۵۱ مطلب با موضوع «بلاگینگ» ثبت شده است

اولندش که تولد منه بیست و پنجم. بدویین اگر کادویی کیکی چیزی می‌خواین بخرین، بخرین؛ به هیچ وجه من الوجوه، نمی‌دونستم و پول نداشتم و اینا هم پذیرفته نیست. ضمن این که ارزش مادی هدیه‌ها هم خیلی مهمه. گفتم که در جریان باشین. :دی

دومندش: جونم براتون بگه که توی رادیو بلاگی‌ها قرار بر این شده که عید نوروز رو به کمک شما دوستان و عزیزان جشن بگیریم و ویژه‌برنامه‌ی سال تحویل رو با مشارکت شماها تولید بکنیم. شما به دو شکل می‌تونین به ماها کمک کنین: نوشتن یک پست با عنوان «سازت رو با بهار کوک کن» و یا «تقلید صدا». تا بیست و پنجم وقت دارین که برای ما بفرستین آثار ارزشمندتون رو. اطلاعات بیشتر راجع‌به کمّ و کیف شیوه‌ی مشارکت مخاطبا هم مبسوط اینجا توضیح داده شده. خلاصه که هر چی احساس، انرژی مثبت، نمک، ذوق هنری، استعداد و امثلهم دارین، خریداریم... ^_^


۵ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۹
دکتر سین

نشستیم داریم تلویزیون می‌بینیم. یهو می‌گه: این سه‌تا در آینده زوج هنری خوبی می‌شنا!! نه؟! :||

.

.

.

همین دیگه. حرفی ندارم فی‌الواقع...


+1: یعنی دچار چنان انسداد وبلاگی‌ای شدم که هیچ محلول لوله‌بازکنی نمی‌تونه بشوره ببره!! [:دی] علی‌الحساب همین بچه‌پُست رو داشته باشین، تا یخم کم‌کم وا شه! :دی

+2: کیا تا حالا دچار انسداد وبلاگی شدن؟ تعریف کنن بینیم! :))

تبصره‌ی +2: کیه که نشده باشه؟!!

+3: کامنت‌دونی پست قبل قرار بود بسته باشه. ببخشید که جواب نمی‌دم؛ جوابی هم ندارم فی‌الواقع، جز همین :( ... و سپاس. [گُل]

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۴۸
دکتر سین

وقتی رفتن یه نفر این‌قدر به چشم میاد، یعنی جای اون یه نفر تو قلب بقیه بوده...



طرح بالا، یه هدیه‌ی سفارشی بود که پارسال به «مَتَر» تقدیم شده بود...

+ِ بی‌ربط: عمر این طرح در هنگام نگارش این پست، یک سال و دو ماه و سه هفته و یک روز و سیزده ساعت و چهل و چند دقیقه است!!

+ِ باربط: امیدوارم همیشه حالت خوب باشه. قدر قلب مهربونتو بدون رفیق! :)

۹ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۴۶
دکتر سین

هی من نمی‌خوام کاری به کار این آمار بلاگ داشتم باشم، هی خودش تنش می‌خاره!

+ احتمالاً اونایی رو هم که نیت می‌کنن بیان اینجا شمرده...!!! خخخخ

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۷:۴۲
دکتر سین

ما بلاگرا همه‌ی مطالب و همه‌ی بخشای وبلاگمون رو دوست داریم و همه‌شون مثل بچه‌های ما هستن. اما مطمئناً یه بخش از این بخش‌ها رو بیش‌تر می‌پسندیم! من خودم اینجا یه مدت برای شهرم چندتا پست‌ نوشتم که با تگ شاهرود می‌تونین پیداشون کنین. در کنار همه‌ی بخش‌های دیگه‌ی «اینجا می‌نویسم»، این چندتا پست برام شیرینی دیگه‌ای داشت و داره... :)

+ من شما رو هم دعوت می‌کنم یه پست بنویسین با عنوان #سوگلی_آرشیو_من و یه برش از قسمتای دلنشین و شیرین آرشیو وبلاگتون رو معرفی کنین؛ حتی‌الامکان شیرین‌ترینشو! حالا می‌خواد یه دونه پست باشه یا یه مجموعه پست! :)

+ امیدوارم بتونم این سری پست‌های شاهرود رو ادامه بدم! :)

+ بروبچه‌های رادیوبلاگیها می‌دونن که چی شد امروز من این پست رو گذاشتم...! ;)

۸ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۷
دکتر سین

«اینجا می‌نویسم»، یک ساله شد! :)

۲۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۵۴
دکتر سین

صبح بیای در «مرکز مدیریت» مستقر بشی و با یه همچین صحنه‌ای روبه‌رو شی!!



+ همه‌ی آمار یه طرف، اون پیش‌بینی امروز بیان هم یه طرف!! :|

۱۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰
دکتر سین

من شما رو به یه چالش دعوت می‌کنم؛ یه وبلاگِ خوبِ غیربیانی (یعنی وبلاگی که ته آدرسش blog.ir نباشه.) معرفی کنین و دلیل خوب بودنش رو هم از نگاه خودتون بنویسین.

