بلوغ فکری-رفتاری خانوم فلانی

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ

تا امروز حدود ۱۱ ساله که - در کنار کلاسایی که خودم مدرّسشون بوده‌م - هر ترم حداقل یکی دوتا کلاس حل تمرین هم داشته‌م.

چند سال پیش که دانشجوی ارشد بودم و حل تمرین یکی از کلاسای بچه‌های لیسانس رو گرفته بودم، چند روز بعد از تموم شدن ترم، یه روز خواهرم اومد خونه و یه کتاب دیوان رباعیات خیام آورد. گفت که کتابو یکی از دانشجوها بهش هدیه داده. آخه من و خواهرم هم‌رشته‌ای هستیم و هر دو توی دانشگاه تدریس می‌کردیم و می‌کنیم. اولش خیال کردم هدیه از طرف یکی از دانشجوهای خودش باشه. اما وقتی گفت که اینو خانوم فلانی - که توی کلاس من بود - داده، قضیه برام جالب شد.

آبجی گفت که خانوم فلانی اومده آموزشگاه پیشش و دربارهٔ من باهاش صحبت کرده. گویا از من خوشش اومده بوده و خواسته که این موضوعو از طریق خواهرم به من بگه.

اولش به‌عنوان یه پسر حس خوشایندی داشتم که کسی ازم رسماً خواستگاری کرده. اما من هیچ‌وقت توی تصمیم‌گیری - متأسفانه یا خوش‌بختانه - آدم احساساتی‌ای نبوده و نیستم. همیشه می‌ذارم استدلال و منطق و حتی کمی هم احتیاط برام تصمیم بگیره. برای همینم هیجانِ خواستگار داشتنو گذاشتم کنار و نشستم منطقی به قضیه نگاه کردم. به خانم فلانی. حرکات و سکناتش. ظاهرش و - تا جایی که می‌شد از برخورد با ایشون اطلاعات کسب کرد - باطنش و خلاصه هر چیزی که ممکنه در انتخابم تأثیرگذار باشه. و بعد از سبک سنگین کردن به این جمع‌بندی رسیدم که حس خاصی به ایشون ندارم. بنابراین در کمال احترام و ادب از طریق خواهرم نظرمو به اطلاعش رسوندم و قضیه در کمال آرامش فیصله پیدا کرد.

این تجربه یکی از شیرین‌ترین تجربیات زندگی من بود. نه به‌خاطر خواستگار داشتن، نه به‌خاطر قندی که چنین موقعیتی می‌تونه تو دل هر پسری آب کنه. نه. برای این‌که تو جامعه‌ای که اکثر قریب به اتفاق دخترا می‌شینن تا یکی پیدا بشه و پا پیش بذاره، خانوم فلانی به حرف دلش گوش داد و خودش دست به‌کار شد. از طریق درست، با رفتار درست و با واکنش درست.

خانوم فلانی هنوزم و تا همیشه جایی در دل من نداشته و نخواهد داشت. اما هر بار یاد اون جریان می‌افتم، بلوغ رفتاری و طرز فکرش منو به تحسین وامی‌داره.

موافقین ۲۶ مخالفین ۱ ۹۹/۰۹/۲۱
دکتر سین
۲۱ آذر ۹۹ ، ۰۲:۵۶ دُردانه ‌‌

شما الان اولین نمونه‌ای هستی که نه‌تنها ناراحت نشدی بلکه تحسینش هم کردی. من یه بار تحقیق کردم، جامعۀ آماریم گفتن ما اگه با همچین کسی ازدواج کنیم بعداً ممکنه منت سرش بذاریم :| بعدشم استدلال کردن که ما مَردیم و دوست داریم به دست بیاریم نه که به دست آورده بشیم :|

حرکتش انقدر تحسین‌برانگیزه که جا داره این وقت شب به افتخارش پاشم وایستم و ادای احترام کنم. به اینم فکر می‌کنم که یه همچین کاری نه تو شهری مثل تهران، بلکه تو شهری که احتمالاً تفکر سنتی غالب‌تره رخ داده.

حالا کتابه رو بهش پس دادین؟ :))

پاسخ:
جسارتاً جامعهٔ آماریتون خیلی خشک‌مغز و دگم بوده‌ن! :دی :|
با طرف پدرکشتگی که نداشته‌م. این‌که جوابم نه بوده که دلیل نمی‌شه. پس‌دادن هدیه دور از ادبه.
این تقسیم‌بندی تهرانی-شهرستانی هم توی عصر اطلاعات یه‌کم غیرواقعی و دمده به نظر میاد.
۲۱ آذر ۹۹ ، ۰۸:۰۸ •miss writer•

چه جالب فکر نمی‌کردم آقایون همچین دیدی داشته باشن نسبت به این موضوع، هر چند نادر هست ولی خب یکم آدم امیدوار میشه.

