده، با این که دور از دسترس می‌نمایه (!)، چه‌قدر نزدیک و ملموسه!

... و باز فضایی سفید، و دوباره فراغتی با خویشتن خویش که برای مخاطب فراهم آمده! تا بدین‌جا نویسنده مخاطب رو مثل موم در مشت گرفته و این خط خالی و فضای سفید دوم رو قرار داده تا مخاطب بعد از آن آشوب نخستین خط سوم به آرامش خط پنجم خو کنه!

و در خط آخر خداحافظی: Bye. کوتاه و تمام‌کننده؛ مثل شلیک گلوله در شقیقه‌ی مخاطب! این bye یک bye ساده نیست! تو گویی مخاطب بهت همراه با غم رو در چهره‌ی خودش و خونسردی همراه با بی‌تفاوتی رو در چهره‌ی معشوق می‌تونه ببینه!

مجموع این تفاسیر هست که من رو پابند این اسپم کرده و الان چهارماهی می‌شه که دست و دلم نمی‌ره پاکش کنم...


- هشتگ‌

#تمرین_هجونویسی #تفسیر_مثل_معلمای_ادبیات

۱۳ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۵
دکتر سین
یه حالتی هم هست صبح دیر از خواب پا می‌شی، تند‌تند و هول‌هولکی حاضر می‌شی می‌ری بیرون. بعد تو یه شیشه‌ای آیینه‌ای جایی با استرس به کله‌ت نگاه می‌کنی، اما در نهایت تعجب می‌بینی که موهات دارن خیلی باکلاس بهت نگاه می‌کنن.
آیات و روایات رو بررسی کردم؛ گویا بهش می‌گن الطاف خفیه‌ی الهی! :))
۱۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۱۱
دکتر سین

همین الان که من اینجا نشستم، داداشم یا داره تعداد تکواژ می‌شمره یا داره عین الخطأ فی الاعراب و التحلیل الصرفی می‌کنه و یا داره گزینه‌ای که blank رو best fill می‌کنه انتخاب می‌کنه! خدایا کمکش کن بترکونه؛ همچین که صداش تا اون سر دنیا بیاد...! :)

+ براش دعا کنین! :))

۱۶ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۹:۳۱
دکتر سین

همه برن بیرون، ظهر تو خونه تنها باشی، مامان بهت بگه امروز تو برنجو دم کن، تو بگی باشه، مامان بگه می‌تونی؟ با یه کم دلخوری و یه کم اعتماد به نفس و یه کم پوزخند بگی آره بابا! کاری نداره که! و سه ساعت بعد مامان برگرده و درحالی که داره به حاصل کار نگاه می‌کنه، با لبخندی حاوی ناامیدی و پوزخندِ متقابل، صدات بزنه بگه دکتر! یه دقه بیا پای گاز ببینم! این چیه الان؟!!

دلت می‌خواد سرتو بکوبی تو دیوار! یا نه؛ اصلاً کله‌تو بکنی تو قابلامه‌ی در حال دم کشیدن، مخت منبسط بشه از گوشات بزنه بیرون، بریزه تو قابلامه!!!! :|||

جای این‌که در قابلامه رو بزارم «توی» دم‌کنی، مثل «کلاه» گذاشتم رو سر قابلمه!!!! «دم‌کنی گذاشتی سرش سرما نخوره؟!!!» :|

#خفیف_شدم_رفت یا مثلاً #فوت_کوزه‌گریت_تو_حلقم و یا شاید هم #دم‌کنی_تو_هم؟!!

۱۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۶
دکتر سین


عیدتون مبارک!

+ یه تشکر هم می‌کنم از تمام دوستانی که در ختم مشترک قرآن در ماه رمضان شرکت کردن؛ خصوصاً آقاگل عزیز که بانی این حرکت شد! امیدوارم نماز روزه‌هاتون قبول باشه و از پاکی و صفایی که از رمضان کریم توشه گرفتین، قلبتون تا سال آینده پاک و صاف و باصفا بمونه. ان‌شاءالله... :)

