«چهل طوطی» و «داستانی مرموز»

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۴:۰۹ ب.ظ

دیروز این‌جوری بود که ساعت ۸ تا ۱۰ طبق روال هر هفته کلاس داشتم؛ از طرفی هم هفتهٔ پیش با بچه‌ها قرار گذاشته بودیم که ساعت ۱۲ تا ۲ که ساعت ناهار و نمازه، براشون کلاس جبرانی بذارم که عقب‌موندگیِ ناشی از تعطیلات جبران بشه. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، سر کلاس صبح که بودم، حس کردم که حال کلاسِ ظهرو ندارم! بعد از کلی کلنجار رفتن با وجدانم، گفتم اصن توپ رو می‌ندازم تو زمین بچه‌ها تا بتونم کلاس جبرانی رو موکول کنم به هفتهٔ بعد (در این حد بپیچون!). رو به کلاس کردم گفتم: «شنیده‌م امتحان ریاضی دارین. می‌خواین کلاس ظهرو بندازیم هفتهٔ دیگه؟» نودوهشت درصد مطمئن بودم الان همه متفق‌القول و ازخداخواسته می‌گن بله. اما زهی خیال پوچ و خام! همّه‌شون (با میمِ به‌شدت مشدد!) گفتن: «نه؛ میایم استاد! مشکلی نیست.» و ضمناً به‌خاطر چیزی که اونا اون رو «درک شرایط دانشجو» می‌دونستن، اما در حقیقت چیزی جز «حس پیچوندن کلاس» نبود، تشکر مبسوطی هم ازم کردن! دونقطه-خط شدم، گفتم: خواهش می‌کنم! :|

این شد که از ساعت ۱۰ تا ۱۲ - که وقت و حس برگشتن به خونه رو نداشتم - توی دانشگاه موندگار شدم. با خودم گفتم چی کار کنم، چی کار نکنم؛ تصمیم گرفتم برم توی کتابخونه و یه کتاب کم‌حجم بردارم و بخونم. بنابراین رفتم سراغ قفسهٔ ادبیات کتابخونه و اولین کتابی رو که به نظرم از بقیه کم‌حجم‌تر اومد، کشیدم بیرون: چهل طوطی، با ترجمه و تحریرِ سیمین دانشور و جلال آل‌احمد. از یادداشتی که اول کتاب به قلم جلال برای ناشر نوشته شده بود، دستگیرم شد که کتابو جلال همراه سیمین، طی دورهٔ دانشجوییش (دکتری) به‌عنوان بخشی از پروژهٔ بزرگی که توی ذهنش بوده ترجمه کرده. اما گویا بعد از مدتی تبش فروکش کرده و پروژه‌ش ناتموم مونده. بعدها تصمیم گرفته - به قول خودش - روغن ریخته رو نذر امام‌زاده کنه و ترجمه‌های جسته گریخته‌ای رو که داشته به‌عنوان کتاب منتشر می‌کنه.

این کتابِ چهل طوطی، یه داستان هندیِ قدیمیه، دربارهٔ یه خانومی که شوهرش می‌ره سفر. همین که آقاهه پاشو از خونه می‌ذاره بیرون، خانومه فیلش یاد هندستون می‌کنه! قصد می‌کنه در متابعت هوای نفس، به گشت و گذار بیرون از خونه بپردازه و از طریقِ مسفلت (راه آسفالت‌شدهٔ) عصمت به‌سوی شونه خاکیِ بی‌عفتی منحرف بشه! اما طوطیِ مرد که شرایط و حال و روز خانومه رو می‌بینه، تا چهل روز با گفتن داستانای مختلف، سر خانومه رو تو خونه گرم می‌کنه تا از شر هوا و هوس خودش در امون بمونه! بعد از چهل روز شوهرش میاد خونه و طوطی خانومه رو صحیح و سالم (!) تحویل آقاهه می‌ده. آقاهه هم برای تشکر طوطی رو آزاد می‌کنه.

این داستان دوتا شباهت با «هزارویک شب» داره. یکی این‌که بر اساس داستانای تودرتو شکل می‌گیره و جلو می‌ره. دیگه این‌که در هر دو، جفاکاری و مکر و نیرنگ زنان (!) عنصر کلیدی داستانه. خلاصه که خوندنش خالی از لطف نبود و به نظرم اگه بخونین لذت می‌برین.

وقتی چهل طوطی تموم شد، دیدم هنوزم وقت هست و بنابراین دوباره رفتم سراغ کتابای قفسهٔ ادبیات. این‌بار کتاب «داستانی مرموز» اثر مارکِز رو برداشتم. این کتابم به مذاقم شیرین اومد - حتی شیرین‌تر از قبلی. گویا مارکز تو اوج جوونی - حدود بیست سالگی - استعداد نویسندگیش توسط یه بنده خدایی - که اسمش یادم نیست - کشف می‌شه و توی یه نشریه مشغول به کار می‌شه. به‌مدت سه‌ماه، هر چهارشنبه یه بخش از یه داستان کوتاه رو می‌نوشته که بعدها توی کتابی با عنوان داستانی مرموز گردآوری می‌شه. شخصیت اصلی داستان خانوم مارکیز هست (اسمش خیلی شبیه اسم خودِ مارکزه) که شوهرش هر چهارشنبه براش یه هدیهٔ احمقانه از هند می‌فرسته. هدیه‌هایی که ایدهٔ نوشتن درباره‌شون فقط از قلم یه آدم مجنون مثل مارکز برمیاد.

