۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

شنیده‌ین می‌گن کلاغا همیشه دارن پی اشیای براق می‌گردن ببرن تو لونه‌شون؟ هر چیز براقی! قاشق، شیشه‌، انگشتر، زیپ. بعضی از آدما هم توی زندگی مَجازیشون کلاغن! یه عالمه کانال و گروهو و آدمو دنبال می‌کنن و همیشه چندصدهزارتا پیام نخونده دارن. بعضی از کانالا رو حتی نمی‌رسن ماهی یک‌بارم نگاه کنن. اما شما بگو اگه یک بار به مخیله‌شون خطور کرده باشه که بخوان از این گروها و کانالای بلااستفاده بیان بیرون. صندوق ورودی ایمیلشون به‌خاطر این‌که آدرسشو برای عضویت توی میلیون‌تا سایت اَلَکی پَلَکی وارد کرده‌‌ن، همیشه پر از ایمیلای نخونده‌ست؛ که هیچ‌وقتم قرار نیست خونده بشن. بازم با این حال فکر پاک‌کردن و حذف‌کردن عضویتای بی‌خودی می‌ترسوندشون. درست انگار که از کلاغ بخوای انگشترا و قاشقا و زیپاشو بندازه دور!


+ بازنشر: موقع نوشتن پست امروز هی به این فکر می‌کردم چه‌قدر زندگی با کسایی که کلاغ‌بازی درمیارن رومخه! بعد یاد سه سال پیش افتادم که یه مطلبی نوشته بودم که توی مقدمه‌ش به همین «اخلاق ضدکلاغی» خودم اشاره کرده بودم. دیدم بازنشر اون مطلب قدیمی خالی از لطف نیست. بخوانید: [اسپم] :)

++ اون اسپمه رو هنوزم که هنوزه پاکش نکرده‌م! :دی

۱۷ دیدگاه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۳۷
دکتر سین

یکم. تنبلی، سستی، لمیدن و انفعال کلماتی هستن که «ابلوموف» و «ابلومویسم» رو به‌خوبی توصیف می‌کنن.

ابلوموف شاه‌کار ایوان گُنچارُف نویسنده‌ی روسه که حدود صدوچهل سال پیش نوشته شده؛ اما به هیچ عنوان بوی کهنگی نمی‌ده. برعکس، زبان هجوآمیز، طنازانه و گاهی طعنه‌زن، توصیفات دقیق، باریک‌بینانه و باجزئیات زیاد و خمیرمایه‌ی داستان - ابلومویسم - رمان رو حسابی خوندنی و جذاب کرده؛ مضاف بر این‌که مترجم خبره و کاربلدی مثل سروش حبیبی ترجمه‌ش کرده باشه.

دویّم. موقع خوندن این کتاب، شباهت زندگی و رفتار و اخلاق خودم، خونواده‌م و جامعه‌مو با ابلوموف و اطرافیانش می‌بینم و احساس ترس و تردید و تحقیر همراه با تأمل نسبت به خودم و اطرافم بهم دست می‌ده. این شباهت بعضی جاها ان‌قدر زیاد می‌شه که انگار یه نویسنده‌ی ایرانی داره یه خونواده رو از جامعه‌ی من توصیف می‌کنه. با همون سطح از دغدغه و همون سطح از خمودگی.

مخلص کلام این‌که اگر ذره‌ای سستی، تن‌پروری و بی‌تصمیمی تو وجودتون باشه، این داستان تلنگر بزرگی بهتون می‌زنه...

سیّم. فایل صوتی زیر و فایلای شبیه به اینو وقتایی که حسش باشه و محیط ساکت باشه، ضبط می‌کنم و بعدتر - بیشتر موقع خواب - دوباره گوش می‌دم. این فایلا برای مصرف شخصیه در واقع! ولی چند شب پیش که هندزفری تو گوشم بود و داشتم به این بخش از کتاب گوش می‌دادم، یادم افتاد که چند وقتیه سراغ وبلاگم نیومدم. همون‌جا تصمیم گرفتم که این فایلو پستش کنم توی وبلاگ.

شروع و پایان این فایل از ابتدا یا انتهای بخش خاصی از کتاب نیست. کاملاً یه برش رندوم از وسط کتابه؛ پس خیلی دنبال آغاز و انجام مشخصی نگردین. این بخش مربوط به دوران کودکی ابلوموفه و خونه و خونواده‌ای رو توصیف می‌کنه که بذر انفعالو تو وجود ابلوموف کوچک کاشتن. آدمایی که خودشون هم از هر نوع هیجان و کوششی فراری‌ان و چسبیدن به گوشه‌ی امن و بی‌خطر خودشون...

بیش‌تر از این توضیح نمی‌دم؛ چون خود داستان به‌قدر کافی گویا هست. پیشاپیش به‌خاطر حجم فایل هم عذرخواهم! :دی

پیش‌کش حضور منورتون، خوانش بخشی از کتاب:

*** خطر لو دادن داستان: اگر می‌خواین کتابو خودتون بعداً بخونین، گوش دادن به فایل زیر ممکنه داستانو براتون لوس کنه ***

 

 

۱۳ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۵
دکتر سین

اینترنت کامپیوتر خونه خیلی کنده، اون‌قدر کند که یه فایل کوچیک رو هم به زور می‌تونم آپلود یا دانلود کنم. در حالی‌که وقتی با گوشی از طریق وای‌فای به‌کمک همون مودم وصل می‌شم به اینترنت، سرعت خیلی خوبه. بنابراین مشکل از آی اس پی و مودم و خط تلفن نیست. هر چی هست، زیر سر این کامپیوتره‌ست. کسی می‌دونه مشکل چی می‌تونه باشه؟ دارم زجر می‌کشم از دستش!


+ فردا سمینار دارم. باید به اساتید گزارش پیشرفت رساله‌مو ارائه کنم. یه کم استرس دارم. این چند وقت غیرفعال بودنم برای اینه که تمام تمرکز و فکرم درگیر جلسه‌ی فرداست. ایشالا به خوشی تموم بشه و برگردم به وبلاگ‌نویسی. دلم تنگ شده برا اینجا...

۱۶ دیدگاه موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۹:۵۰
دکتر سین