۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

[اینا اعترافات رسمی من به قتل نیست! صرفاً یک درد دل ساده‌س!]

یکی از احساساتی که به هیچ وجه من‌الوجوه نمی‌شه باهاش کنار اومد، حس عذاب وجدانه! نوع خاصی از عذاب وجدان در زندگی تعریف شده تحت عنوان عذاب وجدان «قتل در حمام» و عمدتاً زمانی به وجود میاد که توی حموم داری خودتو می‌شوری؛ یهو می‌بینی یه مورچه داره توی آب و کف غرق می‌شه. می‌پری نجاتش بدی، اما یه لحظه دیر می‌رسی و مورچه چرخ می‌زنه و چرخ می‌زنه، و ناگهان می‌ره توی اعماق تاریک کف‌شور محو می‌شه! بعد می‌شینی بالاسرش و با بهت به تاریکی‌های ته حلق حموم نگاه می‌کنی، مگر این که مورچه‌هه رو جایی پیداش کنی و نجاتش بدی! چند دقیقه انتظار می‌کشی، اما نتیجه‌ای نمی‌گیری! با ناامیدی تمام بلند می‌شی. احساس گناه، احساس قاتل بودن چنگ می‌ندازه و روحتو پاره پاره می‌کنه! خوی حیوانی مثل هیدرو کلریک اسید* شروع می‌کنه به تجزیه کردن روح متعالی انسانی تو؛ احساس می‌کنی از یه موجود بی‌آزار تبدیل شدی به یه قاتل که از چشاش خون می‌باره و از کشتن لذت می‌بره! ولی ناگهان ...

تق تق تق!

- یه ساعته چی‌کار می‌کنی تو حموم؟!

- تموم شد! اومدم بیرون! دو دقیقه دیگه!

و ... همه چیز به طرز معجزه‌آسایی به حالت «عادی» برمی‌گرده!


* HCl؛ اسیدی بسیار قوی و خورنده!

۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۴
دکتر سین

- «دوستت دارم» معجزه می‌کنه!

- معجزه نمی‌کنه؛ خر می‌کنه! تو هر بار داری منو خر می‌کنی! منم دوست دارم. اما هیچ وقت بهت نگفتم چون نمی‌خواستم خرت کنم!


+ من یه سری دیالوگ، ایده، تصویر ذهنی، تیپ شخصیتی و در کل «اجزای سازنده‌ی داستان» توی ذهن دارم و تقریباً هر روز هم موارد جدیدی به ذهنم خطور می‌کنه، که چون کمتر جایی یادداشتشون می‌کنم، دارن حیف می‌شن!! (اعتماد به سقفو داشتین؟!) از این به بعد، بعضیاشو اینجا می‌نویسم! باشد که یادمان نرود!

+ برای پستای شبیه به این پست، تگ «یک یادداشت» رو برگزیدم!

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۲
دکتر سین

دوستان! ان‌ شاء الله امشب تا صبح پای دیگ حلیمیم! اگه نذری، دعایی، چیزی دارین، تا دستم به پاروئه بفرمایین! :)

+ این شبا، ما رو توی دعاها و عزاداریا فراموش نکنین لطفاً!

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۸
دکتر سین

خوش به حال اونایی که اربعین کربلائن ... 



+ این روزا «اگر یادتان بود و باران گرفت / دعایی به حال بیابان کنید!»

+ عنوان مصراعی از شعر «مهدی رحیمی» است.

۴ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۲
دکتر سین

یادمه دبیرستان که بودیم، یه بار برای معلم زبانمون (که توی نظرسنجیای فیسبوک گروه‌های بچه‌های دبیرستان، با اختلاف فاحش نسبت به بقیه‌ی معلما، محبوب‌ترین و باحال‌ترین و عشقی‌ترین معلممون شناخته شد!) یه سری سؤال طرح کردم و دادم بهش تا از بچه‌های یه مدرسه‌ی «دیگه» امتحان بگیره! اما معلم مذکور نامردی نکرد و بدون هیچ هماهنگی‌ای همون سؤالا رو از بچه‌های مدرسه‌ی خودمون امتحان گرفت! من که حدس هم نمی‌زدم بخواد از خودمون همین سؤالا رو امتحان بگیره، قضیه‌ی سؤالا رو به یکی دوتا از دوستان گفته بودم و همین کافی بود تا کل دوتا کلاس سوم ریاضی، ظرف یه نصف روز بفهمن که طراح سؤال من بودم! آقا چشتون روز بد نبینه! فقط همین‌قدر قضیه رو براتون باز می‌کنم که یه هسته‌های مقاومتی از بچه‌های کلاس به نام گروه‌های انتقام تشکیل شد و نامبرده (یعنی من) رو به سزای این عمل کثیفم رسوندن!! :| هیچ کس حتی یک اپسیلون هم قبول نمی‌کرد که آقای معلم «محبوب»، سر سوزنی مقصر باشه!


+ این داستانک برگرفته از سایه‌روشن‌هایی از اتفاقات واقعی زندگی خود منه! البته نه صددرصد!!

