یادمه دبیرستان که بودیم، یه بار برای معلم زبانمون (که توی نظرسنجیای فیسبوک گروه‌های بچه‌های دبیرستان، با اختلاف فاحش نسبت به بقیه‌ی معلما، محبوب‌ترین و باحال‌ترین و عشقی‌ترین معلممون شناخته شد!) یه سری سؤال طرح کردم و دادم بهش تا از بچه‌های یه مدرسه‌ی «دیگه» امتحان بگیره! اما معلم مذکور نامردی نکرد و بدون هیچ هماهنگی‌ای همون سؤالا رو از بچه‌های مدرسه‌ی خودمون امتحان گرفت! من که حدس هم نمی‌زدم بخواد از خودمون همین سؤالا رو امتحان بگیره، قضیه‌ی سؤالا رو به یکی دوتا از دوستان گفته بودم و همین کافی بود تا کل دوتا کلاس سوم ریاضی، ظرف یه نصف روز بفهمن که طراح سؤال من بودم! آقا چشتون روز بد نبینه! فقط همین‌قدر قضیه رو براتون باز می‌کنم که یه هسته‌های مقاومتی از بچه‌های کلاس به نام گروه‌های انتقام تشکیل شد و نامبرده (یعنی من) رو به سزای این عمل کثیفم رسوندن!! :| هیچ کس حتی یک اپسیلون هم قبول نمی‌کرد که آقای معلم «محبوب»، سر سوزنی مقصر باشه!


+ این داستانک برگرفته از سایه‌روشن‌هایی از اتفاقات واقعی زندگی خود منه! البته نه صددرصد!!

+ من هنوز عاشقانه «آقای معلم» رو دوست دارم! خیلی باحال بود و هست! :)

+ فردا می‌خوام از دانشجوهام میان‌ترم بگیرم! شما می‌گین بزنم بترکونمشون یا ساده بگیرم بره؟! :|

+ حدیث نفس: اصن آدم‌بشو نمی‌شی تو! باید یه بارم گروه‌های انتقام «دانشجویی» بریزن سرت تا آدم شی! :))

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۲۱
دکتر سین

یادش بخیر! اولین گوشی من سامسونگ دی ۹۰۰ بود؛ خدا بیامرز خیلی گوشت‌کوب بود. همیشه یه چیزیش خراب بود و چون صفحه‌ش اصطلاحاً به‌شکل اسلاید بالا و پایین می‌رفت، هر چند وقت یک‌بار سیم میماش قطع می‌شد می‌دادمش تعمیر! یه هف هش ده باری تعمیرش کردم! (خسیسم خودتی! بهش وابسته بودم! می‌فهمی؟! وابسته!) ولی هیچ وقت آهنگایی رو که توی دانشگاه و زیر بارون و برف و توی سخت‌ترین شرایط باهاش گوش کردم، از یاد نخواهم برد!


۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
دکتر سین

در همین لحظه که بنده در حال نگارش این پست هستم، فینال هندبال جام ملت‌های آسیا بین ایران و قطر در حال برگزاریه و صدای گزارشش از تلویزیون رو دارم از توی اتاق می‌شنوم (یعنی من تو اتاقم، تلویزیون تو هاله!)

یه نکته خیلی برام جالبه. دیدین این کشورای کوچیک عربی، مثل همین قطر، بازیکناشون، مدال‌آوراشون و کسایی که «قهرمان ملی» این کشورا به حساب میان، هیچ ربطی به این کشورا ندارن! الان گزارشگر می‌گفت دروازه‌بان تیم ملی قطر، قبلاً دروازه‌بان تیم اسپانیا بوده!!! خود تیم هم مشهوره به «تیم ستارگان»!! چون از تمام دنیا جمع شدن توی این تیم! توی کل تیم انگار یه نفر هست که اسمش عربیه، اونم قطری نیست؛ مصریه!!!!

+ اصن یه حس چندشی به آدم دست می‌ده! اینا چه جوری روشون می‌شه به این تیم و به این نوع تیما بگن «تیم ملی»؟! :|

۷ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۹
دکتر سین

ما وبلاگ‌نویسا عادت کردیم هم دیگه رو با اسمای «غیرواقعی» بشناسیم و صدا بزنیم. بعضیامون احتمالاً با این کار احساس امنیت می‌کنن. بعضیا به اسم مستعارشون دل‌بستگی خاصی دارن و بعضیا هم صرفاً هم‌رنگ جماعت شدن. دلیلش هر چی که هست، به‌نظرم خیلی منطقی نیست.

