هنوزم دستام گرمه...

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ

کلاً صدا ازش در نمیاد. حدوداً یه هفت هشت سالی می‌شه که آرایشگر محله‌مون شده. شایدم بیش‌تر. هر بار می‌رم پیشش و می‌شینم روی صندلی جلوی آیینه، بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌پرسه: مثل همیشه؟ منم می‌گم: بله... و اونم کارشو شروع می‌کنه. بعد از بیست دقیقه هم می‌گه: امر دیگه‌ای باشه. و منم می‌گم: عرضی نیست. ممنون. و بعدش حساب می‌کنم و می‌رم خونه. توی این سالا به این رویه عادت کرده بودم، تا این که پریروز رفتم آرایشگاهش.

تازه پیراهن سیاه پدرشو درآورده و برای اولین بار توی این چند سال، سیبیل گذاشته. بعد از فوت پدرش قشنگ ده سال قیافه‌ش پیر شده؛ نمی‌دونم شایدم این سیبیلا پیرترش کرده.

اواسط کار اصلاح موهام بود که بی‌مقدمه گفت: خدا هر کی داره، براش نگه داره؛ پدر ستون خونه است. از وقتی بابام فوت کرد همه چی تو خونه‌مون ریخته به هم. آدم تا وقتی یه چیزی رو داره، قدرشو نمی‌دونه. قدر پدر مادرو تا زنده‌ان باید دونست...

چند لحظه چیزی نگفتم. داشتم دنبال کلمات درست می‌گشتم و همین باعث شد چند لحظه‌ای سکوت برقرار بشه. بعدش گفتم خدا بیامرزه پدرتونو. آدمیزاد همینه! بی‌حواسه. تازه وقتی یه چیزیو از دست می‌ده هوش و حواسش میاد سر جاش...

سبک سنگین می‌کردم که یه وقت حرف نامربوطی نزده باشم. نمی‌دونستم باید ادامه بدم یا نه. سرم پایین بود؛ چون داشت خط پشت گردنمو درست می‌کرد و نمی‌تونستم مستیقم یا از توی آیینه ببینمش. اما حس کردم لبه‌ی آستینش رو مالید پای چشمش...

... و دوباره سکوت شد. مثل سابق؛ مثل همیشه... و شاید تا همیشه‌ی بعد از این!!

نفهمیدم چه‌طور شد که این گفت‌وگوی کوتاه شکل گرفت. و نمی‌دونم آیا در آینده باز هم شکل خواهد گرفت یا نه! اما حس لمس روح ملتهب یه مرد رو قشنگ حس کردم...


+ برای آمرزش پدرایی که رفتن، فاتحه بخونیم...

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۷
دکتر سین
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۵ عای عم بــــهـــــار D:
چشم ، میخونیم ..
پاسخ:
دست شما درد نکنه! :)

متأثر شدم...

گاهی وقت ها به حال آدم هایی که اینطوری توی لاک خودشونن غبطه می خورم...

حالا چقدر درد از دست دادن پدر سخت بوده که این آدم بنای درد دل گذاشته...

در حد همین چند کلمه...

چند وقتیه عجیب دلم میخواد مثل این آرایشگر توی قصه باشم...حرف زدن با آدم های این دنیا بی فایده است...

پاسخ:
موافقم! پیدا کردن کسی که بشه باهاش «راحت» حرف زد، خیلی «سخت» شده!
گریم گرفت:'(هیچوقت هیچوت دلم نخواست گریه یه مرد ببینم دلم نمیخوادتحت هیچ شرایطی گریه یه مردوببینم... 
دلم میگیره بدجور
پاسخ:
متأسفم که متأثر شدین...
اما زندگیه و همین پایین و بالاهاش دیگه...
:( 
پاسخ:
:(
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۴ رضا فتوکیان
سلام ،وبلاگ جالبی دارید.
خوشحال میشیم وبلاگ ما رو در قسمت دوستان تان یا هرجایی که دیده بشه قرار بدید.
ما هم متقابلا این کار رو خواهیم کرد.
ممنون
وبلاگ ازدواج آسان www.asanezdevag.blog.ir
منتظر پاسخ تان هستیم
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۱ آقاگل ‌‌‌‌
بعضی دردا آدم رو به اندازه یک عمر پیر میکنه.
خدا رحمتش کنه.
و خدا بیامرزه همه رفتگان رو.
ولی خیلی سخته خیلی ...
:(
بغضم گرفت.

