۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یکی از روزهای آخر بهار سال هشتاد و یک بود که من جانداری به نام امیر مهدی ژوله را دیدم. او شبیه میله‌ی پرچم بود. او فکر می‌کرد یک ورزشی‌نویس است. او فکر می‌کرد چون در نشریات تماشاگران، پیام‌آور و جهان فوتبال مطلب نوشته حتماً ورزشی‌نویس است، اما اشتباه می‌کرد؛ نبود. عمراً. او یک طنزنویس بود. این را خودش هم نمی‌دانست. یعنی عقلش نمی‌رسید که بداند. برای همین هم شروع کرد به نوشتن مطالب ورزشی و به این ترتیب او مثل بقیه زندگی‌اش یک راه اشتباه را ادامه داد.

مطالب ورزشی او در چلچراغ چاپ می‌شد و خودش کلی احساس می‌کرد دارد ورزشی‌نویس بزرگی می‌شود، اما نمی‌شد.

یک روز یک مطلبی نوشت به اسم یادداشت یک کودک فهیم. قرار بود این ستون در طول مدت جام جهانی به چاپ برسد. رسید. خوب بود. خودش اینطور فکر نمی‌کرد. بس که خنگ بود. گفتم بیا و یک بار توی عمرت واقعاً فهیم باش و این ستون را حفظ کن. ستون، تبدیل به ستونی ثابت شد. رفته رفته طرفدار و هوادار و ... حتی خواستگار پیدا شد. او به تدریج از صورت یک میله پرچم بدل به یک چهره جهانی شد. من از او ذوق می‌کردم. یک جاهایی احساسات خوبی نسبت به او پیدا می‌کردم. وقتی در مراسم شب چله چلچراغ مردم چند کیلو وات ساعت برایش دست زدند، از این‌جا تا شابدالعظیم احساس خرسندمدارانه‌ای به من دست داد.

یک روز فردی موسوم به فریدون عموزاده خلیلی به او پیشنهاد داد بیا کتابت بکنیم، او هم گفت با اجازه بزرگترها بع‌له.

حالا من در این برهه حساس و حتی صحنه‌دار از زمان معتقدم او اگر قدر خودش را بداند و اینقدر بچه‌بازی از خودش در نکند روزی آدم می‌شود. به هر حال از میله پرچم بودن که بهتر است.


متنی که خوندین، پیشگفتاریه با عنوان «او روزی آدم می‌شود» که «ابراهیم رها» اول کتاب «دست‌نوشته‌های یک کودک فهیم» اثر «امیر مهدی ژوله» نوشته.

شاید خیلیا تا چند ماه قبل اسم ژوله رو فقط توی تیتراژ بعضی از سریالا دیده بوده باشن. اما ژوله امروز یکی از حرفه‌ای‌های طنزنویسی ایرانه. کتابی که امروز معرفی کردم، نقطه‌ی رسمی شروع ژوله، به‌عنوان ژوله‌ای که امروز می‌شناسیم، هستش! کتاب، کم‌حجمه: حدود ۹۰ صفحه. خوندنش وقتی ازتون نمی‌گیره، اما کلی بهتون انرژی می‌ده!

امیدوارم بخونین و لذت ببرین.


این تصویر روی جلده ...


... و اینم پشت جلده! :)

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۴
دکتر سین

«یکی» از بزرگ‌ترین دغدغه‌های من، موقع ایجاد وبلاگم، انتخاب اسم بود. بعد از کلی فکر، دکتر سین رو برگزیدم؛ چون سین که هستم، دکتر هم ایشالا دارم می‌شم! (تف تو ریا!) حالا چند روزه با دکتر میم آشنا شدم. کلی استرس گرفتم؛ رفتم دیدم از من مسبوق به سابقه‌تره (یعنی قدیمی‌تره)!! حالا چند روزه «گلامِ» درونم هی بهم می‌گه: «من می‌دونم! همه الان فکر می‌کنن تو اسمتو کپ زدی!! من می‌دونم!» :||||||||||||


+ گلام همونیه که تو گالیور هی نفوث بد می‌زد! :| دهه شصتیا یادشونه!

+ به نظرتون اسمم رو عوض کنم؟ کسی تو ثبت احوال بیان آشنا نداره؟! :|

+ بی‌ربط یک: من پنج‌تا عمو و یه عمه دارم که مخفف اسم همشون میم.سین. هست! بابام هم ایضاً! یه خاله و یه دایی هم دارم که هر دو پ.عین. هستن؛ مامانم هم ایضاً!!

