۲۳۷ مطلب با موضوع «احوالات» ثبت شده است

صبحدمان

هم من بودم،

هم سبیل بود،

هم ریش...


آنک من بودم و

آینه و

     ماشین ریش‌تراش


و بعد

فقط من بودم!

فقط

من


+ از «هیچ» هم می‌توان پست گذاشت، اگر «باور» داشته باشیم... [:دی بزرگ]

* عنوان از سعید نوری

۱۱ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۰
دکتر سین

یک. آیا شما هم وقتی عزم خوردن خیار می‌کنید، ابتدا آن را پوست کنده، سپس پوست‌ها را گوشه‌ی بشقاب چیده، سپس خیار را به چندین بخش دیسک‌شکل بریده، سپس نمک پاشیده، سپس تناول نموده و هنگامی که خیار تمام شد، پس از کمی مکث در انتها همچون -دور از جان- بز پوست‌هایش را نیز می‌خورید؛ یا من فقط این گونه‌ام؟!

دو. آیا شما هم وقتی عزم خوردن مرکبات را دارید، ابتدا آن را پوست کنده، سپس آن را پره پره کرده، سپس دستتان را با دستمال -اگر در جمع هستید- و یا با تنبان -اگر در جمع نیستید- خشک نموده، سپس پره‌ها را یک به یک خورده و هنگامی که مرکبات تمام شد، پس از کمی مکث در انتها همچون -دور از جان- سامان گلریز پوست‌هایش را نیز به شکل نگینی درمی‌آورید؛ یا فقط من این گونه‌ام؟!

سه. آیا شما هم وقتی قصد خوردن هندوانه دارید، ابتدا آن را به چهار قسمت مساوی بریده، سپس با کاردِ بزرگ، گوشت هندوانه را در هر ربع هندوانه از پوستش جدا کرده، سپس بخش جدا شده از پوست را با برش‌های موازی هم و عمود بر پوست، به چهار الی شش تکه تقسیم کرده، سپس به‌کمک چاقو و چنگال هندوانه را میل کرده، و هنگامی که هندوانه تمام شد، پس از کمی مکث در انتها همچون -دور از جان- مرغ پوست‌هایش را نیز با قاشق تا سر حد آیینه شدن صیقل می‌دهید؛ یا من فقط این گونه‌ام؟!

چهار. آیا شما هم وقتی می‌خواهید سیب نوش جان کنید، ابتدا آن را پوست کنده، سپس پوست‌ها را به گوشه‌ی بشقاب هدایت کرده، سپس گوشت سیب را از بخش میانی که حاوی هسته است جدا کرده، آن‌ها را میل کرده، و هنگامی که سیب تمام شد، پس از کمی مکث در انتها همچون -دور از جان- ماهی گوشت‌خوار آکواریومی، ابتدا بخش‌های باقی مانده از سیب، سپس هسته‌ها و در نهایت اگر سطل زباله دور باشد، چوب سیب را نیز می‌خورید؛ یا من فقط این گونه‌ام؟!


+ بگذارید احوالات خویش را به هنگام خوردن کیوی و موز و خربزه و سایرین، تشریح نکنم! خانواده رد می‌شود... :))

+ اعتراف کنید و آمرزیده شوید! «شما» با ویتامین‌ها در خلوت چگونه رفتار می‌کنید؟!! :دی

۲۲ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۵
دکتر سین

دکتر دال از شاهرود دوره و قرار شد من جاش یک فرمی رو امضا کنم!! (البته شماها این کارا رو یاد نگیرینا! جیزه! :دی) پشت تلفن بهش می‌گم که امضاتو توصیف کن تا یه وخ چیز نامربوطی از آب در نیاد! کاره دیگه. یه دفعه دیدی اون کارمندِ بی‌کار برداشت امضات رو با پرونده‌ت تطبیق داد!

می‌گه: امضای من یه گردالوئه که از طرفین یه خورده کشیده است و پایینش خط خطی داره!

من: همون امضایی که همه می‌کنن؟!