اگر کسی مجموعه آثار کافکا رو ورق زده باشه، می‌فهمه که مارکز اون زمان تا چه حد تحت تأثیر کافکا بوده. نکته‌ای که توی مقدمهٔ کتاب هم بهش اشاره شده. این داستان برای من توی اغلب صفحاتش داستان پرکششی بود. یه داستان سورئال با خط سیری لاقید و سرکش. گویا افسار قلم از همون اولین خطوط داستان از دستِ منطقِ مارکز به در رفته و تا آخرین سطرها - ولو به قاعدهٔ چند سطر محدود هم که شده - به فرمانِ عقلِ سلیمِ نگارنده درنیومده. نکته‌ای که - باز طبق دیباچهٔ همین کتاب - بعدها به شکل پخته‌تر توی کاراکترها و خط سیر داستانای مارکز تکرار شده، البته در سبکی جدید به اسم رئال جادویی. در واقع این کتاب، مشق نویسندگی جوونیای مارکز بوده که به نظر من خوندنش هم لذت‌بخشه و هم آموزنده. 

آخرین صفحات کتاب دوم رو که خوندم و کتاب رو - با لبخند عمیقی بر لب - بستم، دیگه کم‌کم ساعت دوازده شد. کتابو بردم گذاشتم سر جاش توی قفسهٔ ادبیات و کم‌کم برگشتم دانشکده که برم سر کلاس جبرانیِ ظهر چهارشنبه، خوشحال از این‌که بچه‌ها کلاس جبرانی رو به هفتهٔ بعد موکول نکردن... :)

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۵
دکتر سین
در حقیقت مکر و نیرنگ شما جواب نداده:))
چه بچه‌های عجیبی دارید! دقیقا مثل برادرزاده‌ی من که دعا میکنه مدرسه تعطیل نشه، یعنی هرکاری میکنم نمی‌تونم درکش کنم :دی
تو ۲ ساعت ۲تا کتاب خوندید؟ مگه چند صفحه بودن؟:)
پاسخ:
به نکتهٔ ظریفی اشاره کردین! :)))
فکر کنم نیتمو خونده بودن! دلیل منطقی دیگه‌ای نداره!! اما خوبه که قبول نکردن... :)
هر کدوم حدود شصت یا هفتاد صفحه بود. اما خب صفحه داریم تا صفحه. بعضی کتابا چون خطشون درشت‌تر و قطعشون کوچیک‌تره، زودتر تموم می‌شن.
۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۸:۱۲ آسـوکـآ آآ
به به دیگه دکتر :دی
کاش استادای ما هم اینطور بودن. دلشون میخواست نیان مثل شما علنا می گفتن. نه اینکه ما بریم و بعد خبر برسه که نمیان. ( به کرات اتفاق افتاده...)
اصن استاد یعنی شما. :دی
پاسخ:
من علناً گفتم نشد. فکر کنم استادای شما این تجربه رو دارن که نمی‌گن! :دی
به نظرم باید به خودتون افتخار کنین، دلیلش به احتمال قوی این بوده که کلاس تون چقدر براشون لذت بخش و مفیده.
گاهی که میخوام بچه ها رو بسنجم میگم که ممکنه فلان روز نیام و وقتی میبینم ناراحت شدن، کیف میکنم که چقدر دوستم دارن😊
پست دلچسبی بود ممنونم

پاسخ:
نه بابا! بعضی وقتا ان‌قدر هیشکی هیچی متوجه نمی‌شه که فکر می‌کنم دارم به یه زبون دیگه سر کلاس حرف می‌زنم! بنابراین فکر نمی‌کنم خیلی لذت ببرن!! :|
ولی می‌فهمم؛ این‌که کلاس آدم محبوب باشه، خیلی کیف داره. :)
خواهش. :)
۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۳ آقاگل ‌‌
شیوۀ داستان گویی تودرتو فکر کنم توی قصه‌های هندی مرسوم بوده. کلیله و دمنه هم همینطوریه. چهل طوطی رو نخوندم. نثرش نثر ترجمه‌ایه؟ یا اینکه شبیه نثرهای کهنه؟
پاسخ:
درسته. کلیله و دمنه هم همین مدلیه. اسم هزارویک شب رو ذکر کردم چون تو خود کتاب این دوتا با هم مقایسه شده بود.
ترجمه‌ست. ولی به قول خود جلال، مترجمین قری در کمر واژه‌ها انداخته‌ن. برای همینم روی جلد نوشته: «ترجمه و تحریر: سیمین دانشور و جلال آل‌احمد»
نثرش کمی ثقیله. خیلی روون و نزدیک به معیار نیست. اما به‌راحتی قابل فهمه.
موفق باشین چه استاد خوبی😁
پاسخ:
سلامت باشین! :دی

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی