در تقبیح نوروزبازی* فرماید
آوردهاند که دکتر - پیس بی آپان هیم۱ - لباس راحتی به بر، نوروزگاهان به خانه اندر بنشسته بودندی و سر خویش را تا سیب گلو در جَیب مراقبهی تلگِرام فرو کرده بودندی، بر مبل لمیده، به گوشیِ اندر چارجنهاده، اَتَچ گشته بودندی؛ که خالهزادگان، که از حیث شمار بهاحصا درنگنجند - و این خود آیتی است بر برکتی بس موسع که خداوند - سبحانه - بر دامان خالهی مکرمه عنایت کرده بودندی، برای اهل فکرت و عبرت - جملگی از چپّ و از راست وی را در حلقهی محاصره، تنگ، فرو بگرفتندی. وی که غافلگیر شدن در مرامِ مرمرینش یافت مینشود، به طرفةالعینی - همچو جنی که ز بسمالله گریزد - به اتاق خویش اندر، شیرجه زدندی و کلون درب را پشت سر، بهغایت استحکام بیانداختی، چنانکه از نفوذ هر خناس و نسناسی در امان شدی. پس عرقریزان، البسهی ناراحتی را جایگزین البسهی راحتی نموده، در پی اسباب تیشانفیشان گشتندی. چون قدری جُستی، آلت تیشان۲ را بیافتی؛ اما هر چه بیشتر از پی ابزار فیشان۳ گشتندی، کمتر یافتی. چون قدری بیاندیشیدی، دانست که دوش وی را بر میز توالتِ دیگر اتاق نهاده بودندی. «او شت» گویان، ترسان و لرزان، دست بر دستگیره حلقه کردندی، مردد، به انواع حیَل ممکنه بر نائل آمدن بر فیشان همیاندیشیدی. در افکار مشوش خویش مستغرق همیبودی، که صدای تقّ باز شدن درب اتاق، بهناگاه، گرد مرگبار سکوت بر پذیرایی افشاندی و گردنها را، جملگی، به جهت درب - لعنتالله علیه و علی اصواته - چرخاندی. دکتر، آچمزگشته و بینوا، به ضرب و زور فراوان، لبخندی بر پوکرفیسِ خویش فروپوشاندی و بهبهِ کشیدهگویان، بهاستقبال میهمانان - جلادانِ مأمورگشته ز جانب حاکم جبارِ سرنوشت - شتافتی و بر گونهی اولاد ذکورِ خاله ماچ تفی حوالت کردی و تفیترش پس گرفتی، مینوایل، بر اُناثِ جمع، درود و خوشآمد و سالمبارکی همیفرستادی. چون مجلسیان جلوس کردندی، و غلغله و قهقهه دیگر بار بر هم آمیختی، وی عزم میز توالت کردندی و بدون تعلل، دویم بار درب پشت سر خویش چفت و بستکنان، خویش را به دستینیشن رسانیدی. لیکن چون نیک نگریستی، فیشان را بر میز توالت نیز نیافتی. «وات د هل»گویان بر مغز مشوش و مغشوش خویش فشار آوردی و فشار آوردی و فشار آوردی، تا به حدی که آمپر مغزش چسباندی. ولی ره به جایی نبردی. لاجَرَم، بیبو، به جمع خونریزانِ مست ملحق شدی. چون در انجمن مستقر گشتی، رایحهای آشنا مشامش را بهسمت صحنهی جرمی هولانگیز هدایتگر شدی. جغله نوادگانِ خاله، فیشان در دست، بهدنبال یکدیگر همیدویدندی و از فیشان عزیزتر از جان، در عوضِ تفنگ آبپاش بهره جستندی! دکتر که از ناحیتِ دربِ پشتی به حریقی سوزان مبتلا گشته بودندی، تمام قوای جسمانی و روحانی خویش به کار بستی تا عنان خونسردی - دست کم در ظاهر امر - ز کف ندادی و همچنین خویش را به مباحث مهم در باب اوضاع جوی بهاران علاقهمند و مشتاق نشان دادندی. و در اینجای حکایت خونبار و اشکبار بودی که نگارنده ترجیح بدادی مخاطبینِ کرام را با دلِ خونگشته ز حکایت، در اوج داستان رها گردانیدی، و چراغ مجلس بکشتی، تا معذوریت حضور ز زاری حضار برگیرد. تمّت!
* خالهبازی در نوروز!
۱ علیهالسلامِ غربزده!
۲ شانهی موی؛ در پارسی میانه «تیشانه» بوده که به مرور «تشانه» و سپس «شانه» شده. منبع: بهشدت نامعتبر!
۳ خوشبویکنندهای که فیش فیش صدا میدهد. ادکلن.