دکتر دال: آره!

و من و دکتر دال به مدت یک ربع ریسه می‌ریم! :دی


+ انتزاعی‌ترین و تخیلی‌ترین برداشت رو از امضا ما ایرانیا داریم!! علی‌القاعده امضا، نوشتن اسم و فامیلتون با دست خط خودتون باید باشه! چرا همه گردالو می‌کشن؟! :دی

+ امضای خود را توصیف کنید، بخندیم...!!! :)))

۲۰ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۴
دکتر سین

اگر از تمام زبان‌ها برایت غزل ببارند،

و از تمام قلم‌ها؛

باز هم

غزل‌ترین،

چشمان توست...

ای آسمان‌ترین واژه‌‌ی زمین!

و ای خداوندوارترین عاشقانه‌ی هستی...

ای مادر!


+ به بهانه‌ی اول آذری که گذشت... و سن من دقیقاً نصف سن مامانم شد. یعنی اون روزی که من به دنیا اومدم، سن مامانم قد الان من بود... :)

۷ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۸:۰۰
دکتر سین

جناب مستطاب، برادر جانِ جان، دیشب ز سرای دانش به منزل رجعت کرده و موجبات سرور و فرح در قلب اعضا - و حتی جوارحِ - خانواده را فراهم نمود. لدالورود به خفتان وی آویخته و ماچ و بوس بر وی نثاراندیم چندان که صورت و ریش و پشم وی لیچ افتاد! و چون جهاز اشترانش را بر زمین نهاد، بگفتیم چه برایمان آورده‌ای داداچ؟ بگفت این را! و کتابی بنهاد جلویمان! و بر جلد کتاب که تفقد نمودیم، معلوممان گشت نویسنده املا را با تک‌ماده پاس بنموده است: پرواذ؛ و چون بر پشت جلد و دُرونش نیک نگریستیم، بدانستیم که چیزی است در مایه‌های هری پاتر و این‌ها! برادر مذکور را بگفتیم خوب در سیمای ما - خاصه نواحی فوقانی لب‌ها - بنگر! حجم سیبیل ما در این کتاب می‌بگنجد آیا!! این را خودم بخوانم یا بدهم پسر نداشته‌ام؟! بگفت فروشنده گفت همگان خوانند! چون باز بر کتاب غوری چند نمودیم بازگفتیم: این که جلد دویم از هفت است! بگفت داستان‌ها پیوسته اما گسسته‌اند. فی‌الحال فیوز مغزمان بسوخت! باز قدری تورق نموده و بگفتیم: در فروشگاه سایر کتب را نیز زیارت بنمودی؟ بگفت: آری! میان این کتاب و صد سال تنهایی مردد مانده بودیم. ولکن آخرالامر پرواذ را تحفه آوردیم! گفتیم کمی مطالعه کن و این قدر خر نزن که معدل بیست را با تو در قبر نگذارند!! دو عدد کتاب بخوان که حداقل بدانی میان چه و چه مردد بمانی!! فی‌الحال برجک وی بر کف هال کتلت و لب و لوچه‌اش آویخته گشت! چون معلوممان شد که ضدحال بر عمق روح وی نفوذ کرده است، مخچه‌یمان پیغام mission complete را ساطع نموده و خرکیف گشتیم! عرضه داشتیم یاد ما در نظر یار مهم بوده که بوده! وی چکی بر گوش ما نهاد و با لبخندی گشاده عرضه داشت عوضی! دلمان برایتان مورچه گشته است. همین استنتاق بی‌شعورمآبانه‌ات را نیر دل‌تنگ بودیم! ما نیز لگدی بر پک و پهلوی وی ول نموده و فرمودیم عوضی خودت هستی! دل ما که کله‌ی مورچه گشته؛ بیا بغلم بازم! و اوقات بر همگان خوش گشت!!