+ من هنوز عاشقانه «آقای معلم» رو دوست دارم! خیلی باحال بود و هست! :)

+ فردا می‌خوام از دانشجوهام میان‌ترم بگیرم! شما می‌گین بزنم بترکونمشون یا ساده بگیرم بره؟! :|

+ حدیث نفس: اصن آدم‌بشو نمی‌شی تو! باید یه بارم گروه‌های انتقام «دانشجویی» بریزن سرت تا آدم شی! :))

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۲۱
دکتر سین

یادش بخیر! اولین گوشی من سامسونگ دی ۹۰۰ بود؛ خدا بیامرز خیلی گوشت‌کوب بود. همیشه یه چیزیش خراب بود و چون صفحه‌ش اصطلاحاً به‌شکل اسلاید بالا و پایین می‌رفت، هر چند وقت یک‌بار سیم میماش قطع می‌شد می‌دادمش تعمیر! یه هف هش ده باری تعمیرش کردم! (خسیسم خودتی! بهش وابسته بودم! می‌فهمی؟! وابسته!) ولی هیچ وقت آهنگایی رو که توی دانشگاه و زیر بارون و برف و توی سخت‌ترین شرایط باهاش گوش کردم، از یاد نخواهم برد!


۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
دکتر سین

در همین لحظه که بنده در حال نگارش این پست هستم، فینال هندبال جام ملت‌های آسیا بین ایران و قطر در حال برگزاریه و صدای گزارشش از تلویزیون رو دارم از توی اتاق می‌شنوم (یعنی من تو اتاقم، تلویزیون تو هاله!)

یه نکته خیلی برام جالبه. دیدین این کشورای کوچیک عربی، مثل همین قطر، بازیکناشون، مدال‌آوراشون و کسایی که «قهرمان ملی» این کشورا به حساب میان، هیچ ربطی به این کشورا ندارن! الان گزارشگر می‌گفت دروازه‌بان تیم ملی قطر، قبلاً دروازه‌بان تیم اسپانیا بوده!!! خود تیم هم مشهوره به «تیم ستارگان»!! چون از تمام دنیا جمع شدن توی این تیم! توی کل تیم انگار یه نفر هست که اسمش عربیه، اونم قطری نیست؛ مصریه!!!!

+ اصن یه حس چندشی به آدم دست می‌ده! اینا چه جوری روشون می‌شه به این تیم و به این نوع تیما بگن «تیم ملی»؟! :|

۷ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۹
دکتر سین

ما وبلاگ‌نویسا عادت کردیم هم دیگه رو با اسمای «غیرواقعی» بشناسیم و صدا بزنیم. بعضیامون احتمالاً با این کار احساس امنیت می‌کنن. بعضیا به اسم مستعارشون دل‌بستگی خاصی دارن و بعضیا هم صرفاً هم‌رنگ جماعت شدن. دلیلش هر چی که هست، به‌نظرم خیلی منطقی نیست.

+ شما فکر می‌کنین چرا اکثر قریب‌به‌اتفاق وبلاگ‌نویس‌ها با اسم مستعار وبلاگ‌نویسی و وب‌گردی می‌کنن؟

۱۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۲
دکتر سین

بعد از یه تأخیر نسبتاً طولانی، پست دوم رو راجع به شهرم، شاهرود، براتون می‌ذارم. امیدوارم براتون مفید و جالب باشه.

۶ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۰
دکتر سین

من؛ امروز حدود ۱۶:۳۰؛ تو تاکسی؛ صندلی عقب منتها الیه سمت چپ.

تاکسی، چند دقیقه قبل تصادف کرده بود و راننده حسابی دمق شده بود و رفته بود تو خودش. توی صحنه‌ی تصادف، راننده‌ی وانت به راننده تاکسی گفت که بره مسافراشو پیاده کنه و بعد بره در مغازه‌ی فلان‌جا و خسارتشو بگیره. الان همه تو تاکسی اخم کردیم!!


- ممنون آقا! پیاده می‌شم!

- ... بفرما!

- می‌تونم از همین ور پیاده شم؟!

- اگه می‌تونی پیاده شو!!

- ... عه وا! دستگیره‌ت کو؟!

همه تو تاکسی (من + راننده تاکسی + مسافر جلو) یه‌هو خنده‌مون گرفت. مسافر بغلی، که بعد از تصادف سوار شده بود، از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ماها نگاه می‌کنه! صورت متعجبش، خنده‌ها رو یه دو سه پرده می‌بره بالاتر! :))

- ببخشید آقا! پیاده می‌شم.

هنوز هاج و واجه. اما پیاده می‌شه تا پیاده شم!

- :))


+ خیلی دلم می‌خواست بعد از تصادف دست بذارم رو شونه‌ی راننده‌ی طفلی، بهش بگم فدای سرت داداش! سرت سلامت! اما، ناخواسته، حرکت مؤثرتری زده بودم!! :))

+ این «عه‌وا!» چیه افتاده تو دهن من چن وخته؟! آبرو نمونده برام!! خخخ

+ «دستگیره‌ت» کو؟! دستگیره‌ی راننده‌ست مگه؟!! خخخخ

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۳
دکتر سین