افعال ساده: توانا اما مهجور
میفرماید:
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند / نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
و در جایی دیگه:
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد / مِنبعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
یا این یکی:
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی / دهان چون غنچه بگشای و چون گلبن در گلستان آی
و یا:
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند / گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
جدای از لطافت و ظرافت معنا، اگه روی لفظ متمرکز بشین، چه نکتهٔ جالبی به ذهنتون خطور میکنه؟
تا حالا توی حرفزدن خودتون و آدمای اطرافتون به «فعلها» دقیق شدهین؟ بیشتر افعالی که ما توی مکالمههامون ازشون استفاده میکنیم، افعال چندبخشی - و در اصطلاح «مرکب» - هستن که با «بودن»، «شدن»، «کردن»، «زدن» و اینجور فعلا ترکیب میشن؛ مثل سلامکردن، رنگزدن، صبرکردن، پیداشدن، انتخابکردن و ... . حالا خیلی که هنر کنیم افعال تکبخشیای مثل دیدن، شنیدن، گفتن، رفتن، آمدن، گرفتن، خواستن و امثلهم هم توی حرفامون بهکار میبریم. اما تعدادشون واقعاً انگشتشماره. نه که معادل اون افعال مرکب هیچ فعل سادهای نداشته باشیما؛ نه! کلاً انگار با افعال ساده قهر کردهیم!
حالا دوباره یه نگاه به اون چارتا بیت اول پست بندازین. سعدی از «شکیبیدن» بهجای «صبرکردن»؛ از «پرهیزیدن» بهجای «اجتنابکردن»؛ از «گشودن» بهجای «بازکردن» و از «گزیدن» و «برگزیدن» بهجای «انتخابکردن» استفاده کرده و علاوه بر کوتاهتر و شیواتر کردن سخن، خوشآهنگترشم کرده.
برای این دست مُعادِلا میشه کلی مثال دیگه هم آورد. آفریدن بهجای خلقکردن، گریختن بهجای فرارکردن، وارهاندن بهجای آزادکردن، [آتش] نشاندن بهجای خاموشکردن، پذیرفتن بهجای قبولکردن، نهادن بهجای قراردادن، پروردن بهجای بزرگکردن، اندیشیدن بهجای فکرکردن، کوشیدن بهجای تلاشکردن و ...
بذارین خیلی کشش ندم و سخنو شهید نکنم. بهجاش این غزل سعدی رو میذارم این پایین، بخونین، لذت ببرین و سرمشق بگیرین. ببینین استاد سخن، با تمرکز بر استفاده از افعال ساده چه غزل لطیف و دلانگیزی سروده. :)
اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند / کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز / پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر / شیرین لبان نه شیر که شکر مزیدهاند
پندارم آهوان تتارند مشک ریز / لیکن به زیر سایهٔ طوبی چریدهاند
رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد / کاین حوریان به ساحت دنیا خزیدهاند
آب حیات در لب اینان به ظن من / کز لولههای چشمهٔ کوثر مکیدهاند
دست گدا به سیب زنخدان این گروه / نادر رسد که میوهٔ اول رسیدهاند
گل برچنند روز به روز از درخت گل / زین گلبنان هنوز مگر گل نچیدهاند
عذر است هندوی بت سنگین پرست را / بیچارگان مگر بت سیمین ندیدهاند
این لطف بین که با گل آدم سرشتهاند / وین روح بین که در تن آدم دمیدهاند
آن نقطههای خال چه شاهد نشاندهاند / وین خطهای سبز چه موزون کشیدهاند
بر استوای قامتشان گویی ابروان / بالای سرو راست هلالی خمیدهاند
با قامت بلند صنوبرخرامشان / سرو بلند و کاج به شوخی چمیدهاند
سحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ / کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویدهاند
ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد / کز کودکی به خون جگر پروریدهاند
دامن کشان حسن دلاویز را چه غم / کآشفتگان عشق گریبان دریدهاند
در باغ حسن خوشتر از اینان درخت نیست / مرغان دل بدین هوس از بر پریدهاند
با چابکان دلبر و شوخان دلفریب / بسیار درفتاده و اندک رهیدهاند
هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق / نشنیدهام که باز نصیحت شنیدهاند
زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی / ساکن که دام زلف بر آن گستریدهاند
گر شاهدان نه دنیی و دین میبرند و عقل / پس زاهدان برای چه خلوت گزیدهاند
نادر گرفت دامن سودای وصلشان / دستی که عاقبت نه به دندان گزیدهاند
بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار / مردان چه جای خاک که بر خون طپیدهاند
جیگرتون حال اومد از لطافت و ایجاز فارسی؟ به نظرم خوبه که از این موضوع الگو بگیریم و از افعال ساده بیشتر استفاده کنیم تا سخنمون بلیغتر و شیواتر بشه. ما وارث این ظرفیت و ظرافت زبان فارسی هستیم؛ ازش بهره ببریم و حفظش کنیم. :)
نظرتون راجع به افعالی که جدیدا داره ایجاد میشه چیه؟ مثلا زنگیدن به جای زنگ زدن :))