۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

راستش من هنوز که هنوز است لنگ‌های فکر و اندیشه‌ام در هواست. هنوز نمی‌دانم چه نیازی به نوشتن دارم؟ هنوز نمی‌دانم چه می‌شود که به نوشتن جذب می‌شوم؟ کاری که احتمالاً مطلقاً در آن استعدادی ندارم. اما نوشتن به من نوعی حس آرامش می‌دهد. نمی‌خواهم تزِ همیشگی‌ام را باز در چشم و گوشتان فرو کنم که: وقتی که می‌نویسیم می‌توانیم خودمان را بعدها مرور کنیم. می‌توانیم برای تغییر کردن‌هایمان مابازای فیزیکی ایجاد کنیم. می‌توانیم خودمان را بپاشیم روی کاغذ و آینده‌ترها بنشینیم به آن‌چه روزی پاشیده‌ایم نگاه کنیم...

نه!

من وبلاگ می‌نویسم چون نمی‌دانم چرا وبلاگ می‌نویسم. من هنوز که هنوز است نمی‌دانم از جانِ این مدیومِ پوسیده اما دوست‌داشتنی چه می‌خواهم. نمی‌دانم چه فایده‌ای دارد که پرت‌وپلاهای پراکندهٔ این ذهن آشفته را کسانی دیگر بخوانند. چه دردی از من دوا می‌شود؟ یا چه دردی از آن‌ها دوا می‌شود؟

مشخصاً و دقیقاً آن «درد» را نمی‌شناسم واقعاً هنوز.

و گیرِ مغزِ من مشخصاً و دقیقاً روی همین ابهام است.

و این ابهام - مؤکداً: همین ابهام و نه هیچ چیز دیگر در این جهان هستی - باعث می‌شود کماکان بنویسم.

آیا باید به‌دنبال رفع این ابهام باشم؟

آیا این ابهام که رفع شد دیگر نخواهم نوشت؟

آیا اصلاً درست استنتاج کرده‌ام و این ابهام دلیل نوشتن من است؟ نه حالا حتماً یگانه دلیل نوشتنم. اما آیا واقعاً مهم‌ترین دلیل یا حتی یکی از مهم‌ترین دلایل نوشتنم همین ابهام است؟

جواب تمام این آیاها یک کلمه است: نمی‌دانم!

و این یعنی دربارهٔ خودِ ابهامِ دلیلِ نوشتن هم ابهام دارم.

مِهی در دلِ مِهی.

نتیجه‌گیری منطقی این‌که: تا اطلاع ثانوی صدای افکار من را از درون مهی دولایه (!) می‌شنوید.

تا کجا و تا چند؟ نمی‌دانم. شاید حتی اصلاً این آخرین نوشته‌ام باشد. شاید هم نباشد. کسی چه می‌داند؟!

گفتم که: راستش من هنوز که هنوز است لنگ‌های فکر و اندیشه‌ام در هواست...

۱۲ دیدگاه موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۸
دکتر سین