ما بلاگرا همهی مطالب و همهی بخشای وبلاگمون رو دوست داریم و همهشون مثل بچههای ما هستن. اما مطمئناً یه بخش از این بخشها رو بیشتر میپسندیم! من خودم اینجا یه مدت برای شهرم چندتا پست نوشتم که با تگ شاهرود میتونین پیداشون کنین. در کنار همهی بخشهای دیگهی «اینجا مینویسم»، این چندتا پست برام شیرینی دیگهای داشت و داره... :)
+ من شما رو هم دعوت میکنم یه پست بنویسین با عنوان #سوگلی_آرشیو_من و یه برش از قسمتای دلنشین و شیرین آرشیو وبلاگتون رو معرفی کنین؛ حتیالامکان شیرینترینشو! حالا میخواد یه دونه پست باشه یا یه مجموعه پست! :)
+ امیدوارم بتونم این سری پستهای شاهرود رو ادامه بدم! :)
+ بروبچههای رادیوبلاگیها میدونن که چی شد امروز من این پست رو گذاشتم...! ;)
هفتم مردادی که گذشت مسابقاتی در شاهرود برگزار شد تحت عنوان:
که بنده هم داور یکی از بخشها بودم! (تف تو ریا! :دی)
هیأت برگزارکنندهی مسابقات برای تقدیر از داوران و دستاندرکاران، علاوه بر لوح تقدیر و مقداری سوغاتی، لطف کردن یک عدد منوپاد و یه عدد ماگ به ماها اهدا نمودند که تازه همین دیروز به دستمون رسید!
منوپادش رو که داداشم رو هوا ازم زد! اما این ماگه خیلی باحاله! این قدر دوستش دارم که از صبح شصت و شیش لیتر انواع نوشیدنی (مجاز و حلال!) درونش نوشیدم! شدم عینهو بشکه! :دی
+ کلیهها و مثانهم تحصن کردن یکصدا دارن میگن: بیجنبه! حیا کن! اون لیوان پارچنما رو رها کن! :دی
یکی از خاطراتی که وقتی یادش میوفتم تا حد مرگ خجالت میکشم اینه که یه بار بعد از یه مکالمهی طولانی با دکتر گ. برگشت بهم گفت که: خب کاری نداری؟ منم نه گذاشتم و نه ورداشتم، گفتم: نه؛ امری نیست! :|
دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم ته حلق زمین! اما خب امکانش نبود؛ چون طبقهی سوم دانشکده بودیم؛ ساختمون به فنا میرفت اونجوری! :|
- تو برو سر کوچه مراقب باش کسی نیاد!
- مطمئنی کمک نمیخوای؟
- آره! برو.
- باشه.
.
.
.
- ببین!
- چیه؟ چرا هنوز نرفتی پس؟
- این کوچه دو تا سر داره! برم سر کودوم یکی سرش وایسم؟
- نابغه! اینجا یه طرفهست! کسی بخواد بیاد از این ور میاد! برو این ور وایسا!
- باشه.
.
.
.
- ببین!
- اَاَه! چیه؟!
- اگه کسی اومد چی کار کنم؟
- جلوشو بگیر نیاد خب! ... نه نه! تابلو میشیم. بهم علامت بده!
- علامت؟
- آره. سوت بزن! بلدی؟
- آره!
- خیله خب. برو!
- باشه!
.
.
.
- ببین!
- میذاری کارمو بکنم یا نه؟ چهته؟!
- از اون ور یه طرفه کسی بیاد خلافه. نه؟
- آره!
- پلیس چی؟ پلیسم یه طرفه بیاد خلافه؟!
- :| نه! پلیس که خلاف نمیکنه احمق!
- خب پس من چرا این سر کوچه وایسادم؟ پلیس اگه بخواد بیاد غافلگیرمون کنه از اون ور میاد دیگه. نه؟
- ببین! جون مادرت فقط بذار من این در کوفتی رو باز کنم بریم! صب شد! اصن هر طرف که میخوای وایسا!
