یک. نشد یه بار بگیم شارژ نداریم، نگن برقی یا پولی؟! چرا دوتا واژهی مختلف براشون نمیسازیم خودمونو خلاص کنیم؟ این فرهنگستان واقعاً داره چی کار میکنه پس؟
دو. هولدن کجاست؟! خبر دارین؟!!
سه. وقتی آپاندیسمو عمل کرده بودم و منو از اتاق عمل آورده بودن بیرون، بابام بالا سرم بوده و من تو حالت نیمههشیار چیزایی گفتم که یادم نیست؛ وقتیم از بابام میپرسم که چیا گفتم اون موقع، خیلی ملیح میخنده و میگه: هیچی، مهم نیست! :| الان یکی از مهمترین دغدغههای زندگیم اینه که بفهمم چی گفتم؟!!
چار. بند سه رو قبلاً براتون تعریف کرده بودم؟!
پنج. این حدوداً یک ساله همین شکلیه. اینا رشد نمیکنن آیا؟!
شیش. من اصلاً از سیاست خوشم نمیاد؛ اما اون دوستانی که قصد دارن به احمدینژاد رای بدن، واقعاً جدی میگن یا فقط دارن یه شوخی بیمزه میکنن؟ منظورم اینه گه اینا حقیقتاً دچار آلزایمر هستن یا خودشون رو زدن به فراموشی؟!
هفت. اگه آدم غیرمستقیم پودر لباسشویی بخوره میمیره؟ چندتا تخمه تو جیب شلوارم بود که یه مزهی بهخصوصی میداد. وقتی خوردمشون یادم اومد که همینجوری شلوارمو با تخمهها انداخته بودم تو ماشین!
همین دیگه!