پاسخ:
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
ببخشید اگه کمی تلخ بود...
ببین چقدر شکسته شده که این قدر راحت اشک می‌لغزه روی صورتش...
پاسخ:
واقعاً...
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۳ هولدن کالفیلد
چرا ، حرف نا مربوط رو زدی! :|
پاسخ:
خودمم نسبت به چیزی که گفتم حس خوبی نداشتم؛ اما قبول کن که موقعیت خاصی بود...
آقا این پست من رو منقلب کرده ، تکان داده ، از راه شر جدا گردانده و به راه خیر کشانده، موجب عبرت گردیده و خلاصه خیلی های دیگه که مجال نیست. امیدوارم بتونم قدر داشته ها مو بدونم
پاسخ:
منم امیدوارم! :)
خدا همه ی پدر و مادرهای رفته رو رحمت کنه .. 

منم همیشه این مواقع سختمه نمی دونم چی باید بگم ..


پاسخ:
الهی آمین!
اصلاً یه لحظه هنگ کردم...
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۲ گمـــــــشده :)
منم اینجور مواقع نمی دونم چی باید گفت
+یک چیزی بگم من تا حالا فکر می کردم شما خانمی
خب هدر وبلاگتون باعث شد این طوری فک کنم
:|
البته فقط مختص شما نیست
در مورد وال کوهان دار و چند نفر دیگه هم همین فکرو داشتم
پاسخ:
به نظرم باید تا جایی که ممکنه سکوت کرد. حرف تا وقتی از دهن خارج نشده، مشکلی ایجاد نمی‌کنه!
+ به نظرم سعی کن فارغ از جنسیت نویسنده، مطالب وبلاگش رو بخونی. در نود و نه درصد مواقع جواب می‌ده... :)
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۷ سکوتـــــــــ پاییزی
خدا رحمتشون کنه ..؛ چقدر لمس این درد سخته، من هنوز نتونستم با ماجرای فوت خانواده دوستم کنار بیام .. دائم فکر میکنم طفلک دوستم چی میکشه،دختری که هم سن خودمه اما این اتفاق بد جور بزرگش کرد ...
پاسخ:
خدا رفتگان شمارم بیامرزه.
خدا خونواده‌ی دوستتون رو هم رحمت کنه. برای کسی که مصیبت دیده، فقط گذر زمان می‌تونه مرهم باشه...
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۸ گمـــــــشده :)
  به نظرم سعی کن فارغ از جنسیت نویسنده، مطالب وبلاگش رو بخونی. در نود و نه درصد مواقع جواب می‌ده... :)

برگرفته شده از inja-minevisam.blog.ir

نمی تونم واقعا.
اهمیت چندانی برام نداره ولی خب ذهن یه سری پیش داوریا داره
مثلا من پروفایل وال کوهان دارو دیدم(اون قبلیه) به نظرم نویسنده یک خانم بود)
یا هدر شما رو دیدم همین طور. البته فک کنم باید لینک دین رو هم چک می کردم
:))
پاسخ:
همین که اهمیت نداره خوبه! :))
خدا رحمتشون کنه....ولی دربیشتر مواقع حتی با دیدن و خوندن و شنیدن چندین تا ازاین دست اتفاقات  بازم تا چیزیو از دست ندیم قدرشو درستو حسابی نمیدونیم.البته نه همیشه!
پاسخ:
بله! آدمیزاد موجود عجیبیه!!
۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۱ بانوچـ ـه
برای آمرزش روح مادرایی که رفتن هم فاتحه بخونیم :(

قابلیت تبدیل شدن به یه فیلم کوتاه رو هم داشت حتی.

اون جاییش که میگه: مثل همیشه؟ مثل کافه رفتناس دیگه... همون همیشگی :دی
پاسخ:
خدا همه رو بیامرزه! حتی زنده‌ها رو...

نگارش دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی