یعنی میخوام بگم روابط عمومی ضعیف مزایایی هم داره! :|
دیروز مامان و بابا رفتن بیرون با هم و مامان گوشیش رو جا گذاشت. زنعمو «ر» زنگ زد به مامانم، من برداشتم گفتم مامان رفته بیرون گوشیشو نبرده. با یه حال مغلوب و صدای گرفتهای گفت اومد بگو بهم زنگ بزنه. با اینکه نگران شده بودم اما هیچی نپرسیدم و گفتم: «چشم. میگم تماس بگیرن باهاتون.»
مامان اینا که اومدن قضیه رو گفتم بهشون. مامان زنگ زد به زنعمو «ر». وقتی قطع کرد گفت: برادر زنعموم فوت کرده. خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم میمردی یه کلوم ازش بپرسی چی شده و بعدش همدردی کنی؟
مامان و بابا ظهر رفتن مسجد و باز مامان گوشیشو نبرد! :| دوباره زنعمو «ر» زنگ زد و دوباره گفتم مامان گوشیشو جا گذاشته!! ولی باز هم دریغ از یه کلمه همدردی و تسلیت! و قطع کردم!!!
اعصابم از خودم بههم ریخته بود. مدام به خودم میگفتم: «خب جونت بالا بیاد! بگو تسلیت میگم. غم آخرتون باشه. هر چی خاک اون مرحومه بقای عمر شما باشه. چرا لال میشی خب تو این شرایط؟!» -_-
مامان و بابا برگشتن. ولی تا شب دیگه حرفی راجعبه داداش زنعمو زده نشد. شب نمیدونم چی شد که بحث به اینجا رسید که از مامان پرسیدم کدوم داداش زنعمو «ر» فوت کرده؟ تو خونه بوده یا بیمارستان؟ پیر بوده یا جوون؟ (در این حد اطلاعاتم از فامیل بالاست!) مامان خندید گفت: «داداش زنعمو «ر» نبوده که! داداش زنعمو «الف» بوده!»
و من با خودم فکر کردم که خدا رو شکر که هیچی نگفتم واقعاً! چه سوتی عظیمی از بیخ گوشم گذشته!! :دی
+ شادی همهی اموات، من حیث المجموع، الفااااتحه!