پاسخ:
حالا شاید پنجاه پنجاه نباشه نسبت این دیدگاه به دیدگاه مخالفش؛ اما دیگه اون‌قدرا هم نادر نیست.

یعنی برم خواستگاری؟ :دی

 

+ دکتر یه جوری گفتی قند تو دلت آب شده که اصلا قند تو دل منم آب شد:)) 

من به شخصه خودم حاضر نیستم خواستگاری کسی برم ولی خانم فلانی رو بخاطر شهامت و جسارتش، بخاطر اینکه به اما و اگرها بیش از ضرورت بها نداده تحسین میکنم :)

پاسخ:
به نظرم، اگر لازم می‌دونین، از راه درستش بله؛ حتماً اقدام کنین.
۲۲ آذر ۹۹ ، ۰۹:۲۹ هیـ ‌‌‌ـچ

والا نمی‌دونم واقعاً چه فرقی بین دختر و پسره که تصور عمومی بر این شده که پسر باید بره خواستگاری نه دختر! من خودم به شخصه یه بار تو این موقعیت قرار گرفتم و واقعاً حس بدی بابتش نداشتم که بماند، بلکه مثل شما خوشم هم اومد و لذت بردم از این شجاعتش :)

ضمناً خانم دردانه جامعهٔ آماریشون اگه وسیع‌تر بود به نتایج بهتری می‌رسیدن

پاسخ:
و جالبه که این دیدِ زن‌ستیزانه رو اغلب خانوما دارنش...
۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۲:۰۳ بهارنارنج :)

اممم بهتره بگم شما اون بلوغ و درک داشتید که تحسین اوره

چون غالب پسرا بله خوشحال میشن واقعیتش همینجوری بعد کلی برو بیا بهشون دختر میدن میگن ما که نمیخواستیم خودت خواستی😅

بابای دوستمو نه بار پرت کرده بودن بیرون به مامانش میگه منکه نمیخواستم تو میخواستی دیگه فکر کنید امروزیا که غالبا کلا مسیولیت پذیر نیستن

پاسخ:
من نمی‌گم حرف شما اشتباهه. اما این‌که با توسل به این نمونه‌ای که آوردین، روی همهٔ پسرها و مردا برچسب بزنین، کار غلطیه.
۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۲ شاهزاده شب

 منم چه حس خوبی گرفتم از این اتفاق و خوشحالم اینطور فکر میکنی :)

پاسخ:
:))
۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۶:۵۹ دُردانه ‌‌

@هیچ

اون موقع که این پستا رو نوشتم جامعهٔ آماری خودشون اومدن نظرشونو گفتن. یه عده عمومی و یه عده هم خصوصی:

http://nebula.blog.ir/post/403

http://nebula.blog.ir/post/826

پاسخ:
من که فقط یه کامنت با اون مضمونی که گفتین پیدا کردم. احتمالاً همهٔ اون نظرات که گفتین، جز همون یکی، خصوصی بوده‌ن.

منم یه بار پیشنهاد مشابهی دادم و طرف مقابل هم خیلی منطقی برخورد کرد. هیچ وقت هم پشیمون نیستم از بابت پیشنهادم. 

خوشحالم که هر دوتون اینقدر بالغ‌طور به قضیه نگاه کردین.

 

پاسخ:
آره؛ حداقلش آدم تکلیفش با خودش روشن می‌شه.

من هم یکبار دلم رو زدم به دریا و رفتم به شخصی که مدت ها بود دوستش داشتم وهیچ وقت نمی تونستم بفهمم اون هم به من همین احساس رو داره و یا نه. و هر بار هم میومدم مثلا از رفتارهاش و کارهاش به این نتیجه برسم که احساس دو طرفه است یه بار به نظرم رفتارش نشون میداد اونم احساسی داره ولی یه وقت هایی هم نه هیچ نشونه ای نبود. خلاصه دلم رو زدم به دریا و یه متن بلند بالا نوشتم براش و فرستادم به تلگرام. تا چند روز جوابی نگرفتم، پیام سین خورد و دیده شد ولی هیچ جوابی. در نهایت باز کاسه ی صبرم لبریز شد و باز بهش پیام دادم که اگر حتی شخصی رو دوست نداری، کمترین کاری که در حقش می تونی انجام بدی اینه که رک و پوست کنده بهش بگی هیچ احساسی نسبت بهش نداری.