۱۵ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۴
دکتر سین
وجدان داشتن خیلی چیز بدی است وجدانن! حالا نه آن که بخواهیم بگوییم مثلاً ما خیلی باوجدانیم‌ها! نه! حداقل خودمان می‌دانیم که چه خبر است! ما وجدانمان را در این بیست و شش سال بزرگ کرده‌ایم و گویا حتی شواهد و قرائنی وجود دارد مبنی بر این که خودمان شیرش داده‌ایم اصلاً! اما در این فقره‌ی تصحیح و نُمریدن1 با تبعیت بی‌چون و چرا از وجدانمان، خیلی بدشکل و بدفرم خودمان را اذیت کرده و به پر و پای خودمان و ایضاً خلق خدا - که همان دانشجویانمان باشند - می‌پیچیم. هرچند که گاهی اوقات هم خیلی از امتحانات را سرسری2 صحیح کرده‌ایم رفته است پی کارش. اما الگوی غالب رفتاریمان این بوده است که به‌شدت ریز و جزئی تصحیح می‌نماییم! برای همین هم می‌دانیم که حتی اگر عزممان را برای تصحیح و نمریدن یک «امتحانک»3 ساده نیز جزم نماییم، کلی وقت و انرژی ازمان به محیط اطراف متصاعد همی‌‌گردد. آن هم با این دهان ماه‌ رمضان و قحطی کالری و روزهای بلند و غیره و ذلک (خصوصاً و ذلک)!! [الان کاملاً نماز و روزه‌ام رفت در چشم و چالتان یا ادامه بدهم؟!!] خخخخ
حالا این‌ها یک طرف! نمره‌ی آزمون جامع را چرا نمی‌زنند در این سیستم به‌ظاهر گلستان؟! مَثَل حال ما به کسی ماند که در شبی سرد و طوفانی، در بیابان پای در گِل مانده باشد و کسی بخواهد بخواباند در گوش وی؛ شخص ضارب برای شخص مضروب هِی بدن بیاید، هی اقدام نکند! هی دستش را بیاورد نزدیک، هی نزند! هی بیاورد، هی نزند!4 القصه، هر بار سیستم گلستان را چک همی‌کنیم همین حال منقلب بر ما مستولی می‌گردد!! یک حالت زجرکش‌بکن‌طور و شکنجه‌گرمآبانه‌ی نافرمی است لامصب! تو گویی در خود ابوغریب یا گوانتانامو اسیر گردیده‌ایم! انگار مشیت الهی بر این قرار گرفته است که حال دانشجویانمان را با تمام وجود درک بکنیم.  اما خسته‌تر از آنیم که زین مشیت پند همی‌گیریم!5
کلاً این حالت را در زندگی خیلی تجربه کرده‌ایم! این که در آن واحد هم شکار باشیم و هم شکارچی!! هم از بالادست به نحوی بخوریم، هم زیردستمان را به شکلی بزنیم! کلاً همه‌چیز در زندگی نسبی بوده و هست و خواهد بود و در زندگی ما گویا این روزها محسوس‌تر و ملموس‌تر است این حسِ در یک آن هم ضارب و هم مضروب بودن!! مثل همین حالی که هم‌اکنون بر ما می‌رود! همین منتظر نمره بودن و ثبت نکردن نمره‌ی بقیه! :))


فوت‌نوتس
1 مصدر نمره دادن!
2 سُرسُری نه ها! سَرسَری!!
3 امتحانک یا بچه‌امتحان را معادل «کوییز» برگزیدیم؛ باشد که هنر واژه‌گزینیمان از امتداد طویل‌ترش در حلق حداد عادل جای گیرد!
4 آن شب تاریک و سرد و آن پای در گل مانده و آن بیابان صرفاً برای جو دادن در تمثیل بوده و تأثیری در روند خود تمثیل ندارد! گفتم در جریان باشید که نپرسید بعداً! :)
5 دو نقطه دی (این دو نقطه دی را در خود متن ننوشتیم تا تعلیق ایجاد کنیم مثلاً! :دی)

+ کاملاً بی‌ربط: چند پست بدهکارم به وبلاگ. اولاً کِی بود رفتیم «ابد و یک روز» را دیدیم (و حال کردیم) و الان کِی است؟! مع‌الاسف تا بدین لحظه نقدی ننگاشته‌ایم! که گر خدا قوت دهد خواهیم نگاشت. دو دیگر آن که والیمضون (سه) را نیز ننوشته‌ایم و دارد بیات می‌شود؛ که آن را نیز به حول و قوه‌ی الهی خواهیم نگاشت؛ و سه دیگر... هیچ! :)
۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
دکتر سین

کلی حرف دارم. از کجا شروع کنم؟!

