آیا این نمودار که در زیر نمودار گشته، بیانگر کدامین واقعیت مرموز و در عین حال تأملبرانگیزاننده میباشد؟
آیا روند رو به سقوط تعداد نبشتههای این وبلاگ از آغاز بهمن گذشته در این نمودار مشهود و مبرهن نمیباشد؟
آیا میدانید که چه شد که چنین شد؟
ما، یعنی دوکتور سین، به حول و قوهی الهی آخرین امتحانی را که یک فرد در طول دورهی تحصیلش میدهد، دادیم: آزمون جامع! که انشاءالله تعالی پاس گردد! (خداوند آمینگو را بیامرزاد!)
بنا به اقوال معتبر و بعضاً نامعتبر، آزمون جامع به روایتی غول مرحله آخر امتحانات به شمار میرود و در شرایط عادی، یک انسان عادی پس از آن آزمون کذایی، هیچ آزمونی را در عمر خود تجربه نخواهد کرد؛ مگر این که رشته جدیدی را در دانشگاه شروع کند! که اگر بکند، همانا خر مخش را لیسیده است!
در آزمون جامع شما تعداد ناقابل سه الی پنج عدد آزمون تشریحی را پشت سر هم میدهید، تا اگر در زیر فشار آزمون نمردید، بر اساتید محترم گروه آموزشی مکشوف گردد که شما چند مرده حلاج هستید و نیز معلومشان گردد که صلاحیت شروع کار بر روی تز دوکتورای خود را دارید آیا؟!!
و اما شرح ما وقع:
ما دوکتوران آزمون جامع بده، نخستین ساعات بامدادان روز سهشنبه بیست و هشتم اردیبهشتی که گذشت، بنا به قرار مقرر، در دفتر دانشکده جمع آمده بودیم و با چشمانی پف کرده و زنبیلی که پر بود از تقلبات و اغذیهجات، منتظر و مترصد آغاز آزمون جامع بودیم که معلوممان گشت که سه تن از یازده تن از ما دوکتوران آزمونجامعبده، نیامدهاند. یعنی هنوز در بوته آزمایش نرفته سهتایمان اوت گشتندی!! استرس خودمان کم بود، مال اینها هم بدان فزون گشت!
جناب مستطاب، دوکتور خ که نماینده تحصیلات تکمیلی در آزمون ما بودندی، نیم ساعت ما هشت دوکتور را با استرس مواج در دل، کاشته بود و تا ایشان بیامدند، علف بود که در زیر ما جوانه میزد! القصه، دوکتور خ پس از نیم ساعت تأخیر با لبخندی گشاده بیامد و ما را به سمت مقتل رهنون گشت.
در ابتدای آزمون بنشسته بودیم که دوکتوری زان سوی ندا در داد که من زین پس روزنامه هم نخواهم که خواندن! و ما دیگر دوکتوران با لبخند تصدیق نمودیم و احسنت و تبارک الله احسن الخالقین به این نظر پرمغز نثاراندیم. بعدتر مکشوفمان گشت که ایشان پدر دو عدد طفل معصوم میباشند که خداوند حفظشان کناد!
آزمون نخست، چونان گلابی بود و ما با یکی دو ضربه کاری بر خفتان وی را ز اسب به زیر کشاندیم. هر چند که خیلی ریز آن وسط مسطها سوتیهایی هم دادهایم، اما از ظواهر چنین برآید که خوب دادهایم، چه خوب دادنی!
آزمون دویم، آزمونی چونان هلو بود ولکن ما بدنمان به هلو حساسیت دارد و کهیر میزند و بیرون میریزد و تقریباً میتوان گفت به تمامی گند زدهایم! اصولاً هر چه آزمون سادهتر باشد ما اصولاً گندتر میزنیم! و دلیلش هم از بدو تولد تا کنون بر ما پوشیده مانده است!!
آزمون سیم هم آزمونی بس باقلوا بود. اما چون در قند و چربی و اورهی ما قدری خون یافت میشود، میانهیمان با باقلوا هم خوب نمیباشد!
در کل چون گلابی و هلو و باقلوا را با هم نوش جان نمودهایم چند روزی است گلاب به رویتان مزاج روحی و روانیمان روان است! حال برویم که ببندیم روانمان را به خارشتر تا مگر شفایی حاصل گردد!
تمام این اراجیف را بافتیم تا بگوییم که از ابتدای این ترم درگیر زیر یه خم گرفتن از آزمون جامع بودیم تا مگر خاک شویم یا کنیم! اما کنون که بگذشت، با توکل به ذات احدیت زین پس کمافیالسابق ما اینجا اراجیف میبافیم شما هم بیایید بهبه و چهچه بکنید. خداوند عمرتان دهاد! :)
+ عیدتان هم پیشاپیش مبارک! :)