+ شما فکر می‌کنین چرا اکثر قریب‌به‌اتفاق وبلاگ‌نویس‌ها با اسم مستعار وبلاگ‌نویسی و وب‌گردی می‌کنن؟

۱۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۲
دکتر سین

بعد از یه تأخیر نسبتاً طولانی، پست دوم رو راجع به شهرم، شاهرود، براتون می‌ذارم. امیدوارم براتون مفید و جالب باشه.

۶ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۰
دکتر سین

من؛ امروز حدود ۱۶:۳۰؛ تو تاکسی؛ صندلی عقب منتها الیه سمت چپ.

تاکسی، چند دقیقه قبل تصادف کرده بود و راننده حسابی دمق شده بود و رفته بود تو خودش. توی صحنه‌ی تصادف، راننده‌ی وانت به راننده تاکسی گفت که بره مسافراشو پیاده کنه و بعد بره در مغازه‌ی فلان‌جا و خسارتشو بگیره. الان همه تو تاکسی اخم کردیم!!


- ممنون آقا! پیاده می‌شم!

- ... بفرما!

- می‌تونم از همین ور پیاده شم؟!

- اگه می‌تونی پیاده شو!!

- ... عه وا! دستگیره‌ت کو؟!

همه تو تاکسی (من + راننده تاکسی + مسافر جلو) یه‌هو خنده‌مون گرفت. مسافر بغلی، که بعد از تصادف سوار شده بود، از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ماها نگاه می‌کنه! صورت متعجبش، خنده‌ها رو یه دو سه پرده می‌بره بالاتر! :))

- ببخشید آقا! پیاده می‌شم.

هنوز هاج و واجه. اما پیاده می‌شه تا پیاده شم!

- :))


+ خیلی دلم می‌خواست بعد از تصادف دست بذارم رو شونه‌ی راننده‌ی طفلی، بهش بگم فدای سرت داداش! سرت سلامت! اما، ناخواسته، حرکت مؤثرتری زده بودم!! :))

+ این «عه‌وا!» چیه افتاده تو دهن من چن وخته؟! آبرو نمونده برام!! خخخ

+ «دستگیره‌ت» کو؟! دستگیره‌ی راننده‌ست مگه؟!! خخخخ

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۳
دکتر سین
در محله‌ی ما یک ناودیس در خیابان روییده که گفته می‌شه قرار بر این بوده که یه سرعت‌گیر ساده باشه و ما هر روز از روی آن عبور کرده و هر بار کلیه‌هایمان می‌آید توی گلویمان و مجبور می‌شویم دوباره قورتشان بدهیم. من به شخصه کلی فکر کردم و پس از بررسی‌های علمی، یک احتمال خیلی محتمل علمی برای این پدیده‌ی معماری-زمین‌شناختی پیدا کردم. نظریه‌ی من از این قراره:
یه کارگر ساده‌ی شهرداری رو تصور کنین که یه روز صبح پا شده داره آماده می‌شه بره سر کار. این کارگر فقر و فشار مالی زیادی رو تحمل می‌کنه و قسط و قرض از چش و گوشش داره می‌زنه بیرون. توی همین شرایط زنش، که از صبح علی‌الطلوع تا بوغ سگ روی اعصاب معصاب کارگر مذکور با کفش استوک‌دار رژه می‌ره، طبق روال هر روز صبح، هیکل فرد مشارٌالیه و روح جد و آبادش رو با هر آن‌چه در چنته داره منور و مزین نموده، طلب خرجی می‌کنه. کمی اون طرف‌تر، یه بچه‌ی یه ساله با شدت ۲۰۰۰ دسی‌بل اصواتی از هنجره‌ش ساطع می‌کنه که چارستون بدن کارگر و ایضاً چارستون آلونک کارگر رو توأمان با فرکانسی نزدیک به فرکانس تشدید، مرتعش می‌کنه؛ چون که هم گشنه‌شه، هم نیاز به تعویض کیسه‌ی جاروبرقی داره! یه بچه مدرسه‌ای هم اون طرف‌تر داره حاضر می‌شه بره مدرسه و مدام به بابا یادآوری می‌کنه که مدرسه ازش پول خواستن.
کارگر هر چی می‌خواد بریزه تو خودش و تحمل کنه، نمی‌تونه و یهو فنرش در می‌ره و با صدای بلند از همه می‌خواد خفـ ..  ببخشید! از همه می‌خواد که سکوت رو رعایت کنن. همه‌جا یه لحظه ساکت می‌شه و همه یه لحظه به آقای کارگر نگاه می‌کنن و چند لحظه‌ی بعد دوباره همون صداها شروع می‌شه.
کارگر، عصبانی و درمونده میاد از خونه خارج بشه که قبض برق و آب رو لای در می‌بینه (تلفن و گاز هم که کلاً ندارن). هر دو قبض اخطار قطع داره و چند ماهی هست که پرداختشون به تعویق افتاده. قبوض رو می‌ذاره جیبش و کفشای پاره‌پوره‌شو پاش می‌کنه و از در می‌ره بیرون و خودشو پیاده می‌رسونه به همون خیابونی که قرار بوده امروز اونجا باشه.
بقیه‌ی اکیپ شهرداری هم کم‌کم میان. در بین اونا یه کامیون آسفالت هم دیده می‌شه. قراره کارگرا امروز سرعت‌گیر بسازن. کارگر مذکور وظیفه‌ی ریختن آسفالت و تنظیم شکل و ارتفاع سرعت‌گیر رو به عهده داره؛ اما فکر و خیال و قرض و زن و بچه و قبض و اینا هم قاطی افکار آسفالتی کارگر می‌شه و ... فوقع ما وقع!