بعد از چند ساعت بالاخره جوابم رو داد. یعنی باز پیامم رو سین کرد ولی باز طول کشید تا جوابی بهم بده. یه پیام تقریبا طولانی نوشته بود ولی الان و با گذشت چند سال از اون روز من هیچ قسمتی از پیامش رو به یاد نمیارم به جز همون قسمتی که گفته بود و یا بیان کرده بود به من احساسی نداره و از تمامی ترکیب های لغتی و ساختاری که می تونست استفاده کنه و این حرف رو بزنه، از این ترکیب استفاده کرده بود: "من روی تو فازی ندارم" و من همونجا بود که فهمیدم که چقدر من و اون شخص آدم های اشتباهی برای هم هستیم و چقدر من هیچ وقت برای بیان احساساتم از کلمه ی فاز استفاده نمی کنم و چقدر توی دنیاهای متفاوتی هستیم و راستش باعث شد درد طرد شدن کمی برام قابل تحمل تر باشه همین نحوه ی پاسخگوییش.

پاسخ:
به نظرم روش بیان کردن خواسته‌تون یه مقدار غیراصولی بوده. کاش با واسطه و غیرمستقیم این کارو می‌کردین...
به هر شکل، متأسفم که این تجربه رو داشتین.
۰۸ دی ۹۹ ، ۱۳:۳۶ آقاگل ‌‌

ای بابا. از وسط پست دلمون رو صابون زدیم که از یکی از اعضای رادیو شیرینی بگریما. آخرش کار رو خراب کردی. :)))))

.

جدا از شوخی، من با حرف تو، نسرین، هیچ و دیگران موافقم. اینکه واقعاً فرقی بین زن یا مرد بودن نداره این قضیه. اگرچه خودم در بیان احساساتم به سختی عمل می‌کنم، اما شجاعت اون خانم رو تحسین می‌کنم. چون هرچقدر هم که کارش در نظر ما منطقی باشه، به هرحال خلاف هنجارهای جامعه غمل کرده. 

 

پاسخ:
:)
من تا شیرینی یَک‌یَکِ شما رو نخورم، شیرینی نمی‌دم! :دی

بله؛ حرکتش خیلی تحسین‌برانگیز بود. هر هنجاری لزوماً درست نیست. خصوصاً هنجارای مربوط به ازدواج تو جامعهٔ ما...
۰۸ دی ۹۹ ، ۱۸:۱۱ بهارنارنج :)

نزدم دیگه گفتم غالبا😊 قطعا مرد خوبم هست

پاسخ:
حرفم همینه دیگه. منکر وجودش نیستم، اما «غالباً» این‌طور نیست...
این دید شما نسبت به مردا توهین‌آمیزه، اگر خوب دقت کنین.
۰۸ دی ۹۹ ، ۱۸:۲۶ دُردانه ‌‌

آره خصوصی گفته بودن.

دورهٔ کارشناسی، یه حاج آقا تو دانشگاهمون بود. امام جماعت بود. یه خانوم هم بود که نمی‌دونم تو مرکز معارف مسئول چی بود. من اون موقع نمی‌شناختمشون. فارغ‌التحصیل که شدم فهمیدم کی‌ن :)) دخترایی که می‌خواستن در امر ازدواج پیش‌قدم بشم می‌تونستن به اونا مراجعه کنن و ازشون بخوان با فرد موردنظر صحبت کنن. مثلاً حاج آقا زنگ می‌زد به پسره می‌گفت شما قصد ازدواج نداری؟ 

پاسخ:
بله، اینم یه راهشه.

خب من راستش خودم همیشه ترجیحم اینه که هرکسی می خواد به من پیشنهاد بده خودش پیشقدم بشه و همینکه خودش پیشقدم میشه یه پوئن مثبت بهش میدم وقتی می خوام پیشنهادش رو در نظر بگیریم و سبک سنگین کنم. و وقتی کسی از جانب شخص دیگه ای پیشقدم میشه من همیشه جوابم منفی هست چون می فهمم که با هم تفاوت فکری داریم. 

پس خودم هم که طبیعتا خواشتم پیش قدم بشم استفاده از گزینه ی واسطه برام اصولی و درست نبود. 

