کمتر دیدهشدههای فارسی اول دبستان...
سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۲ ق.ظ
آن مرد آمد.
آن مرد با اسب آمد.
آن مرد در باران آمد.
آن مرد یک گلوله در کتف راستش خورده بود.
آن مرد را کسی نمیشناخت.
آن مرد را مادرم خوب کرد.
آن مرد صبح به هوش آمد.
آن مرد صبح مادرم را دید و ازاو تشکر کرد.
آن مرد یک جور خاصی به مادرم نگاه میکرد.
آن مرد با درد از جایش بلند شد و روی تخت نشست.
آن مرد میخواست چیز مهمی به مادرم بگوید.
ناگهان...
بابا آمد.
بابا نان خریده بود.
بابا نان داد.
بابا آب داد.
بابا میخندید و به آن مرد نان میخوراند.
بابا سبیل کلفتی داشت.
آن مرد فکر اینجایش را نکرده بود! :دی
+نخند! درس زندگیه همهش!
۹۷/۰۲/۲۵