- باشه!
.
.
.
- ببین!
- دیوونهم کردی! چیه بابا!
- پلیس میدونه ما اینجاییم؟
- نه! آخه از کجا باید بدونه دیوونه!
- پس چه جوری میخواد ما رو غافلگیر کنه؟
- مگه پلیس میخواد ما رو غافلگیر کنه؟
- نمیدونم!
- :| تا مث پیاز با مشت نزدم تو فرق سرت برو از جلو چشمم!
- باشه!
.
.
.
- ببین!
- ببین و مرگ! ببین و حناق! ببین و مرض! چه مرگته؟
- اگه یکی ما رو دیده باشه بعد به پلیس خبر بده، اون وخت پلیس ما رو غافلگیر میکنه دیگه. نه؟
- مگه کسی ما رو دیده؟
- نمیدونم!
- :| ببین! یا میری یا همین پیچگوشتی رو میکنم تو ... لا اله الا الله! میکنم تو گوشِتا!!
- باشه!
.
.
.
- ببین!
- تو ببین!
- هان؟
- اصن تو هیچ کاری نکن! فقط بذار من کارمو کنم. هر جا دوست داری وایسا. هر کارم دوست داری بکن. فقط دم پر من نیا که یا یه بلایی سر تو میارم یا سر خودم! برو باریک الله!
- مطمئنی؟
- آره!
- ینی علامتم ندم؟
- نه!
- پلیس اومد چی؟
- آقا اصن پلیس اومد راهنماییش کن اینجا من خودم میدونم چی بگم!
- باشه!
---------
+ خب! بعد چی شد؟!
+ هیچی دیگه! گشت پلیس اومد. اونم آوردش بالاسر من! مرتیکهی خر!
+ چن سال برات بریدن؟
+ برا من دو سال و نیم.
+ اون چی؟
+ آزاد شد! ینی آزادش کردن! به خاطر همکاری با پلیس!!
- مقدمتاً:
کسایی که منو میشناسن میدونن که من یه اخلاق خیلی خاص (بد و خوبش رو نمیدونم!) دارم و اون اینه که اگر محیط اطراف ذرهای بههم ریخته باشه، کلاً توانایی تمرکز کردنم رو از دست میدم. مثلاً کافیه که کامپیوتر روشن باشه، اونوقت نمیتونم کتاب بخونم. یا مثلاً کافیه یه کتاب افتاده باشه وسط اتاق، دیگه نمیتونم حواسمو بدم به کامپیوتر. یا مثلاً اگه در کمد باز باشه، تا نبندمش خیالم راحت نمیشه! یا اگر دسکتاپ شولوغ باشه، کلاً تا وقتی تکلیف فایلا رو مشخص نکنم، نمیتونم خودمو راضی کنم که برم توی this PC!!
ناگفته پیداست که همچین آدمی چه حسی میتونه نسبت به اسپمها داشته باشه! فقط جهت اطلاع عرض میکنم که چند سال پیش یه ایمیل داشتم که خیلی وقته دیگه خیلی ازش استفاده نمیکنم. اما هر چند وقت یه بار که میرم سراغش، تمام اسپمها رو پاک میکنم و همهی ایمیلهای جدید رو میخونم تا از حالت unread خارج بشه و کنار کلمهی inbox هیچ عددی باقی نمونه!
این داستان در مورد وبلاگم هم صادقه. یعنی به محض این که یه نظر به صورت اسپم میبینم، پاکش میکنم. اما شما ببین یه همچین شخصیتی (من!) با یه همچین اخلاقی چی تو «این اسپم» دیده، که چند ماهه که هنوز پاکش نکرده! سعی کردم بخشی از طوفان نوحی رو که این کامنت در وجود من به پا کرده در سطرهای زیر بگنجونم...
- و اکنون، اسپم
در خط نخست نویسنده مرقوم فرمودن: Hi؛ و این نشون میده که شخص مزبور برای شروع رابطه قصد داره صمیمیت ایجاد کنه!