من خودم این وبلاگ رو بهتون پیشنهاد می‌دم. چون گلچین هنرمندانه و باسیلقه‌ای از شعرهای زیباست... دیربه‌دیر آپ می‌شه؛ اما کارش واقعاً درسته...! چشمک

۸ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۰
دکتر سین

یه مدت نبودم دلم لک زده بود برای این حالتایی که دوست داری بنویسی اما نمی‌دونی چی بنویسی! 

وبلاگ عوضی من! دوستت دارم! :)

۷ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۵
دکتر سین

آیا این نمودار که در زیر نمودار گشته، بیانگر کدامین واقعیت مرموز و در عین حال تأملبرانگیزاننده میباشد؟

آیا روند رو به سقوط تعداد نبشتههای این وبلاگ از آغاز بهمن گذشته در این نمودار مشهود و مبرهن نمیباشد؟

آیا میدانید که چه شد که چنین شد؟


ما، یعنی دوکتور سین، به حول و قوهی الهی آخرین امتحانی را که یک فرد در طول دورهی تحصیلش میدهد، دادیم: آزمون جامع! که انشاءالله تعالی پاس گردد! (خداوند آمینگو را بیامرزاد!)

بنا به اقوال معتبر و بعضاً نامعتبر، آزمون جامع به روایتی غول مرحله آخر امتحانات به شمار میرود و در شرایط عادی، یک انسان عادی پس از آن آزمون کذایی، هیچ آزمونی را در عمر خود تجربه نخواهد کرد؛ مگر این که رشته جدیدی را در دانشگاه شروع کند! که اگر بکند، همانا خر مخش را لیسیده است!

در آزمون جامع شما تعداد ناقابل سه الی پنج عدد آزمون تشریحی را پشت سر هم میدهید، تا اگر در زیر فشار آزمون نمردید، بر اساتید محترم گروه آموزشی مکشوف گردد که شما چند مرده حلاج هستید و نیز معلومشان گردد که صلاحیت شروع کار بر روی تز دوکتورای خود را دارید آیا؟!!

و اما شرح ما وقع:

ما دوکتوران آزمون جامع بده، نخستین ساعات بامدادان روز سهشنبه بیست و هشتم اردیبهشتی که گذشت، بنا به قرار مقرر، در دفتر دانشکده جمع آمده بودیم و با چشمانی پف کرده و زنبیلی که پر بود از تقلبات و اغذیهجات، منتظر و مترصد آغاز آزمون جامع بودیم که معلوممان گشت که سه تن از یازده تن از ما دوکتوران آزمونجامعبده، نیامدهاند. یعنی هنوز در بوته آزمایش نرفته سهتایمان اوت گشتندی!! استرس خودمان کم بود، مال اینها هم بدان فزون گشت!

جناب مستطاب، دوکتور خ که نماینده تحصیلات تکمیلی در آزمون ما بودندی، نیم ساعت ما هشت دوکتور را با استرس مواج در دل، کاشته بود و تا ایشان بیامدند، علف بود که در زیر ما جوانه میزد! القصه، دوکتور خ پس از نیم ساعت تأخیر با لبخندی گشاده بیامد و ما را به سمت مقتل رهنون گشت.

در ابتدای آزمون بنشسته بودیم که دوکتوری زان سوی ندا در داد که من زین پس روزنامه هم نخواهم که خواندن! و ما دیگر دوکتوران با لبخند تصدیق نمودیم و احسنت و تبارک الله احسن الخالقین به این نظر پرمغز نثاراندیم. بعدتر مکشوفمان گشت که ایشان پدر دو عدد طفل معصوم میباشند که خداوند حفظشان کناد!

آزمون نخست، چونان گلابی بود و ما با یکی دو ضربه کاری بر خفتان وی را ز اسب به زیر کشاندیم. هر چند که خیلی ریز آن وسط مسطها سوتیهایی هم دادهایم، اما از ظواهر چنین برآید که خوب دادهایم، چه خوب دادنی!

آزمون دویم، آزمونی چونان هلو بود ولکن ما بدنمان به هلو حساسیت دارد و کهیر میزند و بیرون میریزد و تقریباً میتوان گفت به تمامی گند زدهایم! اصولاً هر چه آزمون سادهتر باشد ما اصولاً گندتر میزنیم! و دلیلش هم از بدو تولد تا کنون بر ما پوشیده مانده است!!

آزمون سیم هم آزمونی بس باقلوا بود. اما چون در قند و چربی و اورهی ما قدری خون یافت میشود، میانهیمان با باقلوا هم خوب نمیباشد!

در کل چون گلابی و هلو و باقلوا را با هم نوش جان نمودهایم چند روزی است گلاب به رویتان مزاج روحی و روانیمان روان است! حال برویم که ببندیم روانمان را به خارشتر تا مگر شفایی حاصل گردد!

تمام این اراجیف را بافتیم تا بگوییم که از ابتدای این ترم درگیر زیر یه خم گرفتن از آزمون جامع بودیم تا مگر خاک شویم یا کنیم! اما کنون که بگذشت، با توکل به ذات احدیت زین پس کمافیالسابق ما اینجا اراجیف میبافیم شما هم بیایید بهبه و چهچه بکنید. خداوند عمرتان دهاد! :)

+ عیدتان هم پیشاپیش مبارک! :)

۸ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۰
دکتر سین