کیتن
دیشب یه بچه گربه پیدا کردم؛ البته درستترش اینه که بگم اون منو پیدا کرد. حدودای ساعت 12 شب بود که اومد دم پنجره و بنا کرد به میو میو کردن، اونم یه سره و بدون توقف. وقتی میگم یه سره، واقعاً منظورم یه سرهستا! هر کاری کردم نه ساکت شد، نه رفت. فکر کنم دنبال مادرش میگشت.
خلاصه دیشب با هزار مکافات بردمش ته انباری که پر از خرت و پرته و یه کاسه شیر هم براش گذاشتم که با ولع تمام خورد و ساکت شد. حسابی گرسنهش بود!
امروز بعد از ظهر بعد از قیلوله، قبل از اینکه بیام آموزشگاه، رفتم ببینم هنوز هست یا نه. از شما چه پنهون، ته دلم خدا خدا میکردم رفته باشه. اون وقت میتونستم به خودم امیدواری بدم که مادرش اومده و بردتش. اما وقتی در رو باز کردم، هنوز اونجا بود و میو میو میکرد. کاسهای که دیشب براش شیر ریخته بودم رو مجدداً پر کردم و اونم شروع کرد به خوردن.
در حالت عادی یه بچه گربه با اون چشاش و حرکاتش دل آدم رو میبره! دیگه چه برسه به این که شیر هم بخوره جلوتون! خخخخ موقع شیر خوردن نمکش دوصد چندان میشه. باید باشین و ببینین تا بفهمین چی میگم! ^_^
الان من موندم و یه بچه گربه که اصلاً نمیدونم باید چه کارش کنم؟ از یه طرف حس دلسوزی و ترحمم رو بهشدت برانگیخته و دلم نمیاد از خودم برونمش، چون احتمال میدم از گرسنگی تلف بشه یا چه میدونم سگی چیزی بخوردش! از طرفی هم میترسم به من عادت کنه و از مسیر درست زندگیش بهعنوان یه گربهی معمولی فاصله بگیره و برای رفع نیازاش به من وابسته بشه. از طرف سوم(!)، مامان من بهشدت با گربه مشکل داره و مطمئنم وقتی دیر یا زود تو خونه ببیندش، میندازش بیرون. در واقع یه جورایی الان قاچاقی تو خونهست! :دی
هر چی فکر کردم عقلم به جایی قد نداد. لطفاً اگه میدونین دقیقاً باید باهاش چه کار کنم، راهنماییم کنین. ممنونم.