کلا به نظرم نمیشه گفت چه راهی اصولی هست و درست. یه احساس وجود داره که می خواد بیان بشه، حالا اینجا آدم ها ترجحات متفاوتی دارن. یک نفر اگر شخصی مستقیم بهش رجوع کنه بسیار این حرکت رو بد می دونه و در سمت مقابل هم یک شخصی اگر شخصی با واسطه بهش ابراز احساسات کنه، خب ناراحت میشه. و اینجا همون تفاوت عقیده و زاویه دید هست . راه اصولی و غیر اصولی مطلق وجود نداره.

پاسخ:
خب اگر تا این حد هم خودتون شجاعین و هم شجاعت رو از طرف مقابل توقع دارین، باید خودتون رو برای هر پاسخی هم آماده کنین. فراموش نکنین که شنیدن جواب رد بار عاطفی و فکری سنگینی به آدم تحمیل می‌کنه (دختر و پسر هم نداره). فکر می‌کنم بهتره که اول خودتونو برای تبعات شجاعت به خرج دادن آماده کنین، بعد اقدام کنین.

اینکه میام بحث رو ادامه میدم به خاطر ناراحت شدن و یا اینکه بهم برخورده باشه نیست ها. یا بیام مثلا تخریب کنم شما رو و یا کلا رویکرد منفی داشته باشم. صرفا دوست دارم نظرم رو بگم :)

چرا شجاعت باید تبعات داشته باشه؟ 

کلا چیزی تبعات داره که فکر شده نباشه, و خب بر اساس هیجان باشه.

و اینکه جواب نه شنیدن و طرد شدن, درسته که تحملش سخته و بار عاطفی منفی داره. ولی چه فرقی می کنه آدم مستقیم جواب نه بشنوه و یا غیرمستقیم. و دیگه اینکه من بقیه رو نمی دونم و نمی خوام شرایطم رو تعمیم بدم و یا بگم همه باید برن جلو و خواسته اشون رو بگن و خجالت نکشن و کلیشه ها رو کنار بذارن و ازین قبیل شعارها.  ولی شرایط من طوری بود که فکر اون آدم هیچ جوره از ذهن من خارج نمی شد و من با نگفتن و منتظر شدن که آیا اون شخص خواهد اومد هم در حال عذاب کشیدن بودم و خب کی می دونست که اگر من جرئتم رو جمع نکرده بودم و بالاخره نمی رفتم و به اون آدم نمی گفتم و متوجه اشتباه بودن اون عشق نمی شدم تا کی می خواستم توی اون انفعال یکطرفه باقی بمونم.

من به تصمیمات اینچنینی هیچ وقت شجاعت نمیگم. بلکه فکر می کنم اینجور موقعیت ها و یا موقعیت های مشابه و هر نوع پیش قدم شدنی همه انتخابی هستن بین اینکه چقدر می خوایم منفعل بمونیم و چقدر می خوایم انتخاب کنیم که صبر کنیم تا بقیه استارت رو بزنن و بعد ما هم در امتداد با بقیه بیفتیم توی مسیر و یا هی منتظر بمونیم پشت یه در تا یه نفر بیاد در رو برامون باز کنه و بعد ما بتونیم تازه یه نگاه بندازیم ببینیم پشت در چخبره و بعد بفهمیم که اصلا پشت اون در چیزی نبوده که ما انتظار داشتیم و یا می خواستیم ولی حالا با این همه مدت از عمرمون که پشت این در تلف شده چه کنیم؟!

پاسخ:
خیلی خوبه که این دیدو دارین. منفعل موندن خیلی بده؛ اینو می‌گم چون خودم مدت‌ها توی انفعال زندگی کردم و می‌فهمم این انتظار بی‌دلیل و بی‌نتیجه چه‌قدر می‌تونه آدمو به‌هم بریزه.
و این‌که آره؛ حق با شماست. چه فرقی می‌کنه آدم «نه» رو مستقیم بشنوه یا غیرمستقیم. مهم اینه که یه نفر آمادگیِ مشخص‌شدنِ تکلیفشو داشته باشه و اراده کنه که شرایطو از حالت ابهام به شفافیت تغییر بده. اینه که خیلی مهمه. حالا نتیجه هر چی باشه از زندگی توی مِهِ تردید خیلی بهتره.
شاید کلیشه‌ای که توی ذهن ما از خانوما ساختن که: «همیشه باید خواسته بشن و خواهان بودن براشون کسر شأنه»، آدمو به این جمع‌بندی می‌رسونه که پس بهتره حداقل مستقیم این کارو نکنن تا شأنشون حفظ بشه یا چه می‌دونم آسیب نبینن. اما خب تهش که چی؟
اگر واقعاً همهٔ دخترا مثل شما فکر کنن، همه‌چی خیلی بهتر و آسون‌تر می‌شه.

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی