1209- این نیز بگذرد...
همیشه اونجوری نمیشه که ما میخوایم. بعد از اون همه کتاب خوندن و دیدن فیلمای آموزشی و استرس کنکور و مصاحبه، آخرش نشد که بشه. حیف! کلی براش زحمت کشیدم. کلی برای گرفتن توصیهنامهها از این دانشگاه به اون دانشگاه رفتم. کلی وقت برای جور کردن مدارک گذاشتم. اما انگار قسمت نبود. کاش به حرف دکتر سین گوش میدادم و چند ماه قبل از مصاحبه با استاد مورد نظرم مکاتبه میکردم! [:دی]
روز اول که نتایج مصاحبهها اعلام شد، رفتم توی سایت تا ببینم چه کردهم. اولش وارد فاز شوک شدم. اما بعد که طی چند ساعت چندین مرتبه سایت رو چک کردم، وارد فاز یقین شدم. باور کردم که چشمام دارن درست میبینن و انگار واقعاً امسال دکتری قبول نشدهم. سپس، خوب که عمق فاجعه رو حس کردم، وارد فازِ زار زار گریستن شدم. در واقع بالشتمو سه روزه گذاشتم تو آفتاب، ولی هنوز خشک نشده. الانم کمکم دارم وارد فاز پذیرش میشم. به این فکر میکنم حتماً خیر و صلاحی توش بوده که قبول نشدهم. دنیا که به آخر نرسیده.
علیالحساب فعلاً یه مدت از وبلاگنویسی فاصله میگیرم. میخوام تمرکز کنم ببینم حرکت بعدیم در زندگی چیه. شاید به حرف بابا گوش دادم و رفتم یه رشتهٔ دیگه. شاید به قول مامان و عمه بیخیال درس شدم و شوهر کردم. شایدم به توصیهٔ داداشم وارد فعالیتای اقتصادی شدم! [:دی] ولی الان به فاصله گرفتن از همه چیز نیاز دارم. حالا که دیگه عجلهای هم برای دفاع ارشد ندارم، فرصت خوبیه تا بشینم حساب کنم ببینم کجام و بادبانا رو به کدوم سمت باید بگردونم.
فکر میکنم توی این مدت دلم برای وبلاگ و وبلاگنویسی تنگ بشه. شایدم نشه! نمیدونم. ولی مطمئن باشین کمافیالسابق همهتون رو میخونم و کامنت میدم. امیدوارم بتونم سریعتر به جمعبندی درست و منطقی برسم. دعام کنین. :)
+ تا حالا شده دو بار در یک چالش شرکت کنین؟! [کلیک! :دی] به دعوت شباهنگ برای چالش رادیو بلاگیهای عزیزم...
+ سرکار خانوم شباهنگ! این همون پست خداحافظیه که بارها دربارهش حرف زدیم و میگفتیم «نچ نچ نچ! چرا بعضیا بدون خدافظی یهو میذارن و میرن!» یهو نذار برو. اصن دیر اومدی نخواه زود برو! امیدوارم هر تصمیمی میگیری، شروع کردن فصل «چهار» هم بخشی از برنامهت باشه. :)
+ در همین راستا جا داره بگم که پست جولیک الحق مرزهای «من بهجای تو» رو به دور از دسترسترین شکل ممکن درنوردیده! جداً تشویق داره. :)