۱. امروز مصاحبه‌ی آزمون جامع رو هم دادیم. به شکل قانونی باید بین مرحله‌ی کتبی و شفاهی دو هفته فاصله باشه. اما از اون‌جایی که اساتید محترم تشخیص دادن که طی دو هفته استرس ما رو نخواهد کشت، چهار هفته لفت دادن تا قشنگ اطمینان حاصل کنن که جونمون از استرس رسیده به حلقوممون!! خدا رو شکر انگار من و تمام دوستان قبول شدیم. به قول یکی از بچه‌ها اگه خدا قبول دیگه وارد دوره‌ی «درس خارج(!)» شدیم! خخخخ

۲. بابت پست دیروز معذرت می‌خوام! نمی‌خواستم کامتون رو تلخ کنم!! دوستان به‌صورت عمومی و خصوصی پرسیدن که واقعیته یا تخیل؟ عرض کنم که داستانی بود بر پایه‌ی دو واقعیت! یک واقعیت که متأسفانه در زندگی یکی از عزیزانم جریان داشت و داره! :( و یک واقعیت «دیگه»!!!!

۳. امشب از غم و غصه گفتن کار اشتباهیه! البته این کار همیشه مذمومه! اما امشب که گلی مثل امام حسن (ع) خونه‌ی پیامبر و امام علی و حضرت فاطمه (علیهم‌السلام) رو روشن کرده، باید گفت و خندید و شاد بود! عید همگی مبارک! امشب نگاهتون رو بدوزین به آسمون، مدام به ماه تمام نگاه کنین و به ماه روی «امام کریم»، صلوات بفرستین! :)

۴. ساعت ۲۲:۴۰ داریم می‌ریم که داشته باشیم «ابد و یک روز» رو! اونم در سینما، اونم بعد از دو سه سال که رنگ سینما رو ندیدیم!!! تعدد جوایزی که تو جشنواره‌ی اخیر درو کرد و واعجبا و احسنت و آفرینی که منتقدان و مردم نثار این فیلم کردن، جای تعلل باقی نمی‌ذاره! البته تا همین‌جاش هم خیلی دیر داریم برای دیدن فیلم اقدام می‌کنیم. اما ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه‌ست! :)) دوستان! یه وقت دلتون نخوادا! من خودم قول می‌دم عوض شما هم تو سینما تخمه و پاپ‌کرن و پفک بخورم!! :دی

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۷
دکتر سین

درسته که من پسر خیلی آقایی هستم و به سبب درک و شعور بالایی که دارم اصلاً طرف دود و دخانیات نمی‌رم؛ اما در کنار تمام این دلایل (و بلکه‌م در ورای این دلایل)، یه دلیل بزرگ برای نزدیک نشدن من و خواهر و برادرم به «دود» وجود داره و اونم این جمله‌ای هست که پدرم هر چند وقت یک‌بار به بهانه‌های مختلف و در قالب‌های گوناگون در خونه مطرح می‌کنه:

« پدر و مادری که خودشونو معطل بچه‌ی معتادشون می‌کنن، خرن! اول بچه‌ی معتاد رو، بعد کسی رو که بچه رو معتاد کرده، باید بذاری لب باغچه، سرشونو گوش تا گوش ببری!»

O_o

+ بابای من از هیچ چیز در زندگی به اندازه‌ی سیگار و سیگاری انزجار نداره. صفتی که من هم به ارث بردم و به داشتنش یه جورایی می‌بالم!!


۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۶
دکتر سین

نمی‌دانیم روی چه حسابی همیشه ما اگر در جمعی بگوییم می‌خواهیم در آینده‌ی نزدیک فلان حرکت را بزنیم و یا فلان فعل را به منصه‌ی ظهور برسانیم، نیروهای کائنات دست در دست یکدیگر می‌نهند تا دماغ ما را در جلوی جمع مذکور بسوزانند! فی‌المثل همین پست‌های قبلی که در وبلاگ نهادیم و به تمامی یاران این بشارت بدادیم که ما دیگر ز دست مشغله‌های کذایی خلاص گشته‌ایم و زین پس چون سابق خواهیم نگاشت و دوستان جملگی زین مژده فریادها سر دادند و وقت بر همه خوش گشت! (اعتماد به حلقم در نفس یاران!) از همان دمی که بر تکمه‌ی «ذخیره و انتشار» کلیک نمودیم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و سایرین چونان اوضاع را در هم پیچاندند که آدم کف می‌کند و دهانش ز فرط «بابا بی‌خیال!» چونان دهان اسب آبی وا می‌ماند و چشمانش از بادام به گردو مبدل می‌شود.

+ با این حساب زین پس لب دریا که قصد کردیم برویم، آفتابه‌مان را هم بایستی که ببریم. اما دردا و فغانا و وافریادا که بلاشک آفتابه سوراخ می‌شود و دل کائنات مجدد خنک می‌گردد! -_-

۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۵
دکتر سین

یه مدت نبودم دلم لک زده بود برای این حالتایی که دوست داری بنویسی اما نمی‌دونی چی بنویسی! 

وبلاگ عوضی من! دوستت دارم! :)

۷ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۵
دکتر سین