منوچهری و گوشتکوب
شما رو نمیدونم، اما هر وقت به من میگن «واجآرایی» یاد این بیت میافتم:
«خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است»
این بیتی هست از منوچهری دامغانی؛ شاعری که ناگفته پیداست اهل کجاست! طبق یه افسانهی قدیمی، یه روز شهرداری شهر مذکور تصمیم گرفت با هدف گرامیداشت و شناسوندن مشاهیر شهر، برای شاعر مزبور میدونی بنا کنه که مجسمهی ایشون در وسط و درخت و گل و سنبل در اطراف باشن! حاصل این تصمیم خلاقانه و بیبدیل امروز یه میدونه که تا بهش نرسی نمیبینیش! از بس که خودش کوچیک و ساختمونای اطرافش چفت هم هستن! گل و سنبلهاش هم از بس کسی کاری باهاشون نداشته تبدیل شده به چیزی شبیه جنگلهای وحشی استوایی و از مجسمه هم فقط پایهی مکعب شکلش بنا شده. تو بگو حتی اگه یک سانت از هیکل شاعر در میدون به چشم بخوره! حتی شست پاشم نبود! گشتهایم ما...!
مردم این خطه از کشور، به میدون مشارٌالیه لقب میدون «گوشتکوب» دادن! شکل خود میدون که اصلاا و ابداا به اسمش ربطی نداره؛ بنده بهشخصه احتمال میدم موقع نامگذاری داشتن به عِرق شهری (یه لِوِل پایینتر از عِرق ملی) شهردار و میزان اهمیتی که به مشاهیر میداده فک میکردن!! :))
+ من دامغانی نیستم! البت توفیق شد رفتیم میدون رو از نزدیک زیارت کردیم و نایبالزیاره هم بودیم. خخخخ