+ می‌خوام تئوریمو مقاله کنم بدم نشنال جئوگرافی چاپش کنه!
۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۱۲
دکتر سین

پول خوبه؛ اما همه چیز نیست، همه چیزم نمی‌شه باهاش خرید!



+ «فوتوشاپ و من»، زین پس تنها تگ می‌شود!

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۵
دکتر سین

> به بهانه‌ی حرکت خوب نخریدن خودروی داخلی که ته‌ش تبدیل به تراژدی قرن شد.

آقا! من یه پیشنهاد می‌دم شما ببینین اگه بد بود اصن نپذیرین. من می‌گم دوست عزیزی که ان‌قدر پول داری و نمی‌دونی باهاش چه‌کار کنی و می‌ری ۴۶ میلیون می‌دی، پراید می‌خری! بیا نصف اون پولو بده من، من خودم کولت می‌کنم. تا هر جا هم بخوای می‌برمت. تازه، خونواده‌تم خواستی بردار بیار بذار رو کولم. نامردم اگه آخ بگم! اصن، نه؟! بیا یه فرغون میارم، همتون بشینین تو فرغون، من خودم حمل و نقلتون می‌کنم. :|

***

من در این بخش از فرمایشاتم می‌خوام از چند جهت آپشنای خودم و فرغونم رو با پراید مقایسه کنم، شما خودت تصمیم بگیر.

۱. امنیت در تصادفات: بنا به گفته‌ی شاهدان عینی، زمانی که یک عدد پراید با سرعت حداکثر ۲۰ کیلومتر بر ساعت با یک عابر پیاده، بز، دوچرخه و یا درخت سپر به سپر بشه، از سپر جلو تا داشبود می‌ره تو هم و بدنه‌ی ماشین پشت و رو می‌شه. در این حالت شما می‌تونین عبارت «روغن لادن» درج شده در آستر بدنه‌ی پراید رو به‌وضوح مشاهده کنین. این در حالیه که فرغون بنده در همون تست نه‌تنها هیچیش نمی‌شه؛ بلکه ایربگ هم داره.