در ادامه میفرماید: if possible, visit our blog. که یه درخواست محترمانه و حدوداً رسمی به شمار میاد و خواننده رو به این فکر فرو میبره که شاید طرف از صمیمیتی که در خط نخست قصد ایجادش رو داشته کمی منصرف شده. شاید هم هول شده و نمیخواسته بند رو به آب بده! اما تمام این استنتاجها تا زمانی معتبر مینماید که به خط سوم نرسیدهاید!
در خط سوم شما شاهد یکی از عجایب زبان و ادبیات؛ و غرایب کلمات قصار در زبان انگلیسی هستید: latest sites online money. در واقع نویسنده با همین چهار کلمه چه چیزها که نگفته و چه کارها که با مخاطب نکرده! یعنی شما توجه کن: latest sites، ... بعد online، ... و در انتها money! وااای! من که هر بار به این بخش از این اثر گرانسنگ میرسم از خود بیخود میشم و دامن از کف میدم! کجان شکسپیرها و آگاتا کریستیها و چارلز دیکنزها و غیره که ببینن و یاد بگیرن؟!! کودوم نویسنده میتونه به این شکل جفت پاهاش رو تا رباط صلیبی فرو کنه در حلقوم گرامر انگلیسی و چنین فصاحت و بلاغتی ازش بزنه بیرون؟!!
در خط چهارم شما با یک فضای خالی روبهرو هستید. در واقع نویسنده شما رو با افکارتون تنها میذاره و بهتون اجازه میده بعد از ضربهای که خط سوم به روح شما وارد آورده، قدری در خودتون تنها بمونین و با خودتون بیندیشین که این اتفاق عجیب چه بود که بر سر شما آمد؟ در واقع نویسنده میداند که مخاطب در این لحظه هنوز درگیر هضم پیام بخش قبل هست و نیاز به فراغتی هر چند کوتاه داره تا باز بتونه به ضربآهنگ طبیعی حیات برگرده!
در خط پنجم مرقوم فرمودن I'm waiting for you. نویسنده میدونه که تا اینجا تونسته مخاطب رو دیوانهی خودش بکنه و قصد داره به نحوی بیان کنه که حالا که ما رو شناختی پس عزم ما کن! توی پرانتز عرض کنم که نکتهدانان و سخنشناسان بر این باورند که آوردن ضمیر جمع our در خط دوم و سپس ضمیر مفرد I در خط پنجم، نشان از سیری عارفانه دارد از کثرت به وحدت؛ و از ما به من! اینجاست که مولانا هم در تأیید میفرماید که من نه منم، نه من منم! ضمن این که صمیمیت سیالی که در این جمله وجود داره این حس رو در مخاطب ایجاد میکنه که این محبوب که به ناگاه از ناکجا پیداش شده، با این که دور از دسترس مینمایه (!)، چهقدر نزدیک و ملموسه!
... و باز فضایی سفید، و دوباره فراغتی با خویشتن خویش که برای مخاطب فراهم آمده! تا بدینجا نویسنده مخاطب رو مثل موم در مشت گرفته و این خط خالی و فضای سفید دوم رو قرار داده تا مخاطب بعد از آن آشوب نخستین خط سوم به آرامش خط پنجم خو کنه!
و در خط آخر خداحافظی: Bye. کوتاه و تمامکننده؛ مثل شلیک گلوله در شقیقهی مخاطب! این bye یک bye ساده نیست! تو گویی مخاطب بهت همراه با غم رو در چهرهی خودش و خونسردی همراه با بیتفاوتی رو در چهرهی معشوق میتونه ببینه!
مجموع این تفاسیر هست که من رو پابند این اسپم کرده و الان چهارماهی میشه که دست و دلم نمیره پاکش کنم...
- هشتگ
#تمرین_هجونویسی #تفسیر_مثل_معلمای_ادبیات