  --------------------------

+ کسی پرواذ را خوانده است؟ چگونه کتابی است؟! ارزش خواندن را دارد؟

۱۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۵
دکتر سین

وقتی رفتن یه نفر این‌قدر به چشم میاد، یعنی جای اون یه نفر تو قلب بقیه بوده...



طرح بالا، یه هدیه‌ی سفارشی بود که پارسال به «مَتَر» تقدیم شده بود...

+ِ بی‌ربط: عمر این طرح در هنگام نگارش این پست، یک سال و دو ماه و سه هفته و یک روز و سیزده ساعت و چهل و چند دقیقه است!!

+ِ باربط: امیدوارم همیشه حالت خوب باشه. قدر قلب مهربونتو بدون رفیق! :)

۹ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۴۶
دکتر سین

یک. بالاخره یه کتاب از نادر ابراهیمی دست گرفتم: یک عاشقانه‌ی آرام. ولی وجدانن خیلی کند جلو می‌ره. این آقا نادر خانِ ابراهیمی می‌بایست شعر می‌نوشت؛ نه رمان!!! نمی‌دونم شما هم این جوری هستین یا نه؟! من وقتی کتاب شعر می‌خونم، هر صفحه‌ش پیش اومده که تا نیم ساعتم ورق نخورده! این «نادرنوشت» هم شده مثل اونا! دوتا پاراگراف می‌خونم مخم پیغام می‌ده:

Calculating! Please Wait!


دو. در همون اوایل کتابِ آقا نادر (!) می‌خونیم که:

... من با لهجه‌ی گیلکی گفتم: سلام!
دختر با لهجه‌ی شیرین آذری‌اش جواب داد: «سلام!» و بر جا ماند. دیگر نمی‌دانستم چه بگویم، و باز دیدم که دختر، آنقدر بالابلند است که می‌تواند چهره به جای خورشید صلاة ظهر بنشاند.
دختر، زیر نگاه پرشرم شمالی‌ام لبخند زد و به نرمی مه واقعی پرسید: اینجا چه می‌خواهید؟
- برای عسل آمده‌ام: عسل اصل!
- منم. منم عسل اصل!
- عسل می‌خواهم نه کندوی عسل - با صد هزار زنبور گزنده‌ی بی‌پروا!

عسل خندید...

نظر شخصی بنده اینه که دخترا همین یه بخش رو خوب درک کنن و به کار ببندن، می‌بینن که مخ آقایون رو با کمی صراحت، به‌سادگیِ همین یه جمله‌ی «منم عسل اصل» می‌شه زد! الکی نگین شوهر نیست! والا به خدا!


سه. اجازه بدین یک عدد کتاب هم در این صحنه معرفی کنم بهتون:

عنوان: «شمس پرنده» - 48 غزل از دیوان شمس تبریزی

انتشارات: مؤسسه‌ی فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر

خرید آنلاین (18000 تومان)

+ این کتاب از هموناییه که در بند یک بهش اشاره شد!!

گذشته از این که کتاب گلچین زیبایی از دیوان شمس هست و ارزش ادبی بالایی داره؛ به چند دلیلِ شخصیِ زیر هم تهیه کردن این کتاب توصیه می‌شه:

آ. گرافیک زیبا... همین! توضیح نداره که! بگیرید، ببینید، متوجه می‌شین خودتون! :)

ب. ترجمه‌ی انگلیسی اشعار. برای خودم به شخصه خیلی جالبه که مولانایی که انگلیسی زبونا می‌بینن و می‌پسندن چه شکلیه! توی این کتاب می‌تونین از این زاویه به موضوع نگاه کنین!

پ. اگر خواستین به یه دوست فرهیخته هدیه بدین، شدیداً و اکیداً و قویاً توصیه می‌شه... :)


چهار. خوانش بخشی از یک غزل از شمس پرنده:


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

Show your face, the rose garden; the flower bed. That's what I long for. / Open your lips, pour an ocean of sweetness. That's what I long for.


ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر / کان چهره‌ی مشعشع تابانم آرزوست

O, sun of beauty! Emerge from the clouds, / Seeing your radiant, luminous face. That's what I long for.


بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز / بازآمدم که ساعد سلطانم آرزوست

Out of yearning for you I heard the beating of the falcon drum / I flew back to rest on the armlet of the King. That's what I long for.


گفتی ز ناز: «بیش مرنجان مرا برو» / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست...

Coyly, you said: "Bother me no more, leave!" / The moment toy say: "Bother me no more!" That's what I long for...

۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۷
دکتر سین

[.] یه تشکری کنم همین اول پستی از مخابرات عزیز؛ که گزینه‌ی یه دوری می‌زنیم و بر می‌گردیم رو هم به صفحه‌ی خرید ترافیک اضافه کردن! :|

[:] بامزه‌ترین آهنگ پیشوازی که شنیدین چی بوده؟! من دیروز زنگ زدم به یه بابایی، پیشوازش این بود! وجدانن کرکر خنده‌ست! گوشی رو که برداشته بود، هر چی می‌خواستم رسمی صحبت کنم، نمی‌شد لامصب! :))

[:.] سر کلاس به دانشجوها گفته‌م که شماها به عنوان مهندسای بعد از این، باید برای انجام هر فعالیت مهندسی دنبال استانداردش بگردین و طبق اون انجامش بدین. امروز یکیشون ازم پرسید این گونیا رو چه جوری از روی میز بردارم؟!! دنبال روش استانداردش بود! -_-

[::] دیروز با عموم (= عمویم!) صحبت می‌کردم؛ بحث رسیده بود به اینجا که ترکیه دوده‌ی ته کوره‌ی کارخونه‌شونو می‌خریده می‌برده می‌ریخته تو ریمل و اینا؛ باز به خودمون می‌فروخته! عموی مذکور در پاسخ به پرسش بنده که گفتم مگه توی دوده‌ی کوره فلزات سنگین مثل سرب وجود نداره، پاسخ داد: بدن به سرب نیاز داره! و در ادامه افزود: سرب مورد نیاز بدن از پوست قابل جذبه! از تو داشتم می‌ترکیدم از خنده. اما از بیرون می‌گفتم: «چه جالب! نمی‌دونستم!» بس که مبادی آدابم من! خدا حفظم کنه... :))

۸ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۵
دکتر سین

دیروز وسط کلاس گوشی یکی از دانشجوها ناغافل شروع کرد آژیر کشیدن! طفلی دانشجوئه خیلی هول شده بود. اولش کلی طول کشید تا گوشی رو از تو کیفش دربیاره. بعد کلی هی خواست ساکتش کنه؛ نشد! بعد با دستپاچگی پا شد بره بیرون!

هر چی وایسادم دیدم موقعیت به این ملسی، کسی تیکه نمی‌ندازه! مجبور شدم خودم به جای دانشجوها دست به کار بشم... بهش گفتم باید سیم قرمزه رو ببری! اول یه ثانیه سکوت مطلق شد (که در پس‌زمینه صدای آژیر میومد کماکان) و بعد کلاس رفت رو هوا! :)))

+ خودم دوران دانشجوییم هیچ وقت از این کارا نکرده بودم!! :دی

۱۴ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۶
دکتر سین
بهش می‌گم دوست عزیز! جاست اِ تریم! فقط دور موهامو خط بگیر! برداشته کله رو کرده مث سربازای آلمان نازی!
کتمم که حواسم نبوده نشستم روش، شده عین دستمال کاغذی‌ای که توش فین کرده باشی! اونم نه یه بار - دو بار! اون قدر که مخت خالی شده باشه وسط دستمال!
اون شلوار آدمیزادیه‌مم کثیف بود مجبور شدم این گونیه رو بپوشم.
کفشامم که یادم رفته واکس بزنم!
ناهارم که یادم رفته بگیرم برای امروز!
سرما هم که خورده‌م!
گوشی ممدم که خاموشه همه‌ش!

هووووووفففففف! عجب روزیه امروز!

۱۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۱
دکتر سین