۲. امکانات رفاهی (!): (هشدار! احتمال روده‌بر شدن! خواندن ادامه‌ی این متن ممکن است سبب ایجاد شادی و خنده‌ی غیرقابل کنترل شود. مراقب دل و روده‌ی خود باشید!) اوج تعریف پراید از رفاه و امکانات رفاهی ایناست: [منبع: ن.ب. جدول تجهیزات ایمنی و رفاهی (!)]
آ. تهویه‌ی مطبوع
ب. سیستم ضدسرقت با کد متغیر (Immobilizer)
پ. ترمز ABS
ت. قفل مرکزی
ث. شیشه بالابر برقی درب‌های جلو
ج. آینه‌های جانبی تاشو با قابلیت تنظیم از داخل
چ. گرم‌کن شیشه‌ی عقب
ح. برف‌پاک‌کن شیشه‌ی جلو با دور قابل تنظیم
خ. ساعت دیجیتال
د. کمربند ایمنی جلو با قابلیت تنظیم ارتفاع
ذ. کمربند ایمنی عقب
ر. فرمان با قابلیت تنظیم ارتفاع
ز. چراغ خطر سوم
ژ. چراغ جلو با قابلیت تنظیم زاویه نور (leveling switch)
س. چراغ عقب مجهز به مه‌شکن
ش. داشبورد و رودری جدید
ص. جالیوانی روی کنسول جلو
ض. صندلی‌های ارگونومیک جدید
ط. درب بازکن باک و صندوق عقب از داخل
ظ. رادیو CD با قابلیت پخش MP3
ع. چراغ هشدار دهنده‌ی عیب موتور

ناگفته پیداست که یه فرغون تموم اینا رو داره + سیستم مکان‌یابی و مسیریابی GPS!!!!!

وجداناً! ناموساً! اگه از حق نگذریم آپشنای با کیفیتی هم داره. مثلاً موارد «ج»، «ح»، علی‌الخصوص «خ»، «ش»، وای وای وای «ص»، «ط» و «ع» که دیگه اصلاً ته آپشن به شمار می‌ره!  

۳. مصرف بهینه‌ی سوخت: پراید، نوش که از کارخونه دراومده باشه، صدی هفت‌‌تا می‌سوزونه [منبع: ن.ب. جدول مشخصات کلی]؛ و این در حالیه که خودروهای روز دنیا دارن روی سه لیتر و کم‌تر رقابت می‌کنن. از طرفی، من و فرغونم تنها با دو وعده‌ی غذای گرم در روز، حاضریم شما رو هر چندصد کیلومتری که بخواین ببریم.

کلی بحث دیگه هم دارم. منتها تو بنگاه مطرح می‌کنم. حالا شما برین خوب فکراتونو بکنین. اگه خواستین من و فرغونم در خدمتتون هستیم.

۵ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
دکتر سین

اساساً موی دماغ را می‌توان به دو دسته تقسیم‌بندی کرد: موهای داخل دماغ و موهای روی دماغ. موهای داخل دماغ، خود، به دو دسته تقسیم می‌شوند: موهایی که از سوراخ می‌زنند بیرون و موهایی که از سوراخ نمی‌زنند بیرون. موهایی که از سوراخ می‌زنند بیرون، خود، دو دسته‌اند: موهایی که پیازشان در سطح پوست قرار دارد و موهایی که پیازشان در عمق پوست و بلکه در عمق گوشت و استخوان و مغز و نخاع قرار دارد.

من همواره با موهای دماغ از نوع «تو دماغیان»، گونه‌ی «از سوراخ بیرون زنندگان» راسته‌ی «ریشه در عمق دوانندگان» مشکل داشتم و دارم. موقع هرس (!) کردن این موها دو حالت کلی ممکن است اتفاق بیفتد: اول این که شما مو را با دقت بین دو ناخن انگشت‌ اشاره و شست خود نگه می‌دارید و می‌کشید، اما مو از لای انگشتان سر خورده و کنده نمی‌شود؛ یا این‌که شما مو را با دقت بین دو ناخن انگشت‌ اشاره و شست خود نگه می‌دارید و می‌کشید و مو از لای انگشتانتان سر نمی‌خورد. اگر موی مذکور سر نخورد، دو حالت ممکن است رخ دهد: یا دردی در تمام ناحیه‌ی بینی، مغز، ستون فقرات، قلب، شش و زانوهای شما می‌پیچد و مو کنده می‌شود؛ یا این که دردی در تمام ناحیه‌ی بینی، مغز، ستون فقرات، قلب، شش و زانوهای شما می‌پیچد و مو کنده نمی‌شود.

امروز، این مورد آخر، کراراً برایم اتفاق افتاد؛ دردش یک طرف، اعصاب‌خوردیش هم همان طرف!! جایتان خالی!


+ یادم باشد یک ماجرایی هم راجع‌به موی روی دماغ دارم، برایتان تعریف بنمایم!

۱۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۰
دکتر سین