یکی از روزهای آخر بهار سال هشتاد و یک بود که من جانداری به نام امیر مهدی ژوله را دیدم. او شبیه میلهی پرچم بود. او فکر میکرد یک ورزشینویس است. او فکر میکرد چون در نشریات تماشاگران، پیامآور و جهان فوتبال مطلب نوشته حتماً ورزشینویس است، اما اشتباه میکرد؛ نبود. عمراً. او یک طنزنویس بود. این را خودش هم نمیدانست. یعنی عقلش نمیرسید که بداند. برای همین هم شروع کرد به نوشتن مطالب ورزشی و به این ترتیب او مثل بقیه زندگیاش یک راه اشتباه را ادامه داد.
مطالب ورزشی او در چلچراغ چاپ میشد و خودش کلی احساس میکرد دارد ورزشینویس بزرگی میشود، اما نمیشد.
یک روز یک مطلبی نوشت به اسم یادداشت یک کودک فهیم. قرار بود این ستون در طول مدت جام جهانی به چاپ برسد. رسید. خوب بود. خودش اینطور فکر نمیکرد. بس که خنگ بود. گفتم بیا و یک بار توی عمرت واقعاً فهیم باش و این ستون را حفظ کن. ستون، تبدیل به ستونی ثابت شد. رفته رفته طرفدار و هوادار و ... حتی خواستگار پیدا شد. او به تدریج از صورت یک میله پرچم بدل به یک چهره جهانی شد. من از او ذوق میکردم. یک جاهایی احساسات خوبی نسبت به او پیدا میکردم. وقتی در مراسم شب چله چلچراغ مردم چند کیلو وات ساعت برایش دست زدند، از اینجا تا شابدالعظیم احساس خرسندمدارانهای به من دست داد.
یک روز فردی موسوم به فریدون عموزاده خلیلی به او پیشنهاد داد بیا کتابت بکنیم، او هم گفت با اجازه بزرگترها بعله.
حالا من در این برهه حساس و حتی صحنهدار از زمان معتقدم او اگر قدر خودش را بداند و اینقدر بچهبازی از خودش در نکند روزی آدم میشود. به هر حال از میله پرچم بودن که بهتر است.
متنی که خوندین، پیشگفتاریه با عنوان «او روزی آدم میشود» که «ابراهیم رها» اول کتاب «دستنوشتههای یک کودک فهیم» اثر «امیر مهدی ژوله» نوشته.
شاید خیلیا تا چند ماه قبل اسم ژوله رو فقط توی تیتراژ بعضی از سریالا دیده بوده باشن. اما ژوله امروز یکی از حرفهایهای طنزنویسی ایرانه. کتابی که امروز معرفی کردم، نقطهی رسمی شروع ژوله، بهعنوان ژولهای که امروز میشناسیم، هستش! کتاب، کمحجمه: حدود ۹۰ صفحه. خوندنش وقتی ازتون نمیگیره، اما کلی بهتون انرژی میده!
امیدوارم بخونین و لذت ببرین.
این تصویر روی جلده ...
... و اینم پشت جلده! :)