حسن؛ آه حسن...
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۱۳ ب.ظ
حسن
چشمان خونگرفتهاش را گشاد کرد
و فکها را به یکدیگر افشرد
و با نگاهی آتشین بانگ برآورد
هان!
به خیالت
ما برای مشکلاتمان
راه حلی نخواهیم یافت؟!
دلار
لبخندی بر لب
لحظهای درنگ کرد
و گفت
زیپ شلوارتان
دیرگاهیست
گشوده مانده حضرت استاد...
حسن پایین را نگریست...
دلار
با انگشت اشاره
به زیر بینی حضرت مستطاب
تپکی زد
و خندهکنان
مسیرش را
به سوی آبی بینهایت آسمان
پی گرفت...
۹۷/۰۱/۲۰