گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
چارده سال پیش که ما موقع گرفتن کارنامه خدا خدا میکردیم که معدلمون زیر هیجده نیاد و اگه هیجده و یکصدم میشدیم کل خاندانو شام میدادیم، تمام معلما و مدیر و ناظم و اینا جلسه گذاشتن تا معلم ورزشمونو متقاعد کنن نوزده و نیمِ ایمانو بهش بیست بده تا معدل کلش بیست بشه.
دوازده سال پیش که من و چندتا از دوستام با هزار بدبختی و کلاس و کتاب، زور زدیم تا توی المپیاد ریاضی قبول بشیم، ایمان علاوه بر المپیاد ریاضی، مثل آب خوردن المپیادای شیمی و کامپیوترم قبول شد.
یازده سال پیش که ما همه به خدا رسیدیم تا بتونیم رتبههای چهاررقمیمون رو به سهرقمی نزدیک کنیم، ایمان رتبهٔ دوی زبان و رتبهٔ شونزده ریاضی شد.
از اون موقع - ده سال پیش - ازش خبر نداشتم. فکر میکردم قطعاً دانشگاها روی دست میبرنش. فکر میکردم حتماً وزارت علوم یا سازمان ملی نخبگان از هوش این بشر بهعنوان یه سرمایهٔ بزرگ ملی بهرهبرداری میکنن. خیال میکردم اگه یه جو مغز تو سر مسئولین باشه، نمیذارن چنین استعدادی هرز بره.
اما... دیروز شنیدم ایمان شده یه کارمند جزء با ماهی هفتصد هزار تومن حقوق! آخه آدم این دردو کجای دلش بذاره؟ -_-
تف توی این همه بیدرایتی! تف!