دوهزاروچهلوهشتیدن!
حدود دو سال پیش، توی یه بازهٔ زمانی، هر وقت به خودم میاومدم میدیدم دارم ۲۰۴۸ بازی میکنم. اوایلش برام شیرین بود. اما بعد از یه مدت چنان بیاختیار و افسارگسیخته زمان صرف این بازی میکردم که دادِ چشم و مچ دست و مامان و باتری گوشی و همه رو با هم درآورده بودم! یعنی مثل شماها که وقتی گوشی دستتون میاد خودبهخود اینستا یا تلگرام یا وبلاگ رو باز میکنین (:دی) منم تا گوشی میگرفتم دستم، یا پشت کامپیوتر میشِستم، زرتی «می۲۰۴۸یدم»! کار به جایی رسیده بود که منی که اگه ببینم کسی سر کلاس گوشی دستشه، باهاش برخورد چکشی میکنم، یه بار که دیدم یه پسره داره ۲۰۴۸ بازی میکنه سر کلاس، رفتم بالا سرش گفتم: «پایین، چپ، چپ، بالا، میگم بالا! ای خنگ خدا!» :|
انیوی! یادم نیست چی شد که این بازی از سرم افتاد. تا همین چند روز پیش هم کماکان داشتم پاک، به حیات خودم ادامه میدادم. تا اینکه یه روز دوباره فیلِ درونم یاد هندستون کرد. البته این بار بهطرز خارقالعادهای نسبت به گذشته دارم بهتر بازی میکنم! (هل من مبارز؟! :|) اما همین که آدم یه کِرمِ مغز (یه چیزیه مثل «کرمِ گوش» از نوع بازیش!) داشته باشه و زمانش اینجوری به هدر بره، اعصاب و روانش از هم میگسله! الان ازهمگسستهای هستم، نادم! یکی بیاد منو ببنده به تخت!