+ بی‌‌ربط دو: یه روز نشستم حساب کردم، دیدم این هشتمین وبلاگیه که من توش می‌نویسم!! البته دومین وبلاگ خصوصیمه‌ها. اولین وبلاگ خصوصیم توی کم‌تر از یه سال هک شد! :| سه‌تا وبلاگ مربوط به تدریس‌‎هام داشتم و دارم. یه وبلاگ برای هم‌نویسی هستش. یه وبلاگ گروهی داشتیم برای مشاعره، که الان دیگه وجود نداره! یه وبلاگ گروهی هم بود برای من و چارتا از دوستان دبیرستانیم. خدا رو شکر این مورد آخر رو کسی از شماها ندیده! خخخخ

۱۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۵
دکتر سین

زیاد صلوات بفرستین! خصوصاً این روزا...



+ التماس دعا...

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۱
دکتر سین

۱

- آخ آخ! می‌دونی آدم کجاش می‌سوزه؟

- نه! کجاش؟

- هر جاش که در معرض گرمای شدید قرار بگیره!

-  :|


۲

- می‌دونی شاعر چی می‌گه؟

- نه! چی می‌گه؟

- شعر می‌گه!

-  :|


۳

- می‌دونی الان چی می‌چسبه؟

- چایی داغ؟!

- نخیر! چسب!!

-  :|


+ کلاً جمله رو که با «می‌دونی ...» شروع می‌کنه، باید توقع داشته باشی یه حرف لوسِ یخِ بی‌مزه‌ی ... از دهنش در بیاد!!

+ بدبختی اینه که خودش از صمیم قلب باور داره که بامزه‌ست! :|

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر سین

یادم نیست این فایل رو از کجا آوردم؟! و اصلاً یادم هم نیست مربوط به دانشگاه خودنمون هست یانه! و کلاً نمی‌دونم قبلاً دیدینش یا نه!! اما کسایی که دانشجو هستن، یا بودن، حتماً «همدردی» خواهند کرد! خخخ


 دانشجوترها!
حجم: 1.01 مگابایت


+دانشجویان عزیز! «روزمون» مبارک!! :)

۱۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
دکتر سین

چندی پیش جناب هولدن خان، داستان کوتاهی رو که چند سال قبل نوشته بود، در ده قسمت توی وبلاگ خودش منتشر کرد. اون‌چه که می‌خونین، مرور و نقدی کوتاه بر این اثره.

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۷:۳۳
دکتر سین

نشستم تو سایت؛ اومده می‌گه فلش دارین؟! می‌خوام پرینت بگیرم. می‌گم آره؛ فقط ویروس داره‌ها! می‌گه عیب نداره؛ فلشو می‌گیره می‌زنه به لپ‌تاپش. شروع می‌کنه اسکن کردن... «عه! انگار داره ویروساتونو پاک می‌کنه؟ لازمشون نداشتین؟» (-_-)

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۲
دکتر سین
«داستان دوستان» به‌روز شد: بخوانید...
۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۰
دکتر سین
... برای خنداونه و علی‌الخصوص جناب خان!
+ همین دیگه! گفتم در جریان باشین! :|
۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۳
دکتر سین

- ننه! به روح آقا جون اعتقاد داری؟

- من به زنده‌ی باباتم اعتقاد نداشتم! حالا که گور به گور شده دیگه جای خود داره!

- ولی روح آقا جون اومد به خوابم ننه! گفت نذار ننه‌ت زن ممد ماست‌بند بشه. گفت مشکی که من قطره قطره آبرو ریختم توش، ننه‌ت داره می‌بره بریزه تو خلای خونه‌ی ممد ماست‌بند! ننه! آقا جون داره تنش تو گور می‌لرزه! این چه کاریه آخه دم پیری ننه؟! بیا و از خر شیطون بیا پایین. نوکرتم ننه! نکن!

- برو ذلیل‌مرده! برو دهن منو وا نکن! من خودم بزرگت کردم. تو می‌خوای سر منو گول بمالی؟ اگه بنا به خالی بستن باشه، اصلاً منم خودم آقاجونتو دیدم! نشسته بود تو بهشت؛ دور تا دورشو حوریا گرفته بودن! بش گفتم سلطون خان! بی‌وفا! به همین راحتی نرگستو تنها گذاشتی رفتی؟ منو تنها گذاشتی رفتی پی خوشیت؟! من موندم و اون کره‌خر یه‌لا قبات! بهم گفت: نرگسی! قربون اون قیافه‌ی بق‌کرده‌ت بشم! این که غصه نداره! تا ممد آقا هست، غمت نباشه! سرخ و سفید شدم، گفتم کودوم ممدو می‌گی سلطون خان؟ گفت: همون ممد ماست‌بند خودمون دیگه زن! من از چشای خودم بیش‌تر بهش اعتماد دارم! خوردی ذلیل‌مرده؟ حالا برو! برو اینقدم به پر و پای من و ممد آقا نپیچ!

- آخه ننه ...

- آخه و مرض! می‌گم برو از جلو چشَم! یه بار دیگه هم خواب آقا جونتو برام ببینی، می‌دم ممد آقا بدوشتت، از شیرت یه تاغار ماست درست کنه، بریزه تو حلقت خفه شیا!

۷ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
دکتر سین