من و اخوی و پرواذ
جناب مستطاب، برادر جانِ جان، دیشب ز سرای دانش به منزل رجعت کرده و موجبات سرور و فرح در قلب اعضا - و حتی جوارحِ - خانواده را فراهم نمود. لدالورود به خفتان وی آویخته و ماچ و بوس بر وی نثاراندیم چندان که صورت و ریش و پشم وی لیچ افتاد! و چون جهاز اشترانش را بر زمین نهاد، بگفتیم چه برایمان آوردهای داداچ؟ بگفت این را! و کتابی بنهاد جلویمان! و بر جلد کتاب که تفقد نمودیم، معلوممان گشت نویسنده املا را با تکماده پاس بنموده است: پرواذ؛ و چون بر پشت جلد و دُرونش نیک نگریستیم، بدانستیم که چیزی است در مایههای هری پاتر و اینها! برادر مذکور را بگفتیم خوب در سیمای ما - خاصه نواحی فوقانی لبها - بنگر! حجم سیبیل ما در این کتاب میبگنجد آیا!! این را خودم بخوانم یا بدهم پسر نداشتهام؟! بگفت فروشنده گفت همگان خوانند! چون باز بر کتاب غوری چند نمودیم بازگفتیم: این که جلد دویم از هفت است! بگفت داستانها پیوسته اما گسستهاند. فیالحال فیوز مغزمان بسوخت! باز قدری تورق نموده و بگفتیم: در فروشگاه سایر کتب را نیز زیارت بنمودی؟ بگفت: آری! میان این کتاب و صد سال تنهایی مردد مانده بودیم. ولکن آخرالامر پرواذ را تحفه آوردیم! گفتیم کمی مطالعه کن و این قدر خر نزن که معدل بیست را با تو در قبر نگذارند!! دو عدد کتاب بخوان که حداقل بدانی میان چه و چه مردد بمانی!! فیالحال برجک وی بر کف هال کتلت و لب و لوچهاش آویخته گشت! چون معلوممان شد که ضدحال بر عمق روح وی نفوذ کرده است، مخچهیمان پیغام mission complete را ساطع نموده و خرکیف گشتیم! عرضه داشتیم یاد ما در نظر یار مهم بوده که بوده! وی چکی بر گوش ما نهاد و با لبخندی گشاده عرضه داشت عوضی! دلمان برایتان مورچه گشته است. همین استنتاق بیشعورمآبانهات را نیر دلتنگ بودیم! ما نیز لگدی بر پک و پهلوی وی ول نموده و فرمودیم عوضی خودت هستی! دل ما که کلهی مورچه گشته؛ بیا بغلم بازم! و اوقات بر همگان خوش گشت!!
--------------------------
+ کسی پرواذ را خوانده است؟ چگونه کتابی است؟! ارزش خواندن را دارد؟