گزارش یک رفتار نهچندان صحیح! + استمداد
یکی از نشانههای تنبلی اینه که الان ده ماهه رمان نخوندم! داستان کوتاه زیاد خوندما! شاید بتونم بگم اصلاً خیلی خیلی زیاد میخونم، بیش از حد! بهشدت-در-دسترس-بودن داستانای کوتاه، باعث میشه که آدم همت نکنه مث دوران جوونی دو روزه هشتصد صفحه رمان بخونه!
آخرین رمانی که خوندم، کوری اثر ساراماگوئه. عید خوندمش! از اون موقع تا الان چند بار تلاش مذبوحانه داشتم که منجر به شکست شد: مثلاً یه بار اومدم صد سال تنهایی رو برای بار nام بخونم. ولی نهایتاً تا اینجا رسیدم و دیگه ادامه ندادم:
آن تودهی خشک و زردرنگ را جلو چشمان پسر ارشد خود که در این اواخر دیگر پای به آزمایشگاه نگذاشته بود نگه داشت و پرسید: «بهنظرت مثل چیست؟»خوزه آرکادیو با صداقت جواب داد: «گه سگ!» [من همینجا بابت بیتربیتی گابریل از تکتکتون عذر میخوام!]
پیش خودم فکر کردم اگر متوجه سنجاق شلوارم بشود و آن را از من بگیرد با این شلوار چگونه راه بروم؟
توی این شرایط نیاز دارم یه نفر بهم یه کتاب خوب پیشنهاد بده؛ یا منو به یه چالش «عملی» دعوت کنه؛ یا یه راهکار درست و حسابی پیش پام بذاره!
راستی! یه بارم مدیر مدرسه رو خوندم. اینو یادم نبود! یه کم امیدوار شدم به خودم. تابستون خوندمش! آخیییش! اون ده ماه که اون اول گفتم، الان شد چار پنج ماه!!
+ این روزا بهشدت سرم شولوغه. بهشدتِ خیلی شدید! اگه راهی پیشنهاد میدین، این مهم رو هم لحاظ کنین!
+ اثری خوب از امریکای جنوبی و/یا یک اثر رئال جادویی در اولویت است! :)
+ نمیدونم این شازده کوچولو چی داره هر بار شروع میکنم، بدون این که بفهمم تا ته میرم! توی این شرایط همینشم غنیمته! شصت بار خوندمش! :))